عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

بهشت مجازی / جهنم واقعی

 


من اسم مقاله ی امروز را می گذارم "حرف حساب" چون جواب ندارد! این یک نظرشخصی در باید و نباید های زندگی مجازی انسان های امروزی است.

بایدی که می گوید: شما موظف به آشنایی با این جهان موازی و آموختن آداب زندگی در آن هستید و
نبایدی که می گوید: هیچ انسانی حق ندارد به بهانه ی حفظ ارزش های یک زندگی واقعی، لذت زندگی در این جهان مجازی را از دیگری سلب کند!
این روزها پیام های اینترنتی و مقالات جامعه شناختی زیادی درباره ی مضرات شبکه های اجتماعی به چشم می خورد که هر کدام، یکی از معایب این فضا را هدف گرفته و در صدد پر رنگ نمودن آن و در نتیجه ایجاد رعب و وحشت از پدیده ی شوم تهاجم فرهنگی هستند!
حالا بعد از تجربه هایی مثل ویدئو، ضبط صوت، کاست ها ترانه های غیر مجاز و ماهواره! دیگر خیلی خوب می دانم چرا این جماعت با هر پدیده ی مهیجی که رکن اصلی آن بر پایه ی آزادی و احترام به حریم خصوصی افراد است،‌ به چشم یک آفت اخلاقی نگاه می کنند!!!
خیلی ساده است!‌ عدم این باور ارزشی که هر انسانی حق دارد حریم خصوصی خود را داشته باشد بی آنکه از این داشته و حق انسانی بخواهد علیه تعهدهای اجتماعی خود استفاده کند! ترس از بیدار شدن ضمیر پنهان فردی که سالها تحت کنترل حکام بوده است!
بله من قبول دارم که برخی از کاربران شبکه های اجتماعی،‌تحت تاثیر فشار های موجود،‌ ددر ابتدای ورود به این جهان موازی، لگام احساس از دست شان خارج شده و کمی طول می کشد تا با چند و چون و آداب استفاده از این فرصت خوب و هماهنگ کردن فضای فردی و زندگی خانوادگی و اجتماعی،‌ آشنا شوند اما این دلیل نمی شود که صورت مساله را پاک کرد.
بهانه ای که دلیل نوشتن این نامه شد، پیامی از سوی یک جامعه شناس بود مبنی بر مذمت کپی و ارسال مجدد پیام هایی که محتوای هیچ پیام انسانی و اخلاقی و فرهنگی که نیست، بماند، بلکه خیلی وقت ها گویای بی سوادی و ناآگاهی فرد منتقل کننده ی پیام هم هست!
بله بنده هم تایید می کنم که از مهمترین عوامل موثر و سازنده در استفاده از این فرصت در شبکه های اجتماعی و پیوند به دهکده ی جهانی،‌ داشتن چشم و گوش باز و آگاهی کامل از هر چه که می نویسیم و نشر می دهیم است!
اما این که عده ای بی توجه و از سر وقت گذرانی به دو گزینه ی کپی و ارسال مجدد معتاد شده اند،‌ دلیل نمی شود که بگوییم زندگی در این فضای مجاز،‌انسان ها را از کسب علم و دانش و حفظ فرهنگ اصیل انسانی، از مطالعه کردن و حضور واقعی و چهره به چهره ی انسان ها،‌دور کرده است و باید این عامل فساد را ریشه کن کرد!
بی شک کپی کردن و ارسال مجدد هر مطلبی بدون اطلاع از منبع درست آن، کار احمقانه ای است و هر انسان آگاه و با خردی باید بداند هر مطلبی که می خواند و یا هر تصویری که می بیند، قطعیتش مشخص نیست چرا که هیچ چیز مطلق نیست!
پس هر مطلب( اعم از متون ادبی و علمی و ...) یا خبری از سوی یک انسان است که احتمال اشتباه بودن آن وجود دارد، پس باید است که خرد خود را بکار گیرد و اگر در مورد مطلبی شک دارد در مورد آن تحقیق کند و از شبکه اطلاع رسانی مجازی که با کل دنیا در ارتباط است استفاده ی مفید و بهینه کند! 
