عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

نظریه ی انتخاب / قسمت سوم


اینکه چگونه بدانیم رفتار ما برای ارضای نیاز هایمان درست است یا خیر باید به بررسی برخی از باورهای ذهنی بپردازیم.

سه باور نادرست روان شناسی در کنترل بیرونی وجود دارد که تئوری انتخاب می گوید، باور دوم و سوم است که بیشترین لطمه را به روابط انسانی وارد می کند. ساده ترین راه درک این روان شناسی سنتی آن است که ببینیم چگونه اکثر ما در زندگی خود از آن استفاده می کنیم.

باور اول:

رفتار من همواره واکنش یا پاسخی است به محرک های بیرونی؛ مثلا من به تلفنی که زنگ می زند، جواب می دهم.

باور دوم:

من می توانم دیگران را وادار کنم کاری را که مایل نیستند انجام دهند و دیگران نیز می توانند عمل و احساس مرا رقم بزنند.

باور سوم:

این حق و حتی وظیفه ی اخلاقی من است تا کسانی که از خواسته ها و دستورات من پیروی نمی کنند را تحقیر، تهدید یا تنبیه کنم و اگر لازم بود برای آنکه دستوراتم را انجام دهند آن ها را مورد تشویق و پاداش قرار دهم.

به بیانی دیگر:

یک: چیز ها و امور ( پاسخ دادن به تلفن،‌تمیزی منزل،‌میهمانی،‌نظافت، ... )مهمتر از کرامت انسانی است.

دو : من می توانم دیگران را با به کارگیری زور و اجبار یا با ابزار های احساسی و عاطفی مجبور به انجام کاری کنم که خودشان نمی خواهند.

سه: من رسالت و وظیفه ی اخلاقی، دینی، خانوادگی و ... دارم که از دیگران به هر وسیله ای که شده،‌آدم بهتری بسازم.

 

تا زمانی که باور داریم می توانیم دیگران را کنترل کنیم یا دیگران ما را،‌احساس نا خشنودی و فلاکت همواره همراه ما خواهد بود.

حال که می دانیم تمام رفتارهای ما به منظور ارضای پنج نیاز اصلی ماست،‌حال که راه شناخت و بر طرف کردن نیاز هایمان را می دانیم، این را هم داسته ایم که

<<  تنها ما می توانیم محتوای ظرف های نیاز مان را تغییر دهیم  >>

پس  رفتار های مؤثر می توانند ما را به سوی خواسته هایمان پیش ببرند،‌ رفتارهایی مسوؤلانه، واقع گرایانه و مطابق با مقررات. رفتارهایی که نه تنها نیاز های ما را ارضا می کند،‌بلکه مانع ارضای نیاز های دیگران هم نمی شود ( قانون برنده – برنده )

مطلبی که در اینجا خیلی حائز اهمیت است، عدم پشیمانی است!

شاید در بین ما کسانی باشند که حالا با شناخت بیشتر از خود، نسبت به رفتار های گذشته، احساس ندامت کنند اما باید بدانیم انسان همیشه یک قدم از زمان عقب است!‌ بدین معنا که شما در لحظه ی حال تصمیم می گیرید در صورتیکه رفتار تان ثانیه ای بعد محقق می شود ( به تعبیری آینده! ولو یک ثانیه! ) ...

با این در نظر گرفتن این اصل، شما هرگر نمی توانید به بالاترین میزان آگاهی خود دست یابید چرا هر هر آن از لحظه ی پیش آگاه ترید؛ به طور مثال عرض می کنم، زمانی که شما تصمیم به سبقت از یک اتومبیل می گیرید، و حین سبقت حادثه ی غیر منتظره پیش می آید که سبب تصادف و وفات شخصی دیگر می شود،‌ پشیمانی بی معناست زیرا شما در کنترل شرایط  دخالت نداشته و مقصر نبوده اید.

وقتی از سخن کسی دچار سو تفاهم می شوید،‌در بالاترین میزان از آگاهی خود در لحظه، رفتاری را انتخاب می کنید،‌ و زمانی که سوء تفاهم رفع می شود، سطح آگاهی تان تغییر کرده است، پس در انتخاب قبلی مقصر نبوده اید!‌

می خواهم بگویم شما در حوادث زندگی " مؤثر " هستید نه " مقصر " ...

شما تنها زمانی مقصرید که با نیت شوم و بد، ‌دست به عملی بزنید، در غیر این صورت پشیمانی و عذاب وجدان، مفهومی پوچ و بی معناست.

در جامعه ی انسانی که قوانین (در هر زمینه ای) بر اساس منافع اکثریت تعیین می شود نه بر اساس رفتار های خوب!‌ چگونه می توانید معیار درستی از خوب و بد ارایه دهید؟! پس رفتار های شما،‌ شاید گاهی تابو شکنی به نظر بیاید اما مهم این است که در جهت منافع فردی و انسانی باشد؛ این هم دلیل دیگری برای رهایی از عذاب وجدان!

