-
دعوت نامه ی ونسا و پرتغال خونی
1395/03/31 11:52
سلام و درود بیکران به قوّت بهارانه ی سبزی که بر جان، نهادینه کردید. طلوع و ظهور و مبارک بادِ تابستانی که امیدوارم دل تنگی تان بر هر آرزو که تا کنون بر زانو نشانده و با خون دل پرورانده اید، به ثمر نشیند و سمر نشود که سمر، افسانه گفتن است و در شأن ما و شما نیست. در آغار فصل جدید به خواندن داستان " ونسا و پرتغال...
-
رَمَض است حِرمان تو
1395/03/31 11:26
باید پرهیز کرد روزهای بی شمار؛ زوال در زوال خورشید و کسوف در کسوف چهره ات؛ باید پرهیز کرد از بلعیدن چشمهایت که مُخدّر است و نوشیدن لب های مُسکِرَت؛ باید پرهیز کرد که استشمام عطر خنده ات وَ استنشاق غبار دامن ت وَ فرو بردن سر در غرقاب گیسویت . . . حِرمان جان است یا حُرمت معشوق؟! من از هر چه امساک توانم از...
-
تکسیرِ یک تکثیر
1395/03/31 11:25
مرد باید باشد کسی که تورا عفو کند بعد از اغوای حاکم که او را از تخت تماشای خود، به تخت جان کشیدی و به جرم بوسه های نا مشروع که هیچ خدایی به بوسیدنشان رضا نیست از فرط حسد ! حق السکوت گرفتی به اقرار "دوستت دارم" های بیشمار در وقت ازدحام زندگی و باز هم تو را به تالار آینه برد ! و نترسد که هر چشم تو هزار چشم شود...
-
تهدید انتحاری آغوشت!
1395/03/31 11:22
کاش می شد انسان ها را قلمه زد به رسم گل. خوبی ها زیبایی ها و مهربانی ها را؛ تکثیرشان کرد یا لبخندشان را به مانند یک ماهی زنده گرفت میان دست دوان دوان ببرد تا اولین چهره ی ممکن؛ نشاند میان لب های کسی که تُنگ صورتش خالی است از هر جنبده ی قرمزی که قانون صلح با بشریت را بداند . کاش می شد انسان ها را مانند درختان...
-
فتو تاپیک/ 39
1395/03/31 11:13
-
مرگ با چای سبز(داستان مینی مال)
1395/03/31 11:13
١ خیلی آرام روی مبل نشست، جوری که آرامشِ کبوتر پشت پنجره در هم نریزد. فنجان چای سبز را روی آخرین رمانی که نوشته بود، گذاشت. اثر چهار لیوان دیگر هم، روی جلد کتاب بود. همین که سنگینی ش به جان مبل نشست، یادش آمد نبات را روی میز آشپزخانه جا گذاشته است. جانِ برخاستن نداشت. چای را تلخ نوشید. غلیظ بود و دهانش به هم کشیده شد...
-
خون خراش( داستان مینی مال)
1395/03/31 11:10
صدای کفش هایش مثل خراشیدن ناخن روی چوب بود. به سمتم که می آمد، صدای شکستن ناخن هایم را می شنیدم که برای فرار از چشمانش، به میز و صندلی های کافه چنگ می انداختم؛ وقتی ایستاد و اطراف را چشم گرداند، سوزش تراشه های ظریف چوب را زیر ناخن هایم حس می کردم. از پشت آن عینک آفتابی که نگاهش را روی چشمانِ به اشک نشسته ام، قفل کرد،...
-
تنهایی؟!
1395/03/31 11:08
الف: به چی فکر می کنی؟ ! ب: به نداشته هام ! الف: مثلا؟ ! ب: تنهایی ! الف: بهش نیاز داری؟ ! ب: اوهوم . الف: من همه ش و ازت گرفتم؟ ! ب: اوهوم . الف: چه بد! بخوای برات جور می کنم . ب: واقعا؟! دریا هم داشته باشه؛ ممکنه؟ ! الف: یه کم سخت شد اما… چشم . ب: من نباشم، تنهایی اذیتت نمی کنه؟ ! الف: تو که نباشی من یک مرد تنها...
-
می دانی دروغ چیست؟!
1395/03/31 11:06
می دانی دروغ چیست؟ ! همان که نمیشود به چشمان تو گفت، وقتی حقیقت را از لرز مژگان من میخوانی ! رک بگویم و بی حیا ! چنان تورا می خواهم که هیچ نوشتنی، التهاب قلبم را نمی نشاند تا پشت پای رفتنت اشک دلتنگی نریزم دوستت دارم چنان که این بار نفست را در سینه گرو نگه داشته ام ! خدا خودش دم تو را بهار زندگی و بازدمت را چنان...