اینکه بگوییم شبکه های اجتماعی از ما مردمی احمق و تنبل ساخته است،‌ قبل از هر چیز انگشت اتهام را به سمت خود گوینده می برد چرا که انسان های احمق در دنیای مجاز، در دنیای واقعی هم همین گونه سطحی نگر و زود باورند! حتی با خواندن کتاب های زیاد و یا شنیدن صحبت آدم های نخبه یا شرکت در کلاس ها و مکان های گوناگون آموزشی و غیره، احمق احمق است و فرقی نمی کند زیرا یکی از مزایای زندگی مجازی، نداشتن نقاب است! 
علیرغم اینکه که افراد زیادی در این فضا دست به ب کاری و اغوای ذهن های ضعیف می زنند اما از سوی دیگر آمار روشنی از فساد های پنهان کشورهایی است که به خاطر سیاست حاکم بر کشور،‌انسان ها نمی توانند خود واقعی و نیازهای حقیقی شان را در اجتماع ابراز و برطرف نمایند لذا این وضع نابسامانی که در دنیای مجازی شاهدش هستیم،‌ فقط ناشی از جهل افراد نیست! 
وقتی برای کسب اطلاعات در معمولی ترین زمینه های مورد علاقه مان با فیلتر شکن ها، باید به همه جای دنیا سر زد؛ وقتی می خواهند فکر و اندیشه ی مردم را کنترل کنند – که تا حد زیادی هم موفق شده اند – باید بدانیم سانسور فکری خطرش بیشتر از اشتباهات دنیای مجازیست! 
حکومت های مستبد و دیکتاتور با فکر کردن آزاد و ارتباط جهانی مشکل دارند و طبیعی است احمق پرور باشند چرا که نمی خواهند مردم شان از دایره ی نفوذ فکری آنان خارج شوند؛
ـ آنها غذای روحی مردم را کنترل می کنند با سانسور کتابها و سایر فعالیت های فرهنگی،با ترفند های اقتصادی و حتی با ساخت فضای سیاسی کاذب! آنها همیشه جهان واقعی مردم را در استثمار افکار منفعت طلبانه ی خویش داشته اند!‌ -
فکر و ذهن آزاد، نوابغ، نخبه ها، دانشمندان، فیلسوفان و مردمی آگاه می پروراند نه فکرهای کنترل شده در راستای اهدافی خاص و مشخص!
به هر انسان باید حق انتخاب داده شود که از بین افکار گوناگون، بتواند گزینش کند نه اینکه خوراک مغزی از قبل آماده شده را برای حفظ بقای از ما بهتران! به مردم بخورانند؛ 
طرز فکر و باورها و عقاید تمام مردم جهان در سیاست حکومتی حاکم بر آنها نهفته است، پس داشتن آگاهی سیاسی برای درک خیلی مسائل از جمله تربیت فرزند و داشتن خانواده ی موفق لازم است و سیاست حاکم حتی به رفتار زن و شوهر با هم ربط دارد چرا حکومت بر مردم دانا سخت تر است تا نادان!‌ و این همان طرز فکر فاسدی است که تا خانه های ما نفوذ پیدا کرده است و حصار شکنی و فرار از قید و بند های مستبدانه در بین افراد خانواده نیز، دلیل ارتباطات پنهانی زیادی است که به جرات می توان گفت اگر در فضای یک کشور سالم با مردی آزاد و خانواده هایی روشن فکر بودیم،‌ بسیاری از این رابطه ها که از ترس جان!‌ پنهانی هستند مانند یک سلام و احوال پرسی روزانه میان دو انسان هم جنس عادی و قابل درک بود!‌نه اینکه عادی ترین احساسات در جهان های آزاد،‌ برای فردی در کشور های سوم، حکم مرگ دارد!
مغز شویی چیز عجیبی است و متاسفانه برخی از مردم ما و کشورهای مشابه از نظر سیاسی و فرهنگی، استفاده از دنیای مجازی اینترنت، شبکه ی جهانی ماهواره و غیره را یاد نگرفته اند و نمی خواهند که یاد بگیرند و همان رفتار سراسر ترس و فرار از فضیلت های انسانی را، که در زندگی های واقعی خود دارند را در برخورد با دنیای مجازی هم نشان می دهند و همیشه سعی دارند نقابی بر چهره و افکار خود زنند، یا تابع جمع باشند یا بدون هیچ ایده ای، ساز مخالف بزنند حال یا به جهت اغراض شخصی یا در دفاع از تئوری حزب و توده هایی که حتی نمی دانند چه اهدافی در پشت این افکار وجود دارد!