امیدوارم در این پاراگراف پایانی با تمام وجود به این موضوع ایمان آورده باشید که :

افکار و اعمال شماست که احساسات درونی و بیرونی تان را کنترل می کند. امکان ندارد،‌ شما لبخند بزنید و احساس بدبختی کنید! از این ساده تر نمی توانم توضیح دهم. دیگر چیزی هست که برایتان مبهم مانده باشد؟!

 

با سپاس از بودن همه تان

امیر معصومی/ آمونیاک

نظریه ی انتخاب / قسمت دوم

ماشین رفتاری

 

در نوشتار قبلی به شناخت پنج مولفه در درک بهتر نظریه ی انتخاب اشاره کردم که مولفه ی اول،‌ شناخت ظرف های نیاز، میزان پر و خالی بودن آنها بود.

تنی چند از دوستان، خواهان شرح بیشتری بر این موضوع بودند که امیدوارم در خلال این نوشتار و دریافت وسعت دید، خودشان بتوانند با واکاوی مفیدتری در رفتارها و خواسته های شان به شناخت دقیق تری از خویش، برسند. اینجا یک توضیح را لازم می دانم که باید نگاه دوباره ای به این پاراگراف در مقاله ی قبلی بیاندازیم:

" ملاحظه می کنید که نوع انتخاب رفتار فردی، در چگونگی رفتار دیگران نیز موثر است؛ پس شما باید از خواسته ی خود آگاه باشید تا به نیازتان پی ببرید:

وقتی شما به عیب جویی از دیگران می پردازید، این به معنای نیاز شما برای شنیده شدن است!( نیاز عشق) و یا به معنای برتری جویی ( نیاز قدرت )

- عیب جویی یک رفتار مخرب است که می توان آن را با  گوش سپردن به گفتار مخاطب جایگزین کرد؛ در اینجا یک برآیند رفتاری دیگر هم داریم: به ظرف نیاز طرف مقابل هم پی می برید؛ این بدان معناست که گفتار هر انسان،‌ بیانگر خواسته های اوست.

کافی است این چهار سوال کلیدی را در یک مدیریت راهبردی، از خودمان بپرسیم:

1.     چه می خواهم؟ (خواسته )

2.     چه کار می کنم؟ ( عمل )

3.     آیا موثر است؟ (ارزیابی)

4.     چه کار دیگری می توانم انجام دهم؟ (گزینه)

5.     طرح من برای رسیدن به آن چیست؟ (طرح)

تمام رفتارهای ما از یک کلیت برخوردار است که از چهار مولفه تشکیل می شود:

الف. تفکر       ب- احساس(درک درونی)     ج- عملکرد     د- فیزیولوژی ( نمود بیرونی احساس در جسم  )

ما بر عناصر تفکر و عملکرد، به طور مستقیم کنترل داریم و بر بخش احساسات و فیزیولوژیک، به طور غیر مستقیم- از طریق آنکه چگونه فکر یا عملی را انتخاب می کنیم،  کنترل داریم. که به مجموعه ی این فرایند، ‌ماشین رفتاری گفته می شود.

( اتومبیلی با چهار چرخ، متصور شوید که دو چرخ جلویی تفکر و عملکرد است و دو چرخ عقبی،‌ احساس و فیزیولوژی  )

این ماشین با همان چهار مولفه ی دیگر که در نظریه انتخاب گفته شد،‌کار می کند:

2.     واقعیت بیرونی: جهان طبیعی با رفتار اجتماعی که در آن زندگی می کنیم.

3.     سیستم ادراکی: متشکل از دو بخش دانش ( اطلاعات) و ارزش ها.

4.     مکان مقایسه : که در آنجا آنچه را که می خواهیم با آنچه را که داریم،‌مقایسه می کنیم.

5.     سیستم رفتاری: که به وسیله ی آن برای دستیابی به آنچه که می خواهیم اقدام میکنیم.( ماشین رفتار )

تمام آنچه که این نمودار رفتاری تحت تعریفی به نام ماشین می خواهد بگوید، نوع عملکرد مغز ماست، به این شکل که:

ما در یک جهان واقعی زندگی می کنیم( مولفه ی دوم) که از طریق سیستم حواس ( پنجگانه) این جهان را درک می کنیم.این حواس در مغز، از یک سیستم دانش کلی و اطلاعاتی عبور می کند تا به فیلتر ارزشی ما برسد.( مولفه ی سوم )

- فیلتر ارزشی همان خوب و بدهایی است که ما برای خود، تعریف کرده و به آنها پایبندیم.-