-
نبوسیدگی!(داستان مینی مال)
1395/03/31 11:04
بارها نخ سیگاری که تعارفش کرده بودم رو لای انگشتاش تاب داد و روی لبش گذاشت، بی اون که روشنش کرده باشه ! هفتمین صفحه ی کتاب رو که ورق زد، نگاهی به سیگار کرد و گفت : " سیگاری نداری که بزاری روی لبت، خودش آتیش بگیره؟ ! " خندیدم و گفتم:" اون دل منه که با لب تو آتیش می گیره ! " گفت:" دلم نمیاد دودش...
-
سودای ناسوت!
1395/03/31 10:56
از تو به ما رسیده است پاداشِ سال ها بردگی بی آنکه ارباب ما باشی ! - این تشویش بشری – جان به جان آفریده ای و مشعوف ام از هبوط خدایی که تو باشی در حجم مظنونِ آدمی ! - که ملبس دیدمت – حالا تو را به سگالِ خویش بِهِشتَن نکوتر است / یا در تزلزلِ سُودایِ عقوبت از خلقتِ ناسوت؟ ! خدا که تو باشی آن هم مجسم / من هر روز بر در...
-
فتو تاپیک/ 38
1395/03/31 10:51
-
دفتر بیستم خاطرات کودکی" نامه ی رمزدار"
1395/03/31 10:50
معشوق دل به سنگ، نشان کرده ! سلامی از سرِ دلخوشی های قدیمی، ور نه مرا چه کار با مردی که قهر کردن بلد ست؟ ! خواستم بدانی، به تو نه اما #به_دست_های_تو_فکر_می_کنم ؛ سرد و سرمازده در زیر آخرین تیر چراغ برق روشنی که در کوچه باغ خاطره، #با_دسته_ای_گل_سرخ ، به نیامدن من فکر می کنی! و به روبان قرمزی که دور هدیه ی تو نپیچیده...
-
آشقانه!
1395/03/31 10:43
تا کجا عاشقانه بنویسم و " آشقانه " بخوانی و به روی خودت نیاوری، بوسه ای را که میان دست هایم، گل کرده بود برایت اما انتخاب تو، جز پوچی غرورت نبود! حالا تا دنیا دنیاست، سهم تو خالیِ دست های مردانه ای است که نه برایت گل می آورد و نه بوسه ای، زیر زبانش پنهان دارد! گل از من! پوچ از تو! بی خیالِ هر چه تقلب که...
-
پرسه های آمونیاک / 37
1394/11/14 19:21
-
پرسه های آمونیاک / 36
1394/11/14 19:19
-
لب من در صلح بود!
1394/11/14 19:18
شبیه شکار نبودی و من نه آن تارزانِ حیات وحش ! تمام صُلب من با تو در صلح بود تا ... تا انهدامی در آن شبی خون عاشقانه ! اولین اصابت از گلوله ی آتشین دهان تو بود؛ و من مجروحی که زبانش لال شد ! دومین شورش از بالایِ بلند تپه هایی / که نارستان شخصیِ تو بود؛ و من اسیر ِ دره و دریده یِ گریبانت ! آخرین...
-
پرسه های آمونیاک / 35
1394/11/14 19:16
-
پرسه های آمونیاک / 34
1394/11/14 19:16
-
ترافیک بوسه!
1394/11/14 19:15
کاش شهادت دهد / کاجِ تنها / به بوسه های ما / در شلوغ ترین چهار راه جهان ! _ جایی که چراغ های خطر برای تو همیشه سبز است !_ چراغ های راهنمایی در سبزترین حالت خود / چشمک خواهند زد به تمام پل های هوایی ! و تمام عابرها به رقص خواهند آمد ! کاش / ضبط کرده باشد / تنها دوربین چهار راه / که اولین ترافیک بوسه جریمه ش با ما !...
-
شعر زدگی مزمن!
1394/11/14 19:13
فرق می کند / مرد باشی و هر دلتنگی / معشوقه ات را شبیه کنی به زنی/ بیاوری به ذهن / یا زن باشی و هر شب / در شعر مردی به خواب روی ! اولی می شود شاعر؛ دومی زنی بیمار / با شعر زدگی مزمن ! که هیچ مردی را شاعر نمی کند ! *** من از شاعرانگی، زنی به غنیمت نمی برم؛ آغوش … تزلزل قلب و قافیه است ! امیر معصومی / امونیاک پانزده آذر...
-
معشوقی آخته!
1394/11/14 19:12
دوستت دارم یاخته به یاخته؛ چون معشوقی آخته از عصر غار نشینی؛ او که سالهای سبز حیات خویش را به ترسِ تجدد از بوسه های تو باخته؛ دوستت دارم به وفاداریِ تنها گامِتْ باقی مانده در عصر یخبندان / که به عشق گونه های رز وشِ تو زنده ماند / تا فصل پروانه ها دوباره به گرده افشانی خنده های تو مهربانی را احیا کند؛ دوستم بدار به...