شخصا هر گاه می خواهم مطلبی را از شخص خاصی به اشتراک بگذارم، حتما بیوگرافی طرف را مطالعه می کنم و هیچ وقت نظر قطعی نسبت به هیچ مساله ای نمی دهم، چون اعتقاد دارم اطلاعاتی که تمام انسان ها در مورد همدیگر یا جهان پیرامون خود دارند، ناقص است یا سلیقه ی فکری جمع آورنده در آنها دخیل است.
نه فقط دنیای مجاز که دنیای واقعی نیز رینگ مسابقه و صحنه ی به رخ کشیدن اطلاعات نیست! اما آزادی بیانِ آن، انسان را از خیلی چیزها بی نیاز می کند که برای سیاست مدارهای دینی جالب نیست و دائم به آن حمله می شود و این هجمه از نشر بیان نظرات و عقاید لگام گسیخته فقط یک تخلیه ی فوری و لحظه ای از هیجانات و احساسات درونی است که شاید جای سامان دهی و فرهنگ سازی داشته باشد اما جای ترس و دلواپسی ندارد!
وقتی دنیای فکری آدمها محدود و کوچک شود کنترل آنها هم ساده تر است! این که حتما باید متخصص امری باشی تا بتوانی نظر بدهی، مقاله ای بنویسی یا ایده ای بپردازی، در صورتی درست است که سطح دانشگاه های ما جزو معتبرترین مراکز علمی جهان باشد! حال که از نظر علمی در مسایل فرهنگی و مذهبی و اقتصادی و اجتماعی دیگر حرفی برای گفتن نداریم چه جای اشکال است که به همین بودِ خودمان اهمیت دهیم و به نوشته ها و گفته های موافق ارج نهیم و با مخالفان مان از سر درک متقابل و مدارا بر آییم تا به یک انسجام فکری و فرهنگی بالاتر برسیم. 
با تمام این تفاسیر انسان های آگاه خود را درگیر این بازیهای مجازی و واقعی نمی کند و خرد خود را همیشه هوشیار و آگاه نگه می دارند و اجازه ی مغزشویی به کسی نمی دهند و به همه چیز قطعی نگاه نمی کنند؛ چیز جالبی که از دیدن شعبده بازی یاد گرفتم این بود که حتی به چیزی که با چشمانت می بینی هم اعتماد نکن چون چشم ما میتواند مغزمان را فریب بدهد، مغز هم افکار و اطلاعات ما را!
بهتر است با خواندن و تماشای هر چه در محیط اطراف مان می گذرد، خواه مجاز یا واقعی، از هر چیز اطلاعاتی بدست آوریم، با کمی تحقیق و گفتگو، دانسته ای به آن اضافه کنیم و آنگاه نشر دهیم.
خوب است به محض آگاه شدن از اشتباه مان،‌آن را بیان کرده و با جایگزینی اخبار و اطلاعات درست، جلوی اشاعه ی یک خطای فکری و نوشتاری را در هر زمینه ای بگیریم اما به هیچ عنوان خوب نیست، چشم از داشته های مان فرو بندیم از ترس اینکه مبادا خطایی از ما سر زند و برچسبی به ما زده شود. 
از آنجا که هر چیز در حد اعتدال خویش نیکو است، به علایق مجازی مان همان قدر وقت اختصاص دهیم که به عزیزان و لذت های ملموس و واقعی مان.
کسی حق شما را از آزادی و تفریح در حریم خصوصی تان زیر سوال نمی برد! نه تا مادامی که حواستان به سلامت احساسی و جسمی خود و اطرافیان تان هست!
ارزش های اخلاق جهانی چیزی نیست که فرد، زمان یا مکان خاصی تحت سیاست یا مذهب مشخصی اطلاق شده باشد. ارزش های اخلاق جهانی مبنی بر زندگی در فضایی آرام،‌شاد و انرژی بخش است! 
اگر در زندگی حقیقی تان به قدری درگیر چالش و رنج هستید که به مجاز پناه می برید،‌ این را به خاطر داشته باشید که در جهان بعدی به یک زندگی حقیقی بر می گردید نه به یک شکلک یا پی ام مجازی!
حریم خصوصی و جهان مجازی،به
آرام جان و التیام قلب شماست تا راهبرد های بهتری برای زندگی در جهان واقعی و لحظه ی حال کسب کنید!
همانطور که به کسی اجازه نمی دهید مانع آزادی شما در این بهشت مجازی شوید، به خودتان هم اجازه ندهید در جهان واقعی دلیل رنج و آزار کسی باشید!‌