آنچه در جهان واقع اتفاق می افتد،‌ با گذشت از حواس پنجگانه و اطلاعات کلی (دانسته های خام و بی قضاوت) و فیلتر ارزشی ما، در مغز یک دنیای دریافتی می سازد که در مقایسه با جهان مطلوب مان،‌ یکسری احساسات و ارزش های مثبت،‌منفی یا خنثی را در ما به وجود می آورد. ( مولفه ی چهارم )

- این جهان مطلوب هر کس،‌منحصر به فرد اوست و بر پایه ی پنج نیاز اصلی‌،‌شکل گرفته است.-

آنچه که در نتیجه ی مقایسه ی جهان واقعی با جهان مطلوب خود درک کرده ایم، اگر نتیجه اش احساسات منفی باشد و به ما یک درد درونی بدهد، سیستم رفتاری ما سیگنال ناکامی داده و احساس و فیزیولوژی ما، بر تفکر و عملکرد ما چنان اثر می گذارد که با خلق یک رفتار،‌ تلاش می کنیم، جهان واقعی را با جهان مطلوب خود همسو کرده تا به یک لذت درونی برسیم.

این رفتار خلاقانه! باعث می شود در هر زمینه ای از زندگی احساس ناخشنودی و فلاکت کنیم، که علت یکی از این چهار مورد است:

1.     شما می خواهید دیگری کاری را انجام دهد که خودش نمی خواهد و معمولا شما از طریق مختلف – ضمنی یا علنی – سعی می کنید او را وادار کنید تا مطابق میل شما رفتار کند.

2.     فرد دیگری تلاش می کند شما را مجبور به کاری کند که نمی خواهید.

3.     شما و دیگری هر دو تلاش می کنید تا یکدیگر را مجبور به کاری کنید که نمی خواهید.

4.     شما خود را مجبور به کاری می کنید که برایتان دردناک یا غیر ممکن است.

- و تا زمانی که آزادی خود و دیگران را نپذیرید، به آرامش نخواهید رسید. امیدوارم در پایان این سلسله مقالات نظریه ی انتخاب،‌به درک این آزادی برای خود و دیگران برسیم.-

در نهایت به این نتیجه می رسیم که ماشین رفتاری ما تحت کنترل پنج نیاز اصلی ماست. جالب است که بدانید این نیازها - که همان جهان مطلوب ذهنی ما را تحت فیلتر ارزش های مان می سازند – فقط اکتسابی نیست.

یعنی اگر فردی نیاز به عشق و خواستن دارد،‌ صرفا کسی نبوده که در کودکی مورد بی مهری والدین یا بزرگتر ها قرار گرفته است.

اگر کسی تشنه ی قدرت است،‌ صرفا به دلیل سرکوب شدن اقتدار و اعتماد به نفسش در دوران طفولیت، نیست.

فردی که محتاج تفریح و خوشگذرانی است، ‌رفتارش صد در صد به خاطر فشار های روحی و رفتاری در سنین پایین نیست.

کسانی که برای بقای خود،‌ کسب ثروت و امنیت،‌ می جنگند،‌ لزوما" عقده های دوران کودکی ندارند.

فرد آزادی طلب، ‌برخواسته از اسارت های دوران کودکی نیست.

می خواهم بگویم،‌ ارث تاثیر چشم گیری در حجم ظرف های نیاز شما دارد.

همین جا کمی صبر کنید.

کدام نیاز تان حجم بزرگتری دارد؟! نمی دانید؟! به این سوال جواب دهید:

بیشتر طالب چه خواسته ای در زندگی هستید؟! نمی دانید؟!‌به این سوال پاسخ دهید: ‌

چه چیزهایی برای شما ارزش است؟! این را به طور یقین می دانید. شما از روی ارزش هایی که به آنها پایبند و یا در طلب شان هستید،‌ می توانید به نیازها و میزان شان در وجودتان پی ببرید.

من چند نمونه ی ارزشی را نام می برم: پیشرفت / ماجراجویی/ پیوند و احساس تعلق / چالش / تعاون و همکاری / اجتماع/ رقابت/ همکاری و تشریک مساعی / قاطعیت / نظم و ترتیب/ راحتی / برتری یا فضیلت / وفاداری/ صداقت و راستی / آزادی / پیشرفت مداوم / حسن نیت / پر تلاش بودن / احترام / فردیت / یکپارچگی شخصیت / دانش و معرفت / عشق و دلدادگی / میهن پرستی / رشد شخصی / عملگرایی/ موفقیت / ثروت / احترام به دیگران / حاکمیت قانون / فرزانگی و دانایی و حکمت / خدمت به دیگران و حل مشکلات /ثبات و پایداری / یگانگی و و حدت / زیبایی / تغییر / تعهد / شایستگی / شادمانی و خرسندی / انصاف / شهرت / عدالت / برازندگی وسلامت روح و جسم /  آرامش / نیرومندی / مهربانی / پول / صلح و صفا / حداکثر بهره وری از زمان و .. / لذت و کیف و خوشی / وقت شناسی / قابلیت اعتماد/ حوزه ی خصوصی / پاسخگو بودن / ایمنی و امنیت / اتکا به نفس / سادگی و بی آلایش/ سرعت / متعارف سازی / تحمل و سعه ی صدر / تنوع / دقت / نوع دوستی / پاکیزگی / نظم و آرامش / پیوند . خشنودی / رضایت مشتری / برابری / خانواده / ایمان / فراست و استعداد / قدر شناسی / جامع نگری / استقلال / نو آوری / رهبری و مدیریت / کمال / قدرت / کاردانی و تدبیر / تعمق و تفکر / شور زندگی / کار تیمی / حقیقت / صمیمیت ...

