از تو به ما
رسیده است
پاداشِ سال ها
بردگی
بی آنکه ارباب
ما باشی!
- این تشویش
بشری –
جان به جان
آفریده ای و
مشعوف ام
از هبوط خدایی
که تو باشی
در حجم مظنونِ
آدمی!
- که ملبس
دیدمت –
حالا تو را
به سگالِ خویش
بِهِشتَن
نکوتر است/
یا در تزلزلِ
سُودایِ
عقوبت از
خلقتِ ناسوت؟!
خدا که تو
باشی
آن هم مجسم/
من هر روز
بر در خانه ات
می آیم
تا تو را
در آن جِلد
پنهان/ ببوسمت.
ای
از کرسی عرش
گریخته
و
در جان آدمی
آویخته !
تو را هر چه
از آدمیان هراس آید
به امنِ آغوش
من/
تَراس باید/
که ما هر دو
زاییده ی وهم ایم!
- برای جهانی
در صلح
که عشق را ذبح
کرده است
برای تصدُّق
معشوق!-
وارونه که
بخوابیم
در بهشتی
معکوس
محشور می شویم
اگر حجاب
خدایی ت را
از دیدگان بشر
برداری
و این جهنم را
بر ما مبارک
گردانی!
واژه یاب:
سگال : اندیشه
بهشتن: رها
کردن
سودا: خیال
ناسوت: جهان
مادی
تراس: با
یکدیگر راز گفتن
ده اسفندماه نود وچهار