سپاس از بودن همه تان
امیر معصومی

 

"همسر تکانی"



یکی از بلاهای طبیعی شناخته شده در زندگی های متمدن امروزی، که هر ساله مصادف است با ایام خجسته و مبارک عید نوروز، پدیده ی همسر تکانی است!
این پدیده ی نوظهور و شگرف، ارتباط کاملا مستقیمی با تعطیلات پر خیر و برکت نوروز دارد! و کاملا بومی کشور های جهان سوم است و مصداق بارز آن ایران!
از آنجا که ما در رفاه مالی کامل به سر می بریم! و انتخاب های متنوعی در گذراندن تعطیلات سال نو داریم، از طرفی امکانات کافی برای سپری کردن این ایام در گوشه گوشه ی کشور چهار فصل مان فراهم است، درصد بالایی از همسران خوشبخت که زندگی سراسر شادی شان، ما حصل یک انتخاب آگاهانه بوده است، دچار تشتت آراء در "جمع دو نفره ی خویش" می شوند!
پر واضح است که در یک ازدواج ایرانی، یک بعلاوه ی یک برابر است با زن و شوهر به انضمام پدر شوهر و مادر شوهر و عُمّهاتُهم! و پدر، مادر، خواهر و برادر زن ارجمند و اگر جایی برای افاضه نظر باقی بود، فرزندان هم !
دقیقا به همین نشانه ی بارز است که ما نه برای سعادت خود و خوشبخت کردن انسانی دیگر، که برای جلب تایید خانواده و اطرافیان وارد مقوله ی ناشناخته ی ازدواج می شویم!- غافل از اینکه تا من و شمای نوعی، لبریز از عشق و دوست داشتن نباشیم، لبالب از مهرورزی و محبت و مهربانی، حق نداریم وارد حریم زندگی انسانی دیگری شویم! تا مبادا کمبود های عاطفی و روانی خویش را از روح و روان شریک زندگیمان، بمکیم!!!
ما ازدواج می کنیم تا داشته هایمان را به اشتراک گذاریم، خلاء های ناشی از تفاوت های جنسی مان را در کنار یکدیگر پر کنیم و عشقی پویا و مسری را بارور سازیم و این میراث سالم را در اختیار فرزندانمان قرار دهیم.-
درست همین جای داستان است که وقتی در یک برنامه ریزی ساده برای با هم بودن نه فقط به انگیزه که به تفاهم نیز نمی رسیم؛ به پشت سر بر می گردیم و نگاه می کنیم می بینیم ای دل غافل! چه مسیر ها که به اشتباه طی کرده ایم و چه زمانی بهتر از تعطیلات سال نو که نه فقط به خانه تکانی که به همسر تکانی هم بپردازیم و یک شبه تصمیم بگیریم از این فرصت عالی برای سر و سامان دادن به اشتباهاتمان و جبران مافات ، استفاده کنیم! و هر چه در تادیب و تربیت همسر گرامی تا به امروز از قلم افتاده است را تلافی کنیم!
و می شود آنچه که نباید بشود! ... علیرغم تمام دلایل موجه مبنی بر سنت های غلط نوروزی در دید و بازدید های کسل کننده یا شرایط نا مناسب برای داشتن تفریح و تفرج های راحت، واقعیت امر این است که پس از یک سال دوریِ زوجین از یکدیگر در گیر و دار زندگی روزمره، تعطیلات نه فرصتی برای استراحت که زمانی برای دیدن هر آنچه از چشم افتاده و از دست در رفته است.
تمام اختلاف ها و تنش هایی که به دلیل خستگی های روزانه و بی حوصلگی های ناشی از تکرار، به بهانه ی مهربانی و گذشت های غیر اصولی، لاپوشانی شده اند، به یکباره چون عقده های متورم چه در گلو و چه در سینه ، سر باز کرده و چون هیج یک از طرفین راهکار درست را در برابر این تخلیه ی روانی آموزش ندیده اند، فضای خانواده دچار یک هیجان لجام گسیخته می شود. مشکل زمانی حاد تر می شود که در روند دور هم نشینی های خسته کننده ی خانوادگی، آموزش شیوه های تربیتی زن و شوهر از طرف اقوام و دوستان، تنوع خوبی می شود برای نقل و آجیل محافل و گاهی اگر هم یکی از طرفین سعی در خاموش کردن این آتش خشم داشته باشد، دم دادن های شیطنت آمیز اطرافیان، بلای جان می شود.
ریشه های این آسیب خانوادگی به تعداد همسرانی است که تمام سال را نه برای خود که برای رضایت اطرافیان زندگی می کنند، است.
این موضوع به مذهب و فرهنگ و اجتماع خاصی محدود نمی شود. تا زمانی که همسران برای گذراندن چند روز تعطیلی، بیشتر نگران خشنودی والدین و اقوام خود باشند تا اینکه دلواپس تمدد اعصاب همسر (زن و مرد هم ندارد، همان اندازه که یک مرد خسته از فشار های شغلی و اجتماعی برای آرامش به خانه پناه می آورد، زن نیز برای تجدید قوا از هر چه بار روحی در نبود شوهر، توقع آغوشی گرم و بی دغدغه دارد)، همین آش و همین کاسه است.
گذشته از این که باید با شناخت کافی از خلق و خوی همسر، ظرفیت تحمل و پذیرش طرفین برای چند روز با هم بودن در تعطیلات – هر چقدر هم طولانی و عاری از برنامه های تفریحی – بالا برده شود، دانستن اینکه چطور باید طغیان احساسی و کنترل تخلیه های روانی طرف مقابل را مدیریت کرد نیز، از جمله راهکارهایی که می توان این تعطیلات ایرانی را با تنش کمتر و گاه با آرامش گذراند!
- تاکید بر ایرانی بودن این تعطیلات نکته ی خوبی است که از خود بپرسیم چرا آمار اختلاف های خانوادگی در تعصیلاتی چون کریسمس نه تنها کمتر است بلکه این روزها دلیل رفع اختلاف های بیشمار و بهترین روزهای سال برای ایشان است ؟! -
سخن آخر اینکه نه فقط در این برهه ی حساس عاطفی که در تمام موارد مشابه، باید به خاطر داشت که این هفته نه، هفته ی بعد زندگی به جریان عادی خویش بر می گردد پس
از این نوروز که گذشت اما از همین امروز بهانه های تلخ را از همسرتان، برای نوروز بعدی بگیرید. کافی است هنر گفتمان با یکدیگر را منهای تایید طلبی و حضور هر که در شجره نامه تان با شما
رابطه ی نسبی و سببی دارد را فرابگیرید! کار آسانی است اگر دلتان بخواهد دیگران شما در کنار همسرتان خوشبخت ببینند.