 

تمام این ارزش ها،‌زیر مجموعه ی یکی از پنج نیاز اصلی است. کمی دقت کنید متوجه خواهید شد کدام ارزش ها برایتان پررنگ تر و در نتیجه خواهان چه هستید؟ خواهان آزادی؟‌ پیشرفت و شکوفایی ( قدرت ) ؟ عشق ( تعلق خاطر )؟‌ لذت ( تفریح و سرگرمی) ؟ یا ثروت و امنیت ( بقا)؟!

دانستید؟ حالا به خویشاوندان نسبی خود فکر کنید! خواهید دید که پدر و مادر یا عمه و عمو و خاله و دایی و سایر وابستگان خونی شما نیز اشتراکات جالبی در حجم ظرف نیازهای شان با شما دارند. ارث در این قضیه موثر است اما ... اما ... اما ....

<< من که نیازی را به ارث برده ام، چگونه می توانم در  کنترل و تغییر خودم موثر باشم ؟! >>

جواب :

" "‌ " طریقه ی ارضای نیاز، هنر شماست " " "

نیاز عیب نیست. طلب عشق یا جاه طلبی! ثروت خواهی یا خوش گذرانی! هیچ کدام عیب نیست تا زمانی که این نیاز ها از راه درست ارضا شوند.

اینکه چگونه بدانیم رفتار ما برای ارضای نیاز هایمان درست است یا خیر باید به بررسی برخی از باورهای ذهنی بپردازیم که در مقاله ی بعدی، درباره اش گفتگو خواهیم کرد.

سپاس از بودن همه تان.

 

امیر معصومی / آمونیاک

بیست و سه اردی بهشت نود و چهار

نظریه ی انتخاب / قسمت اول


دوستان همراه،سلام؛

در این نوشتار می خواهم تا جایی که در حوصله ی قلم بگنجد، درباره ی نظریه ی انتخاب  صحبت کنم؛ از آنجا که این مقاله بسیار مختصر خواهد بود، دقت و توجه نظر شما بر روی تک تک جملات باعث می شود، نسبت به شخصیت منحصر به فرد و شرایط خاص خودتان با سوالاتی مواجه شوم که پاسخ به آن ها، شرح و توضیح روشن تری بر این مقاله باشد. این نوع گفتمان بسیار کاربردی تر از آن است که من بخواهم ریز و درشت یک نظریه را از قول اندیشمندان و صاحبان نظر متعدد بیان کنم، بی آنکه کمکی به باز شدن گره زندگیِ شخص کند.

شما می توانید مباحث دقیق تئوری نظریه ی انتخاب را با یک جستجوی ساده در اینترنت به دست بیاورید. چیزی که من در اینجا می خواهم بگویم این است که:

بحث اجبار و اختیار در تولد آدمی و شرایط زندگی وی، چیزی نیست که صاحبان اندیشه در علوم عرفانی و متافیزیکی، به باور شما بنشانند. همه ی ما بارها در تنهایی، به چرا و چگونگی خلقت مان فکر کرده ایم؛ بی آنکه سر جنگ و عناد با جهان هستی و شرایطی که در آن زندگی می کنیم داشته باشیم،‌ در یک کنکاش و غورِ نظر، ‌به وجود آفریننده ی اعظمی ایمان خواهیم آورد که در نظمی شگرف، نعمت وجود عنایت کرده است و همیشه شاهد بوده ایم، دریک دو دو تای ساده، جهان " دار مکافات " است و " بده و بستانش " حرف ندارد. (1)

ایمان به وجود نظم و عدالت در پایه و اساس روح جهان،‌ به ما این اجازه را می دهد که امروز در باره ی نظریه انتخاب صحبت کنیم. نظریه ای که به ما می گوید :

* ما قربانی گذشته ی خود نیستیم.

* ما بر آیند نیروهای بیرونی نیستیم.

* ما بازیچه ی لایه های زیرین مغز و هورمون های خود نیستیم.

* ما رفتار خود را انتخاب می کنیم و تا کنون نیز چنین بوده است.

