عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

ارغنون

 

ارغنون/ سازِ تکیده به رَفِ قرن سکوت! / 

این بهارانه ی من نیز/ به غمت نو شده است
ارغنون / همسرِ پیرْ نُتِ / مردِ جنون
تو نگارِ سَلَفِ من بودی
ناخلف دُختِ‌ پریچهره ی دِیْ/ که پیِ فروردین
خالق فصل بهاران گشتی
ارغنون / عقد صبا شوم نبود
پس تو چرا/ کنجِ کز کرده شدی؟
دست خشکیده ی بهمن/به هوس آمده تا اردِ بهشت؟!/ 
یا که اسپند نشد دود / برای حرم خردادت؟! /
نفس زرد کدام؟ /عشق افیونی تلخ
خانه ی رقص تو را /محبس و زندان کرده است؟!/
ارغنون عید شده است/ ساز دلت کوک نشد؟!/ 
یا که این شعرِ جدید/ با دل خسته ی تو جور نشد؟!/
.
.
.
ارغنون نوشت:
ارغنون ساز توأم
بُهتِ سکوت/ در بر حنجره ی زخمی من
میلِ اشعار نسیم نفست را کرده است/
تا که اغوای صبای سحری
پیرهنِ ترد خیالات مرا/ گردِ غربت بزداید ز رف قرن سکوت/
تو به تحویل بهارانه ی آغوش بیا / ا
ین جهان را به سُرایش/ به سِرایت/ به سیادت برسان.
واژه یاب:
رَف: طاقچه
سَلَفِ: پیشین
ناخلف: نا اهل

امیر معصومی/ آمونیاک
فروردین نود و سه

" بهارانه ی نود و چهار "


آخرین تقدیمی نود و سه من به تمامی دوستان. مبارتان باشد...


بهار من دور است 
بیا شعبده کن
بی اعجاز دستان تو
حال من تحویل نمی شود؛
ثانیه ها را نگه دار
کلاهت را بردار
کبوتر سپید صلح/ بیرون بکش
آتش بست برقرار کن
عاشقی سوز دارد و گداز؛
دستانت را مشت کن
آن ریسمان پارچه ای / بیرون بکش
مرا ببند به خاطرات کودکی 
دردِ نداشتنت آرام می گیرد؛
بخوابانم 
میان آن جعبه ی چوبی 
دو نیمه کن
حالا
برای بردن سهم خودت
سنگ / کاغذ / قیچی؛
باختی!
سنگ/ کاغذ / تخت
سرت را 
بر سینه ام بگذار 
و بخواب
شبیه کاغذی 
که روی آن شعر می نویسم؛
تخت فقط تخت سینه ی تو 
حبس فقط حبس نفس های تو 
بند فقط بند انفرادی تو؛ 
وقت تنگ است شعبده کن!
سنگ/ کاغذ/ قیچی
سنگ / کاغذ / داغ 
هفت سنگ داغ برسینه
دوخته بر سینه ی تنگ 
سنگ بر تخت / تخت برسنگ؛
دوباره تلاش کن
سنگ/ کاغذ/ قیچی
سنگ/ کاغذ / جدایی
بند بند / بریده بریده
لب بر لب/ تب ریخته بر لب
لبی که مدام پاشویه می خواهد؛
سنگ / کاغذ/ خاطره 
حالا
اگر می توانی
سهمت را بردار و برو!
نمی توانی؟!
بهار من دور است
شعبده کن؛
سنگ / کاغذ / تیشه!
تیشه ی زبان بر لب
لب بر ساحل جزیره ی شرجی تنم
سنگواره ای تراش دِه از تیشه ی زبان؛
احیای دوباره ای ست
اگر شعبده ی دستان تو
سنگ / کاغذ / حلقه
بیفتد به دور جانِ من؛
*** 
سال نو
سال توست
با هنر هزاره ی دستانت
یک هزار 
از سیصدو نود
چهار گوشه ی جهان
به اعجاز دستان تو

أحسن الحال " باد.



امیر معصومی / آمونیاک
بیست و نهم اسفند ماه نود و سه.