بگذریم! تعطیلات خوش گذشت؟!

امیر آمونیاک/معصومی
هفده ام فروردین یکهزارو سیصد و نود و سه
99

"آشپزخانه یا هالیوود"


- توجه!:این یک نظریه پردازی شخصی است؛ خواندنش برای تابو پرستان و زنان خوشبخت توصیه نمی شود!-

بعضی از زن ها خیلی زن اند! آنقدر که اگر هم زیبا باشند، بعد از چند صباحی، دیگر به چشم شوهرشان نمی آیند!
نگاهشان که می کنی، در طول سال، هفت دست لباس هم خریده باشند، در خانه یا مهمانی،در عزا و عروسی، همیشه یک مدل اند-همان که شوهرشان روزهای اول ازدواج می پسندیده!- 
مدل موهایشان را هم فقط یک آرایشگاه می تواند خوب درست کند!- نه خیلی کوتاه تر یا بلند تر از آنکه مردشان می خواهد!-
عطرشان هم همیشه بوی آشپزخانه می دهد! البته آشپزخانه های چهار فصل ایرانی! -از پیاز داغِ قورمه سبزی و سیرِ طلایی شده ی کشک بادمجان گرفته تاااااا ترشی و شوری ! - بستگی دارد مردشان چقدر خوش خوراک باشد؟! 
آرایش شان به جا وبه موقع است! کمی کرم مرطوب کننده، آن هم فقط وقت هایی که مواد شوینده، پوست دست شان را خراب کرده است 
این دسته از زنها، از چشم مادرانشان مقدس اند و شوهر باید سجده شان کند!!!

بعضی از زن ها کمی قِرتی هستند! آنقدر که اگر زیبا هم نباشند، می توانند خودشان را در دل شوهرشان جا کنند!
دو سه مدل لباس در خانه می پوشند؛ موهایشان را گاهی بلند می کنند و باز می گذارند؛ موقع کار در خانه پیشبند و دستکش دارند؛ قبل از خواب هم یک لباس راحتی می پوشند؛ یک ادکلن همیشگی دارندکه فقط شبهای مخصوص می زنند! -همان شبها که باید تا قبل از سحر بروند حمام و آرایش شان را هم بشورند که مبادا بچه ها چشم و گوششان باز شود!-
این دسته از زنها، از چشم مادرشان ورپریده اند !!!

بعضی از زن ها به قول مادرشان، چشم سفید اند ! خجالت نمی کشند! جلوی بچه ها با لباس حلقه و دامن کوتاه در خانه می چرخند و همیشه ی خدا آرایش دارند با دو سه مدل عطر و ادکلن؛ هر سال خرید عید هم یک لباس خواب تازه می خرند! جمعه ها هم آشپزی نمی کنند! تعطیل اند!!!