<< . . . چرا؟! . . . >>

چون ما بیش از آنچه که تصور می کنیم بر زندگی خود کنترل داریم، تنها نمی دانیم چگونه؟!‌

قبل از شروع سخن باید این پنج مفهوم یا مولفه را در توضیح نظریه ی انتخاب بدانیم:

1.     تمام انسان ها با پنج نیاز اساسی به دنیا می آیند:

عشق و احساس تعلق، قدرت ( پیشرفت و خود شکوفایی)، آزادی، تفریح، بقا( ثروت و امنیت )

تمامی رفتارهای ما به منظور ارضای موفق این نیازها انجام می شود....

2.     واقعیت بیرونی: جهان طبیعی با رفتار اجتماعی که در آن زندگی می کنیم.

3.     سیستم ادراکی: متشکل از دو بخش دانش ( اطلاعات) و ارزش ها.

4.     مکان مقایسه : که در آنجا آنچه را که می خواهیم با آنچه را که داریم،‌مقایسه می کنیم.

5.     سیستم رفتاری: که به وسیله ی آن برای دستیابی به آنچه که می خواهیم اقدام میکنیم.( ماشین رفتار )

برای اینکه باور کنیم تمام جهان در اختیار ما و بسته به نوع انتخاب ماست، باید با شرحی کوتاه بر این پنج مولفه، به شناخت و باور بیشتری از خودمان برسیم.

در این مقاله به صحبت درباره ی نیاز های اساسی ( مولفه اول) می پردازیم. همان طور که عرض کردم:

تمامی رفتارهای ما به منظور ارضای موفق این نیازها انجام می شود و چنانچه نتوانیم این نیازها را آنگونه که دوست داریم، ارضا کنیم، رنج خواهیم برد و این رنج را به گونه ای بیان می کنیم که خودش نوعی رنج برای ارضای همان نیاز است. مثلا کسی که افسرده است و به تفریح نیاز دارد، او برای حفظ ظاهر، خشم ناشی از افسردگی ش را پنهان می کند که خودش را توجیه می کند که چون افسرده ام برای کمک به خودم این کار را می کنم!

به نظر شما دیگران که رفتار ناهنجار این فرد را در غالب افسردگی می بینند، از کجا به منویات درونی او پی ببرند تا بتوانند رفتار مناسبی در قبال داشته باشند؟

ملاحظه می کنید که نوع انتخاب فرد در چگونگی رفتار دیگران موثر است. پس شما باید از خواسته ی خود آگاه باشید تا به نیاز تان پی ببرید:

وقتی شما به عیب جویی از دیگران می پردازید، این به معنای نیاز شما برای شنیده شدن است!( نیاز عشق)

سرزنش کردن دیگران از سوی شما به این معناست که مایلید او را حمایت کنید. ( نیاز قدرت)

شِکوه و گلایه ی شما، که نوعی رفتار اشتباه به جای تشویق کردن است، گویای نیاز شما به حامی بودن است.( همان نیاز قدرت)

نق زدن و غر غر کردن،‌ می تواند با احترام گذاشتن جایگزین شود و نیاز شما به عشق ورزی را بر طرف کند.

تهدید دیگران یعنی شما به آنها اعتماد ندارید، اگر با پذیرش دیگران به آنها اعتماد کنید، رفتار سازنده ی شما نیاز به عشق و دوست داشتن را در وجودتان اشباع می کند و احساس قدرت می کنید.

می بینید! نوع رفتار شما محیط را کنترل می کند. انتخاب شما رابطه ی مستقیم با شناخت از نیازهایتان دارد.

خواسته هایتان را مرور کنید و فکر کنید چطور برطرف می شوند و پی ببرید که ظرف کدام نیاز تان خالی است؟! ( عشق،‌قدرت،آزادی، تفریح، بقا؟! )

بنابرین،‌ تنها فردی که می توانیم رفتارش را کنترل کنیم، خود ما هستیم زیرا از هیچ کس به قدر خودمان شناخت جامع نداریم.

در قدم بعدی، ‌تنها چیزی که می توانیم به دیگران بدهیم " اطلاعات "  است. وقتی از افکار و احوال خود با مخاطب مان صحبت کنیم،‌ دیگر نیاز به نصیحت و سرزنش و توبیخ دیگران نیست. وقتی افراد بدانند ما چه خواسته ای داریم، راحت تر وارد یک رابطه ی موفق خواهیم شد زیرا تمام مشکلات دامنه دار و پایدارِ روان شناختی از مشکلات ارتباطی نشات می گیرند و همواره این رابطه ی مشکل دار، بخشی از زندگی کنونی ماست؛ زیرا گفتگو های ما با اطرافیان مان منظم و همیشگی نیست. از سویی، ظرف های نیاز ما آنقدر پر نیست که به یک ثبات رفتاری رسیده باشیم لذا با تغییر حجم ظرف ها، رفتار ها ی ما تغییر کرده و مخاطبان ما هم دچار سردرگمی می شوند. آنها نمی دانند ما چه می خواهیم ؟!‌