" بهارانه نود و چهار "

 

 



تقدیم به تمام دوستان که در این سال همراه من بودند:


هنوز چشم هایم به خواب بعدازظهری گرم نشده بود که :
" امیر؛‌بیا اینجا. "
خانه تکانی که تمام شده بود،‌ پس چه خبر بود؟! بی هیچ مقاومتی به سالن رفتم و خودم را تسلیم اوامر خانم کردم که پشت لب تاپ نشسته بود؛ به صفحه ی دسکتاپ اشاره ای کرد و گفت:
" اینا رو لازم نداری؟ پاک کنم؟! "
یک سری فایل ورد (Word) را انتخاب کرده بود و آماده ی انهدام! با عجله موس (mouse)را از دستش گرفتم:
" چکار می کنی خانم؟!‌ اینا نوشته های من هستن. "
" نوشته هات و بزار توی فایل خودت! چیه اینجا رو شلوغ کردی؟! "
" ای خانم! شما خونه تکونی ت تموم شده افتادی به جوونه اینا!"
" زودتر جمع و جورشون کن، می خوام فایلای اضافه رو حذف کنم."... و رفت.
پشت لب تاپ نشستم . این که هر بار نوشته ای به چشمم بخورد و ایده ای در ذهنم جرقه بزند، یا الهامات قلبی خود را در قالب کلمه ها یا جمله هایی کوتاه در یک فایل ورد بنویسم تا بعدا سر فرصت به خدمت شان برسم،‌ چیز تازه ای نبود اما به دلیل فشردگی کارها، کمتر پیش آمد ورقشان بزنم. فرصت خوبی بود ببینم در سالی که گذشت از کنار چه چیز هایی بی تفاوت گذشتم و کدام را تمام کردم. از آنجایی که همیشه احساسم را در لحظه برای نوشتن جاری می کنم، بعید نبود که تاریخ انقضای خیلی هاشان گذشته باشد اما این که بشود ازشان دل کند یا نه؟!‌ امر دیگری است، فایل های انتخاب شده را اینتر (Inter) زدم:
" ش. ن.گ.
در این دوزخ شرری گم کرده‌ام، بر آن شرر یادی نگاشته‌ام، در آن یاد باغی‌ سوخته‌ام، در آن باغ آهی کشیده‌ام، در آن آه بیهوده‌ای بوده‌ام در آن... در آن... در آن... می بینیم بسیار تند آمده ایم
انگار رد شده ایم از جایی که باید رسیدنمان را اعلام کرده باشند... آری ، همیشه آن سوی مقصدمان پیاده شدیم ... "
وه! عجب مطلبی؟! چه ایده هایی در خود داشت؟! چرا جامانده بود میان این همه چه کنم؟! ... خب همیشه معتقدم که زمان مناسب برای گفتن حرفهایم نبوده که این مطلب خودی نشان نداده است!
چند ثانیه ای به این فکر می کنم " آیا در سالی که گذشت، هدفی بوده که به آن نرسیده باشم؟! آهی بر دل مانده یا حسرتی به جان؟! " ... غمی خاطرم را مکدر نمی کند. می گذرم.‌
فایلی به نام تقویم نوشتاری نود و چهار باز می کنم و این مقاله را به آنجا منتقل می کنم؛

( (cut/ past
" سخت ترین سوال جهان است : " به چه فکر می کنی؟ "... " همین؟! نوشتم: " به اکنون که هیچ نیازی در من نمی جوشد جز عطش دانستن! " فایل را بستم و حذف! (Delete).
" چنبره ی شرم در نگاه زن!/ حیا در اندامش درد می کشید/ اما/ هرم اولین بوسه/ بکارت همه ی عاشقانه هایش را درید/ مردی که شراره های نفسش/ هوس زن را رسوا می کرد."
دفتر اشعار تیزاروس بود. قصد داشتم بعد از اتمام داستان این شعرها را در قسمت هایی مجزا منتشر کنم، فرصت نشده بود(. (cut/ past
"ﻋﺸﻖ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻭ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﯼ، ﻧﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻋﺸﻖ ﻣﮕﺬﺍﺭ. ﻣﺜﻞ ﻧﻮﺯﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﻋﺸﻖ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ

ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻌﺸﻮﻕ، ﻓﺮﺩ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﺷﻮﺩ .ﺍﺻﻼً ﻣﻌﺸﻮﻗﯽ ﮐﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻋﺸﻖ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﻨﺪ، ﺻﺮﻓﺎً ﯾﮏ ﻧﻮﻉ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺻﺪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﻢ ﺗﺎﺛﺮ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ .
ﺁﺭﯼ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﺰﺍﯾﺪ ﺍﺳﺖ . ﻋﺸﻖ ﺁﺯﺍﺩ ﻭ ﺭﻫﺎﺳﺖ." 
این را در یک گروه اجتماعی خوانده بودم. به قدری که دلم از رابطه های مجازیِ برنامه ریزی شده برای شروع یک رابطه ی عاشقانه به درد آمده بود، این را نگه داشتم تا سر فرصت مطلبی بر حفظ حریم خصوصی ام بنویسم. نوشته ام. موقعیت ارسال دست نداد. (Delete)
" از که برای چه بنویسم وقتی دور دست های خیال من از رویای تو خالی است.
این روزها دانستم که نجوم را دوست دارم، علم اسطرلاب را، دور قمری و مدار شمسی را، ستاره و سیاره و سیاه چال را ..."
این هم کامل بود. فقط در گروه دوستان منتشر کرده بودم. ) (cut/ past
"مهتاب: امیر شما نشانه ها رو گفتی ولی این نشانه ها نمی تونه خواب هایی باشه که ما قبلن دیدیم و به یاد نمیاریم و تو نا خودآگاهمون مونده؟! یا افرادی که بی هیچ شناختی جذبمون می کنن، آیا همون انرژی مثبت و منفی افراد نیست؟!‌
این یک از سوال هایی بود که ذیل مبحث – عشق کارما ندارد – پرسیده شده بود. باید سال بعد یک بازنگری مختصر و یک مقاله ی مکمل در این رابطه ارایه بدهم. ) (cut/ past
" فنگ شویی!
فنگ شویی یک فلسفه و فن باستانی در چین است برای داشتن یک چیدمان درست در زندگی تا هر چیز، بهترین اثر خود را بر سلامتی و شادی و موفقیت و هماهنگی و به طور کلی انرژی مثبت داشته باشد!‌" 
این دقیقا کاری بود که من در حال انجامش بودم. ادامه دادم:
" این فن مدیریت انرژی در محیط، ‌به لوازم و اشیاء پیرامون ما محدود نمی شود. ما نیاز مبرم به فنگ شویی روابط مان داریم با آنهایی که سنگینی شان به زمین است اما خستگی بودنشان به روی ذهن و احساس ما.
این خستگی لزوما به خاطر ناراحتی یا وجود یک کینه ی دیرینه نیست، گاهی ما برخی از دوستان و آشنایان مان را مانند استخوانی لای زخم،‌جهت روز مبادا نگه می داریم!‌
گاهی برای نشان دادن ادب و نزاکت و سعه ی صدرمان و گاهی احترام به احساس طرف مقابل بی آنکه وجودش برای مان مهم باشد. فقط چون ما را دوست دارد، اجازه می دهیم خوش باشد بی آنکه بدانیم چه بلایی به جان خویش می خریم!
پاکسازی هاله ی انرژی،‌ راه های ثابت شده ی علمی دارد که من تا قبل از آغاز سال نو،‌ ساده ترین شان را به شما پیشنهاد داده و خود انجام می دهم.
تکلیف تان را با انسان های زندگی تان روشن کنید. اگر در آن واحد با چند نفر در رابطه ی احساسی هستید، بهترین شان را برگزینید و به بقیه شان فرصت های تازه ای برای زندگی هدیه کنید تا شما نیز خستگی و افسردگی هایتان بر طرف شود.
اگر از پذیرش مسوولیتی که روح تان را می رنجاند، خسته شده اید، دقیقه ای بایستید و بیندیشید. اگر این مسوولیت در قبال کسی است که برایتان بازخورد احساسی دارد ( به هر شکلی،‌چه مادی و چه معنوی! ) الاکلنگ دلتان را بالانس کنید! فقط همان اندازه که سبب شادی و لبخندتان می شود را انجام دهید و برای اجرای بهتر مسوولیت تان از افراد حاضر در صحنه ی زندگی تان کمک بگیرید. – مثلا اگر مدت ها پرستاری بیمار عزیزی را می کنید و این رابطه از یک حالت عاشقانه برایتان به اجبار تبدیل شده است، یک بار دیگر این پاراگراف را از اول بخوانید! – نگویید نمی شود که تمام سدها در ذهن شما ایجاد شده است. موانع را بردارید.