ولی امان از دختران چشم دریده ای که مادرشان شرم می کنند بگویند این دختر من است؟! اینها زن نیستند! جادو گرند! شوهر ها را چیز خور می کنند!
بعد از ازدواج مرد شان را وادار می کنند سبیل ش را بزند هیچ! کارهای خانه را هم با او تقسیم می کنند!
لباس های فشن و جِر واجِرشان(!) با آن همه شیشه ی ادکلن خالی روی دراور و آن کیف آرایش و آینه که همیشه و همه جا همراه شان هست!به درک!!! شب جمعه ی شان هم که حساب کتاب ندارد! وقت و بی وقت حمام اند ! -خشکسالی که سهل است، خدا کند سنگ سرمان نبارد از این هم بی حیایی!!!!-

این ها چیزی نیست در برابر آن دسته از زن هایی که مادرشان حاضرند بمیرند و این روزها را برای دخترشان نبینند!!!
به تازگی زنان بسیاری از آشپزخانه، فقط به عنوان لوکیشن مناسبی برای یک سکانس متنوع عشقی استفاده می کنند!
همان ها که غذا را تلفنی سفارش می دهند و در تخت شان می خورند!!!
تا تماشای جدیدترین فیلم هالیوودی را از دست ندهند برای خرید آخرین مد لباس -خواب- به رنگ سال! 

اینان، همسر همان مردانی هستند که شکم شان در تخت سیر می شود، هوس شان در آشپزخانه، چشم و دلشان پیش کدبانوی فیلم ندیده ای که غذایش را با عشق می پزد!!! درست همانند اکثر مردان هالیوودی! 


آنوقت این خانم های مانکن که دلشان از بی غیرتی و نمک نشناسی شوهر به درد آمده، چاره ای نمی بینند جز انتقام گرفتن؛ می گردند سوژه ی مناسبی پیدا کنند از مردهای زن ندیده!- از همان شوهر های شاکی(!) که زنان شان خیلی زن اند یا قرتی و چشم سفید و ور پریده اند و اصلا شوهر داری نمی دانند یعنی چه؟؟!! - تا حسادت شوهر را بر انگیزند و جواب این بی وفایی را بگذارند کف دستش!!!

و این گونه هالیوود را بر پایه ی ترس های یک زن، که از آشپزخانه گریخت تا به سرنوشت شوم مادرش دچار نشود - و مردش نرود عاشق یک زن آلامد بشود- ساختند! و کدبانو های زیادی از خانه رانده و از عشق، وامانده شدند!

در این فیلم نامه ی نا نوشته زندگی، زنشرقی و غربی، مسلمان و غیر مسلمانش فرقی نمی کند وقتی تهیه کنندگان بر اندام زیبا و فکر مستاصل یک زن، سرمایه گزاری می کنند تا زن، داوطلبانه، کارگردان و بازیگر این سناریو شود!
از یک زن مقدس گرفته تا ستاره های درخشان بر فرش های قرمز اسکار فروشان! زنی نیست که عشق و احساسش را مردی به استثمار نگرفته باشد، برای آسایش خویش!
سودا گری می کنند بر سر احساس ناب یک زن که تمام حجم مجسم ش، قلب است نه پوست و گوشت و استخوان! اگر مردی همانقدر که قلب خویش -می گویند اندازه ی مشت بسته اش هست - را درون محفظه ی سینه مراقبت می کند، عشقش را، در حفاظ بازوانش، گرم نگاه دارد با هرم نگاه و لب و دست های پر نوازش، دیگر چرا زنی پی شهرت و ثروت و امنیت روانی، از آغوشی به آغوش دیگر، پناه برد، ولو در اندیشه هایش؟!;

آنوقت چنان که آدمی وقتی سر بالشت می گذارد صدای قلب خویش را می شنود و شروع به سخن گفتن با هر طپش ش می کند، میتواند عشق ش را نیز به سخن وا دارد تا هر چه دیالوگ نا نوشته در فیلمهای رمانتیک را، از بازیگر نقش اول زن زندگیش بشنود وگرنه، قلبی که زخم خورَد، بشکند; می دَرد قبل از آنکه بمیرد! گاهی بازیگران بداهه نقش آفرینی می کنند اگر فیلمنامه خوب نوشته نشده باشد یا نقش مقابل، اجرای درستی نداشته باشد!!!

"امشب همین امشب ، در نمایش ِما یک هزار دشنه از یک هزار پهلو می گذرد . یک هزار تبر یک هزار گردن را می اندازد . یک پدر ، یک هزار پسر را می کشد و یک مادر یک هزار جیغ ِ جانکاه از جگر بر می کشد . و یک پسر ، یک هزار پدر را از دم ِتیغ می گذراند ! دشنه . تبر . پهلو . گردن دشنه ، تبر ، پهلو ، گردن دشنه ، تبر ، پهلو ، گردن شما دشنه اید ، یا پهلو ؟ تبرید یا گردن ؟ پدرید یا پسر ؟ تا دشنه هایتان را از غلاف ِ ذهن بیرون می کشید و یا تبر هایتان صیقل می دهید و یا پهلو و گردن هایتان را آماده ی آماج ِ ضربه ها می کنید ، بازیگران می آیند تا قلب ِ شما را نشانه بگیرند ! بازیگران می آیند"

***
کارگردان زندگی خود باشید. به قدر کافی بازیگر دیده اید! این روزها هم که مد شده است، کورکورانه یا از سر مصلحت، پایان هر داستان را باز می گذارند. صاحب اندیشه باشید، اجازه ندهید زندگیتان را به بازی بگیرند. شما چاره ای جز برد ندارید.اویی باشید که جایزه ی نقش اول را علاوه بر کارگردانیش، می برد. 