- باید نیمی از ظرف نیاز های ما، با اصولی ثابت پر شده باشد. افراد مذهبی با ایمان به خدا و افراد غیر مذهبی با اعتقاد قلبی و باوری درست به اصول اخلاقی، نیمه ی ابتدایی ظرف نیاز های شان را پر نگاه می دارند،‌به گونه ای اگر روزی هر کدام از غرایز در وجودش به هیجان در آمد، دچار طغیان نشود. چنین کسی وقتی نیمی از ظرف نیازش به عشق ورزی و دوست داشتن، با یک باور درونی و بی نیاز از عوامل خارجی، پر شده باشد،‌هر گاه در زندگی عزیزی را از دست بدهد،‌دچار بی هویتی نشده و یا اگر محبوبی او را طرد کند کار به اعمال شنیعی مانند تخریب وجهه ی فردی و اجتماعی محبوب، نمی زند. و مثال هایی دیگر در باب سایر نیازها.-

قبول، آنچه در گذشته برای ما رخ داده است بر اکنون مان موثر است اما می توانیم با رفع نیاز های بنیادین خود، برای رفتار های درست، برنامه ریزی کنیم؛ خواهیم دید که دیگران هم به مرور رفتار شان را با ما تغییر خواهند.

هر یک از ما جهان مطلوب خود را در ذهنمان می پرورانیم، پس حق نداریم بر جهان دیگران حکومت کنیم، چنان که تمایل نداریم دیگران ما را کنترل کنند.

همه ی آنچه از ما و دیگران سر می زند یک رفتار است و چگونگی شکل گیری این رفتار در پروسه ای به نام " ماشین رفتاری " قابل درک بهتر است. 

در مقاله ی بعدی بیشتر به توضیح این مولفه می پردازیم. تا این جای بحث، اگر تمام هفته بتوانید به خواسته هایتان فکر کنید تا به نیاز های تان پی ببرید،خواهید دانست کدام نیاز فطری در شما اشباع نشده و در زندگی درگیرتان کرده و رابطه هایتان را مخدوش نموده است.

بنا بر مباحث پیش آمده و هر کجا که ندانستید نوع رفتارتان با دیگران،‌گویای کدام نیاز برآورده نشده تان است؟!،‌ در کامنت ها به شرح بیشتر و پاسخگویی به سوالات فردی تان، در این مقوله خواهم پرداخت.

 

 ***

پی نوشت:

(1)  شاید در مقاطعی چنین به نظرمان بیاید که عالتی در کار نیست و بازخورد اعمال کسی در خور رفتارش نبوده است اما همیششه معادلات پنهانی وجود دارد که ما از آن بی خبریم. در نوشتار های قبلی به تاثیر کارماهای مثبت در کاهش شدت بازتاب رفتار های نادرست و بالعکس،‌اشاره کرده ام. از آنجا که ما از ضمیر پنهان و نیات درونی افراد آگاه نیستیم، قاضی خوبی در درست و نادرست بودن میزان پاداش و مجازات افراد نخواهیم بود،‌از سویی دیگر باور به وجود جهان بعدی ( خواه عالم معاد، خواه زندگی پسین و تناسخ) به ما این وسعت دید را می دهد که همه ی انسان های اطراف ما روزی با تمامیت کامل انتخاب ها و رفتارهایشان مواجه شده تا اینکه شایسته ی تعالی روح بشوند. امر مهم این است که بدانیم، بالا بودن آگاهی ما دلیلی بر قضاوت رفتار دیگران نشود که اگر چنین باشد،‌محکمه ی کائنات بی خیالمان نمی شود.)




امیر معصومی / امونیاک 

نهم اردی بهشت نود و چهار

" مردها زود می میرند! "



لازم نیست مرد باشی که بدانی هر چقدر یک زن، زنیت خرج می کند پای زندگی و تن به نیستی نمی دهد، برعکس، مردها زود می میرند!

بله! مردها طول عمرشان به اولین سلامی که بانو، سرد یا دیر جواب بدهد هم قد نمی دهد!

مردها جوانمرگ می شوند در همان اولین عاشقانه ای که زن آرزوهایشان را، با آمدن اولین رقیب از دست می دهند!

مردها جان به لب می شوند با اولین سکوت مرگبار نامزدشان که نمی خواهد بگوید و برنجاند به خیال خودش؟!

مردها غرق می شوند و نفس شان بالا نمی آید در اولین اشک های بانو که نمی دانند به کدام مصیب جبران ناپذیر! چنین می بارند!

مردها جان به جان می شوند با اولین قهر خاتون شان! و عمرشان به سر می آید همان اولین بار که نمی دانند در میانه ی میدان نبرد عروس و طایفه ی شوهر، باید به نفع چه کسی کوتاه بیایند!