و به همین ترتیب اگر از کسی کدورت به دل دارید اما به دلیل مصلحت اندیشی و محافظه کاری،‌ سکوت اختیار کرده اید،‌ از بهترین ابزار ممکن با بهترین روش موثر، قدم پیش گذاشته و این سنگ را از پیش پای موفقیت تان بر دارید! یا ببخشید و خاطره اش را رها کنید!
این فن، فقط به روابط حقیقی محدود نمی شود، امروزه زندگی مجازی ما جزیی از حقیقت های نداشته ی ماست که در قالب گروه های اجتماعی، شکل گرفته است. یکی از مزایای خوب این گروه ها، رو به رو شدن ما با خود حقیقی مان است!‌ برخی از ما فکر می کنیم آب ندیده ایم و گرنه شناگر ماهری هستیم ولی وقتی این فرصت در فضای مجازی به ما دست می دهد، به مرور زمان و تخلیه احساسی و کنار رفتن لایه های روحی، متوجه می شویم این احساس، غباری بیش نبود؛ یا بر عکس، گاهی که تعاریفی از دیگران درباره ی روابط نا متعارف زنان و مردان مجازی می شنویم، پایه ی منبر حضرات عظام را، از سنگینی موعظه و توبه و استغفار خود می شکنیم اما به محض اینکه فرصتی مترصد می شود، نقاب حجاب به تصویری و لطیفه ای، فرو می اندازیم
من ملای شهر نیستم که خوب و بد کسی را کفاره بشمارم، صحبت از پاک سازی کانال های روحی است با فنی به اسم فنگ شویی تا تک تک غرایز و احساس های روحی و معنوی شما در راستای رشد و آرامش و آسایش روحی تان قرار بگیرند.
در این همه پیام ها که از خانه تکانی دل ها می گوید،‌ این بار قبل از هر کپی کردن و ارسالی، چند ثانیه به خودتان بیندیشید. گوشی همراهتان را کنار بگذارید، از پای سیستم برخیزید و در آیینه خودتان را نگاه کنید! چه رنگی هستید؟!‌ سایه ها و رنگ های آزار دهنده را از روح و روانتان بر چینید. مهارت های رفتاری و گفتاری را فراموش نکنید زیرا تمام کسانی که امروز اجباری در زندگی شما هستند، روزی انتخاب تان بوده اند!‌ حالا که به درجات بالای آگاهی رسیده اید، وظیفه ی شماست که بهتر از دیگران رفتار کنید.
خودم را که تماشا می کنم، چند بار در سالی که گذشت،‌دوستانم را چین و واچین کردم. خیلی ها کوله شان را بسته بودند و وقت سفرشان بود. برخی به دمی نشستن و نفس چاق کردن،‌خوش بودیم در کنار هم. عده ای هنوز مهمان اند و عزیز و برخی خودشان باید برای رفتن و ماندن تصمیم بگیرند! آنها که بوده و هستند و خواهند بود را خودم بارها به ایشان گفته ام قوت دل و قدرت اندیشه اند. آنهایی هم که گمان می کنند هنوز جایگاه شان تثبیت نشده است و به زمان نیاز دارند،‌ کمی بیشتر بیاندیشند، چرا که سن و سال من از انتخاب دوستی های عاطفی گذشته است و به قدر نوشته هایم عاشق هستم که قصد فریب احساس کسی را نداشته باشم که گمان کنید به مرور زمان حقیقتی را که می خواهید از زبانم بشنوید.
سالی را در کنار هم و به زیر سایه ی مهربانی ها به خوشی گذراندیم. حضورتان " ممد حیات و مفرح ذات ".
این بهار به روشنی آفتاب اندیشه و سبزی احساس و طراوت لبخند شما بر من مبارک خواهد بود چنان که فصل های تقویم عمرم به عشق نوشتن برای شما، جاویدان شده است.
از خدای مهربان،‌ در سال جدید، برایتان یک هزار و سیصد و نود و چهار آرزوی برآورده شده،‌ طلب می کنم چرا که زمان بُز بیاری شما گذشته است و دور از جانتان حق ندارید مثل بُز اخفش هر کس هر چه گفت در زندگی سر به نشان تایید تکان دهید و اجازه دهید جان و جوانی تان را بُز خری کنند.
نه چنان در این سال بز، سرمست و بازیگوش شوید که هر جا دهان به آرزویی گشادید بگویند تان که " بزک نمیر ، بهار میاد!‌" و نه چنان بی کله به دل ماجرا بزنید که سر به تاسف تکان دهند که " کار هر بز نیست خرمن کوفتن‌! " ... چنان زندگی کنید که جهانی تسلیم اراده و قدرت تان شود و هر چه خواستید،‌بگویند: " ما چه کاره ایم؟!‌علف باید به دهن بزی شیرین بیاد ! "
چست و چابک و شاد مان ببینم تان. قربان وجود مبارک تان. سپاس از بودنتان.
سال جدید مبارک تان.



امیر معصومی/ آمونیاک
بیست و هشتم اسفند ماه نود و سه