چهارده  اسفند ماه یک هزار سیصدو نو و دو 
امیر آمونیاک

جماع الوداع




این داستان آشنا را به خاطر دارید؟! : " سالها پیش، استادی بزرگ در یک معبد همراه شاگردانش، مراسم مراقبه انجام می داد. در آنجا گربه ای وجود داشت که هنگام تمرین استاد و شاگردان، از روی پای آنها عبور می کرد و نظم و آرامش را بر هم می زد؛ برای همین استاد دستور می داد قبل از شروع مراسم، گربه را به درخت ببندند. استاد که مـُرد و شاگردان هر کدام، در گوشه ای از کشور به مقام استادی پرداختند و همیشه به یاد استاد، قبل از مراسم گربه ای را به درخت می بستند. به مرور زمان شاگردان جوان در نسل های بعد، بدون یادی از استاد، بنا بر سنت قدیمی گربه ای می گرفتند و می بستند و همان حکایت!... چنین ماند تا اینکه در گذر سالها، یکی از شاگردان کتابی نوشت در باب اهمیت بستن گربه به درخت قبل از مراسم مراقبه!!! " ... آشنا بود نه؟! ... همان داستان بهشت با خرید پیاز اکـّه یا شفا گرفتن از خوردنِ سـُـؤر ( باقی مانده ی ) غذای مؤمن! – حتی دوره ای مستحب بود خوردن باقیمانده ی غذای گربه! - ... همین است دیگر! حالا شده حکایت ثواب و عقاب اعمال ما بر انجام و طرد سنت های اباء و اجدادی!... شده تقلید ادا و اصول های مزخرف عشیرتی – عقیدتی که صد منش به یک غاز نمی ارزد! ... شده یک باب نیمه باز که دماغ دراز خیلی از مذهبی مسلک ها، لای این درِ مصلحتی! مانده است، نه روی شان می شود ببندن ش، نه جرات دارند، بازش کنند ! ... همان کلاغ صفت های لاشه خواری که نتوانستند راه رفتن کبک را بیاموزند، راه رفتن خودشان را را فراموش کرده اند! ... این می شود که از دیروز تا همین ثانیه، این کِرمِ " جماع الوداع " از ذهنم بیرون نمی کشد!... همین دیروز بود، تا قبل از اینکه سر خرافه های مادر بزرگ در باب نگهداری از یک پسر عذب، با مادرم به بحث و جدل بنشینم، فکر می کردم همه چی زیر سر عمه ی بدکاره ی دنیا است که نیمه ی گمشده ی مرا به نکاح دیگری درآورده تا من مثال شیری در گـِل مانده، مجبور باشم به جای عاشقانه خواندن برای عشقم سر سفره ی شام، همراه با لقمه ای نان و پنیر گرفتن برایش! آن هم در یک آپارتمان استیجاری ِ پنجاه متری، در یک منطقه متوسط شهر؛ با این خزعبلات خاله زنک بازی که نمی دانم از پاچه ی کدام ملای بیسواد، در مراسم ماهانه ی فامیلی بیرون افتاده است!عمر بگذرانم.