مردها آنقدر جان ندارند که وقتی از پشت در می شنوند، بانو ی باردارشان به خواهرش می گوید: " می خواهم سزارین کنم، نمی خواهم درد بکشم، پدرش چه گلی به سرم زد که خودش بزند!!!" … بشنوند و بغض خفه شان نکند که :" مگر باید چه می کردم و نکردم بانو! … " … 

مردها زود مرگ مغزی می شوند وقتی ترجمان زنان ونوسی شان را نمی فهمند و به هر زبان که عاشقانه می خوانند، بانو جواب می دهد:
" آقای فلانی رو دیدی؟!… یاد بگیر! … " …

عمر مردها کوتاه است به قد یک نفس که زنی بگوید: " دوستت ندارم " 

به قد پسر نوجوان شان که بر می گردد و بی محابا می گوید:" برو ببین بقیه برای بچه هاشون چه کارها که نمی کنند! به تو هم میگن پدر! "…

یا کمی کوتاهتر! به قد دختر جوانشان! همان روز که در محضر می نشینند و برای خریدن آبروی پاره ی تن شان، به عقد موقت و مصلحتی او با یک گرگ رضایت می دهند، شاید روزی دختر آهو نشانش، از خر شیطان پیاده شود!

شما نمی دانید اما ارتباط مستقیمی بین جیب یک مرد و نفس ش وجود دارد!
مرد ها حجم سینه شان تنگ است! به قدر همان یک کیسه نایلون میوه ای که خریده اند و بانو سیب های لک دار را به رخشان می کشد! …زود خلق شان تنگ می شود، نفس شان سنگین!

طول طاقت شان کم است، به قدر همان نیم تنه ایی که برای اولین بار هدیه می خرند و خانم به رنگش ایراد می گیرد!… زود علاقه شان جمع می شود درون پستوی دل و دیگر بیرون نمی اید که تلاش دوباره ای بکند برای خرید هدیه ای دیگر!

عرض خواستن شان کم است به قدر یک تخت دو نفره که اگر یک بار آغوش شان خالی بماند، برای ابد سرد می شود میلش به دعوت دوباره!

مردها چه خیانت ببینند، چه خیانت کنند، به هر حال از پشیمانی خواهند مرد!… از ندامت اعتماد به یک زن!…

زن ها این را خوب می دانند که اگر مردی را نخواهند، به راحتی می شود او را از ارتفاع غرورش، با سر به زمین زد ولو این بلندا به قدر لب پایین باشد تا لب بالایی که برای بوسیدن به هم می آید و گرم نمی شود!

زن ها خوب می دانند چطور می شود یک مرد را چون گربه ای دم حجله کشت و تا آخر صحنه ی زندگی نقش اول داستان بود، بی آنکه بدانند:

مردها هر چه زودتر بمیرند، روح شان مهربان تر می شود برای پری هایی که می دانند چطور می شود یک روح را به غایت مرد بودن معنا کرد!

پری ها ارواح سرگردان را خوب درک میکنند، خوب می بینند، خوب می شنوند، خوب زنده میکنند !!!

حالا 
زن اگر زن باشد، چشمه حیات جاوید را در قلبش می یابد و چشم و دل مردش را سیراب خواهد کرد… 
***
مردها قلبشان ضعیف است، زود از عشق ورزی می افتد، تنفس دهان به دهان احیای قلبی مؤثری خواهد بود.

امیر آمونیاک/معصومی
1393.3.25 

*** 
ادامه در " زن ها نمی میرند!‌" 
99

" زن ها نمی میرند؟! "


احتمالا کمی نامتعارف است که زنی بیاید و از شما بپرسد: " می دانی زن ها کی می میرند؟! " … و شما بی هیچ تردیدی جواب دهید :" زنها نمی میرند!" …

می دانید؟! از نظر من ، ارزش وجود، با درک عدم ممکن است.ارزش هست به نیست بودن!

عدم، همان لحظه ی منقطع از هستی و منفصل از جهان رویابینی است!‌ همان لحظه که یک زن تصمیم می گیرد نباشد!‌

