يك تكه از  " چِل تيكه " 7




          لبه ي كله اش را تا پايين ابروهايش پايين كشيد. دست هايش را برد زير بغل اش و پاهايش را نه از ران كه از غوزك  روي هم انداخت و به آدم ها و اتومبيل هايي كه رد مي شدند خيره شد




          ــ نيمكت هاي ايستگاه هاي اتوبوس هميشه ي خدا سرد اند !




          اما دلش مي خواست آنجا بنشيند و به بخار ِ يخ زده اي كه از دهانش بيرون ميزد، و به آدم ها و ماشين هايي كه پشت  ِ اين بخار در تردد اند خيره شود. تازه از بستر ِ بيماري برخواسته بود و بدن اش رمق چنداني نداشت، پاهايش نمي كشيدند.







مادرم مي گويد " پوكي ِ اسخوان مي گيري "

راست مي گويد؛

يك روز همه ي استخوان هايم پوك مي شوند، زمين مي ريزند

از

گرسنگي و يكجانشيني




3



بيدارم

در غربتي كه شعر را

خميازه مي كشند

مردان ِ در آرزوي دختركان ِ بسته چشم




يك تكه از  " چِل تيكه " 6



          حس مي كرد پنجه هايش خشك شده اند روي صفحه ي كيبود.دقايق ِطولاني اي را همينجوري بي حركت نشسته بود روبروي صفحه ي كامپيوتر اش و هيچ كاري نمي كرد.


          حس مي كرد از كلمات مي ترسد؛

          مي ترسيد تكان بخورَد، آنوقت دست هايش او را لو بدهند، و كرور كرور كلمه بريزد بر سطح ِ سفيد ِ صفحه و او را لُخت كنند.



ادامه نوشته

2




همه ي پروانه ها كوچ كرده اند

ميان ِ تار ِ تنيده ي شب و مه

من مانده ام و

رويايي ناتمام

كه افق را به افق

كوك ميزند.



9



پي ِ پستاني براي مكيدن و

انزال در خود،

لاي پاهايي افليج.

كمر دردهاي مزمن و

بالا نيامدن.

انگشت،

ته ِ حلق ِ خودارضايي هاي دو نفره!




8



ما بي اينكه قصد داشته باشيم ديگري را به مقصدي ميرسانيم كه مقصودمان نبوده.




7




آنقدر خودت را دوست داشته باش كه بتواني به وقت ِ تحليل بي هيچ ملاحظه اي خودت را "سلاخي"  كني.


فقط در اينصورت است كه مي تواني به خودت رحم كني.






6



هميشه يك شكاف هست كه تو آنرا از قلم انداخته اي و يا اصلن از وجود ِ آن بيخبر بوده اي. و همين شكاف براي لو دادن ِ نور كافي ست.


مهم اين نيست كه من مي خواهم تو را به چه نتيجه اي برسانم؛

مهم اين است كه گفته هاي من چي مي گويند!

حقيقت را نمي شود دور از دسترس نگه داشت.




5




اينجا سرزميني ست كه مردمان اش لقمه را هزار بار دور ِ سر مي چرخوانند و دست ِ آخر هم نمي كنند اش در سوراخي كه بايد.