-
تنهایی، مرد است؛
1394/11/14 19:10
تنهایی، مرد است؛ فکرش را کسی نمی خواند/ دردش را پنهان می دارد/ اشکش به چشم نمی آید/ تنهایی، مرد است؛ هر چه مرد تر/ تنهایی ت بزرگ تر/ دردت بیشتر/ اما تنهایی بایدِ آدمی است/ شکوفایی عشق/ تعالی روح/ زیبایی و شکوه/ اعجاز تنهایی است؛ تنهایی، مرد است؛ تقدیم به باور های مردانه ای که جهان را پیش اندیشه های خویش،به زانو در...
-
چالش عقیده و باور
1394/11/14 19:08
ازم پرسید: "چرا دهه اول محرم سیاه می پوشی؟ !" گفتم: " به احترام پدرم. به احترام عقایدش ." گفت: " همین توقع و از پسرت هم داری؟ !" … برای جواب دادن به این سؤال باید به عقایدم فکر می کردم که چی هستند؟ ! هر چند سال های اول دبیرستان بودم که یک سخنران در مراسم عاشورا گفته بود : " اجازه...
-
صلح ابدی
1394/11/14 19:05
رها می کنم تو را میان هجمه ی ده سرباز پیل تن ! برای دفاع از هر یاخته ی تنت که قصد شورش کند روزی ! می آیند برای بافت کمند گیسویت؛ تا زنجیر کنند ستون فقرات تو را به دنده های من؛ ده سرباز دلیر که نترسند از حلقه ی پاهای تو در شکست دوّارِشان به دور کمر(م)؛ ده سرباز - ده انگشت- ده شماره ی معکوس تا قاب گرفتن صو...
-
عشق هورمونی
1394/11/14 19:02
الف: دوستم داری؟ ! ب: هربار این سوال و می پرسی، نگران میشم . الف: چرا؟ ! ب: شک می کنم شاید چیزی بین ما تغییر کرده؟ ! الف: نه!هر بار می پرسم جواب جدید و زیباتری می شنوم. حالا دوستم داری؟ ! ب: ( لبخند می زند ) الف: سر حال نیستی امروز . ب: هستم، فقط...دوستی با تو، حرف نداره ! الف:دوستی؟!… عاشقی با من چطور؟ ! ب: میشه هفته...
-
دیالوگ نانوشته
1394/11/14 19:00
شده ایم یک دیالوگ ماندگار؛ عکس مان کنار هم پوستر؛ در ردیف فیلم های کلاسیک / درام / عاشقانه؛ در سیاه و سفید ترین اثر صامت سی/نِمایی؛ اکران می شدیم اگر برای وصال من در یک سکانس به امامزاده می آمدی ! توقیف شدیم؛ هیأت ژوری " عاشقت هستم "را از چشمانت شنید ! در پلانِ آینه ای به دیوار اتاق خوابی که من برایت مرده...
-
رساله دلدادگی/ وقف آغوش
1394/08/05 12:35
مرجع دلدادگی؛ نه سلام ! نه علیک ! بی مقدمه بفرمایید : معشوقی که آغوشش را وقف خدمات عام المنفعه نموده باشد، علی الخصوص در جامعه ی نسوان، حکمش قصاص است یا سنگسار؟ *** فتوی : بانوی غیرتی ! بعد سلامٌ علیک آغوش که بی مقدمه و مؤخره نمی شود، آن هم وقتی پای قربة الی الله در میان باشد! حکم هم بستگی به حال آن بانویی دارد که بعد...
-
تدبیر ما بود یا تقدیرمان؟!
1394/08/05 12:34
تدبیر ما بود یا تقدیرمان این فاصله در جسم از این قِسْمْ که من تو را زندگی کنم آن سان که عشقت نفس گیر باشد و تو مرا ببوسی این سان که لب های من پینه بسته باشد از زخم زبان های مَردُم . دعا می کنم تقدیرمان تغییر کند داغ زنده/گی بر تن مان نشان شود : بر من وارد شو مرا زیبا/بزی. امیر معصومی/ آمونیاک اینستاگرام : #amir_nh3
-
مثنوی هفتاد " من" !
1394/08/05 12:32
شعر دهان باز می کند تو ردیف می شوی ! شعر بغض می کند من قافیه می بازم ! شعر غزل می شود تو می رقصی ! شعر مثنوی می شود من هفتاد " من " می شوم ! شعر نو می شود تو . . . . دوباره عاشقم میشوی؟ ! . . . می شوی؟ ! امیر معصومی/ آمونیاک کانال عور/انی – تلگرام: https://telegram.me/amirmasouminh3 ارتباط مستقیم با سراینده:...