نه که نیست! نه که می رود تا به چشم نیاید! نه!‌
هست، نفس می کشد، نگاه می کند،‌لبخند می زند، آرایش عوض می کند با هر رنگ لباسش؛ چای دم می کند، غذا می پزد، ‌ظرف می شورد، خانه و گنجه را می روبد از غبار زمان،‌ حتی زیر لب شعر هم می خواند،‌با موسیقی گریه می کند و گاهی هم لیست می نویسد برای خرید ماهیانه ی همسر و فرزند و هر عزیز دیگری که نفسش به نفس این بانو بند است! ...
اما ...
این زن دیگر، نیست! وجود دارد اما، نیست! زنده است اما، نیست! تقصیر کسی هم نیست!
آخر " زن ها نمی میرند! " ...
زن، گل نیست که اگر آبش ندهی، خاکش را غربال نکنی و برایش موسیقی نخوانی، سرش را به ساقه بگذارد و خشک شود!
زن درخت نیست که هر بار از کنارش رد شدی،‌ قد و قواره ات را با او بسنجی و یک یادگاری رویش بنویسی و بروی و نگران نباشی آوند های تن ش را پاره پاره می کنی و بعد، آرام آرام و ایستاده بمیرد!
زن کبوتر نیست که شرطی اش کنی به دان و قفس و هر بار که دلت گرفت، ببری اش زیر آسمان، پرش بدهی که دلت باز شود از رقص او و هر بار هم که میل سفر به سرت زد، بروی و فراموش کنی که پشت گردنش را ببوسی و او از این همه بی توجهی، سرش را ببرد به زیر بالش و دق کند از نبودنت!

زنها می دانند مصیبت نمردن، از مرگ تلخ تر و جانکاه تر است! برای همین " زنها نمی میرند!"

هر روز صبح بیدار می شوند، به رسم همیشه ی زندگی های عاشقانه،‌ سفره می آورند و نان؛ صبحانه بر می چینند،‌ می روند آشپزخانه،‌خورشت بار می گذارند و یخچال را وارسی می کنند برای خرید روزانه، می روند سر کار و با یک بغل پر از خرید می آیند خانه؛ همه چیز هم خریده اند، از کف ریش گرفته برای همسر تا مداد گلی برای دختر خانه و یک ماشین قدرتی کوچک نقره ای رنگ برای پسر شیرین زبان؛ کیسه ی زباله با سایز و پرفراژ مناسب، که آب چکه نکند از خانه تا درب حیاط!

اما معمولا فراموش می کنند آخرین نسخه ی داروی خودشان را بگیرند،‌ حقیقتش نه آن که یادشان برود، اگر پول کم نیاورده باشند،‌می اندازند گردن اینکه، "‌ این دکتر ها درد آدم را نمی فهمند! نیازی به دارو نیست! " …

همین زن ها، مهمانی هایشان به راه است،‌آرایشگاه شان از دست نمی رود،‌مردشان همیشه اتو کشیده و معطر است، حتی اگر دور شود،‌ نه فقط چمدان لباسش! کوله ی عشقش هیچ کم ندارد و گاه آنقدر لبریز است که گمان می کنند می توانند زن دیگری را هم خوشبخت کنند!

این مردها، ‌همین مردها خوب درک می کنند که " زن ها نمی میرند" یعنی چه؟!‌

فقط کمی دیر می فهمند! وقتی که از راه های نباید رفته، بر می گردند و می بینند، در خانه به رویشان باز است،‌ آرا و گیرای بانو و زندگی به جاست ، ‌اما چای دارچین عطر ندارد،‌ پلوی زعفرانی قد نکشیده است،‌ لیمو عمانی خورشت ترشی پس نداده است!

به چهره بانو نگاه می کنند،‌ لبخندش آنقدر نیست که خط روشنی داشته باشد یا چاه زنخدان! چشم ها می درخشد اما بی فروغ. خاطره ای هم برای تعریف کردن ندارد.

می روند تلفن خانه را چک می کنند، چند تماس بی جواب دارد! حتی خانم از صبح حال کسی را نپرسیده است؛ می روند تلویزیون را روشن می کنند روی همان شبکه ی اخبار است که خاموش شده بود!سری به کامپیوتر خانه می زنند که چند روزی است روشن نشده است.

می روند سمت کتابخانه. دیوان حافظ سر جایش نیست! می گردند تا بالاخره در دم دست ترین جای خانه،‌ پیدایش می کنند! نشانه ی کتاب را می گیرند و باز می کنند:

به تیغم گر کشد، دستش نگیرم
وگر تیرم زند، منت پذیرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر
که پیش دست و بازویت بمیرم
غم گیتی گر از پایم در آرد
به جز ساغر که باشد دستگیرم؟!
بر آی ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم
بفریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم
به تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگیرم
بسوز این خرقه ی تقوی تو حافظ
که گر آتش شوم، در وی نگیرم .

حالا!
مرد اگر مرد باشد، می داند این مدل زن ها را چطور می شود پای عاشقی کشاند و برایشان تولد دوباره ای گرفت! ...

" زن ها نمی میرند چون عشق که نامیرا ست."
***

طبق آمار غیر رسمی، درصد کمی از چند میلیون نمونه ی مورد مطالعه از زنان،‌ تاریخ تولدشان با آنچه در شناسنامه شان هست، مغایرت دارد.صدور المثنی از نظر نویسنده ی این متن بلامانع است!
*** 
1393.3.21
امیر آمونیاک


*** 
ادامه در " مرد ها زود می میرند " 
99