بگذریم!قصه این بود که: دیروز، صحبت بر سر خرید یک تشک طبی و فنری برای من ِ بیچاره بود که مادر بزرگ استغفر الله کنان از سر سجاده آمد و کنار پدر نشست که چه؟! بله!... همین کارها را کرده اید و همین جور دل و گرده ی این پسر را گرم نگه داشته اید که تن به ازدواج نمی دهد!!! ... - " ای بابا... مادر جان چه ربطی دارد؟! " و از ربطش همین بس که مادر جان ما هر چه از خاطره ها و تجربیاتش درباره ی محتلم شدن های زود به زود دایی های بی نوای بنده، در دلش مانده بود، رو کرد چون همه اش تقصیر پدر بزرگ خدا بیامرز بود که برای پسر ها تشک های نرم سفارش می داد!!! و همین هم شد که همه شان، قبل از سن ازدواج، دختر باز شدند! سند محکم حرف هایش برای نخریدن تشک طبی و فنری هم همین بود که حلال زاده به دایی اش می رود!!! در همین گیر و دار، بدبختی خودمان کم بود که پدر افاضه فرمودند: " بله، حق با مادر جان است، همین غلط های اضافه را می کنید که اسلام مجبور می شود، دست به فتواهای جدید بزند و از خودش عقد متعه صادر کند برای دانشجویان! " ... یکی نبود بگوید: " نه که خیلی هم شما اجازه دادید به ما!" ... سر  هر چی فیلم و داستان های خاک بر سری است سلامت که اثر کافور های دانشگاه را خنثی کرد و الا من یکی که تا حالا اخته شده بودم! ... خلاصه از آنجایی که " چون پرده چون بر افتد، نه تو مانی و نه من! " ... مباحث جنسی مادرانه و پدرانه در لوای پرده ی اسلام بین بزرگتر ها بالا گرفت که رسید به نقد این قانون اسلام گرایانِ پارلمان مصر در باب " جماع الوداع " !!! اینجانب که تا آن لحظه به مضرات یک تشک طبی و فنری برای دختر ها و پسرهای عذب می اندیشیدم، روی این قسمت از نظریات کارشناسی مادر جان زوم کردم که: " بله، این قوانین شاید با عقل و تدبیر بشری جور نیاید، اما از آنجا که عده ای از عالمان دینی به آن رای مثبت داده اند، حتما مصلحتی در آن نهفته است که حقیقت آن از قدرت درک انسان های معمولی خارج است!!! " ... بنده ی حقیر که از تمام دوران تحصیل تنها درسی که از آن نمره ی تاپ می گرفتم عربی بود _ البته مادرم همیشه معتقد بود این استعداد من رابطه ی عمیقی با زن پدر ایشان دارد که رگ و ریشه ی عرب داشته است! – از تمام این گفتگو به معنای عمیق (همبستری در هنگام خداحافظی) پی بردم و از آنجایی که بزرگتر ها به شرط ادب در حضور یک جوان چشم و گوش بسته، در لفافه سخن می گفتند، سراغ گوگل خودمان رفتم و به چشم برادری نگاهش کردم تا در کمال راحتی با من، اسرار این گفتگوی خانوادگی را بر ملا سازد که ... چشم تان روز بد نبیند! : "  در آوریل ۲۰۱۲، برخی منابع مدعی شدند پارلمان مصر قرار است قانونی را تحت عنوان «جماع الوداع» در دستور قرار دهد که طبق آن، مرد حق دارد تا شش ساعت پس از فوت همسرش، با او آمیزش جنسی داشته باشد. " سرم سوت می کشید! چشم هایم روی صفحه دو دو می زد شاید  جایی نوشته باشد این خبر یک طنز بیشتر نیست! اما با این کاریکاتور از مانا نیستانی که پس از تصویب قانون مذکور ترسیم کرده است و مدرک و سند معتبر هم دارد، مجبور بودم حقیقت تلخی را بپذیرم که گوشت تنم را  آب کرد هیچ، موریانه ی روح و روانم نیز شده است! حالا هر تازه بلوغ یافته ای می داند، همبستری بامردگان یا نکروفیلیا ( Necrophilia)‏ ،  
نام نوعی عمل غیرمتعارف جنسی است که در آن ارضای میل جنسی از طریق  .تماس با جسد مردگان حاصل می‌شود گفتنی است این عمل سابقه‌ای طولانی در طول تاریخ دارد و ریشه آن به هزاران سال قبل از میلاد مسیح برمی گردد و آنوقت مادر جانِ  ما می گوید
" از آنجا که عده ای از عالمان دینی به آن رای مثبت داده اند، حتما مصلحتی در آن نهفته است که حقیقت آن از قدرت درک ما انسان های معمولی خارج است!!! الله اعلم! " ... من از کجا بروم یک ملای با سواد بیاورم که به مادر جان این حقیر ثابت کند، مفتی ِ این قانون یک بیمار روانی بیش نبوده است؟! تا پدر جان ما هم از ترس عاق والدین، سر به تایید تکان ندهد و نگوید : " حق با شماست مادر! درک این فتوا، خارج از فهم آدمی است، نباید گذاشت در برابر اعتقادات علامت سوال بگذارند! گاهی درک حقایق الهی، فرای هوش بشری است! " ... آه ! .. بیایید توافق کنیم، نه من می پرسم چرا لقمه ی حلال پدرم یا نماز شب های مادرم یا مراسم شب های احیای مادر بزرگ از من یک مومن یقه فرانسوی! با یک ریش بلند جهودی! نساخت و نه شما بپرسین چرا مفتی مصر،هنگام امضای قانون فوق، چشم بر قاعده ی تعدد زوجات بست؟!... خلاص.


1392/05/16