عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

رساله دلدادگی/ وقف آغوش

 

مرجع دلدادگی؛
نه سلام!
نه علیک!
بی مقدمه بفرمایید
معشوقی که آغوشش را وقف خدمات عام المنفعه نموده باشد، علی الخصوص در جامعه ی نسوان، حکمش قصاص است یا سنگسار؟
***
فتوی
بانوی غیرتی!
بعد سلامٌ علیک
آغوش که بی مقدمه و مؤخره نمی شود، آن هم وقتی پای قربة الی الله در میان باشد! حکم هم بستگی به حال آن بانویی دارد که بعد از کسب فیض از آغوش معشوق مذکور،‌ به چه حال خارج شود؟!‌ اگر توانایی ایستادن به روی پای خویش را نداشت، که ضعیفه ی نحیفه،‌ زدن ندارد و اگر همچنان زیبا و رعنا و آتشین، از همان راه که آمده،‌ برگشت؛ آن آغوش وقف منافع عام شود،‌ بهترتان است!
از آنجا که قصاص – وقف آغوش تمام مردان عالم را وقف خودتان نمودن، در شأن شما نیست- حکم به سنگسار عادلانه تر است؛ پس:
هر بار که روح تان خبر دار و دلتان مکدر شد، سنگ عشق ش را محکمتر به سینه تان بزنید،‌ باشد که دلش بلرزد و به جمع بازوان مشتاق و منتظرتان، باز گردد.
آغوشش پر خیر و برکت باد؛

امیر معصومی / آمونیاک

کانال در تلگرام:

https://telegram.me/amirmasouminh3

 

رساله دلدادگی / فطریه

 

در رساله ی دلدادگی، آنکس که یک ماه از دل شکستگی معشوق امساک کرده است، فطریه اش بر حسب بوسه است و آنکس که بر دلتنگی صبر کرده است، بر حسب آغوش. 
بر معشوق راه دور، مستحب است، نماز عید را در چشمان عاشق اقتدا کنید.
***
بنا بر احتیاط واجب، آنکس که عاشق تر است، بر پرداخت فطریه، اولی تر است.
کفاره ی عشاقی که از دلتنگی، دل بر دیگری شکسته اند، سی روز و سی ساعت و سی دقیقه تمکین مطلق است بر هرچه معشوق می پسندد.!

امیر معصومی / آمونیاک
بیست و ششم تیرماه نود چهار 
شب عید فطر

رساله دلدادگی / امساک ازبوسه




مرجع دلشدگان؛ 

ماه ما را مبارک کن!
چیست حکم روزه بر زنی که 
از چشم های معشوق باردار است؟
روی برگرداند از رخسارش
خطر جان دارد این فراق!
نگاهش کند
ویار لب می آورد!
می شود به قدر حفظ حیات/ او را بوسید؟
ور نه این جنین/ از سختی امساک 
سِقط که نه ...
نارس به دنیا می آید؛
نسلی/ مبتلا به هوسی بر نیامده
مرجعیت تو را 
به ابتذال آغوش های پنهانی می کشد!
چیست حکم زنی که از عشق باردار است؟! 

*** 
فتوی:
بانوی دلداده!‌ استفتاء شما دو وجه فقهی دارد؛‌ 
اول اینکه: روزه بر زن باردار زمانی حرام است که خطر جانی برای مادر و جنین به همراه داشته باشد؛
دوم آنکه: "هر چه ممنوع شود، مطلوب می گردد" ! 
از آنجا که منع من از بوسیدن، شما را به معشوق حریص می گرداند و اشتیاق، قوت دل است! و نیز بوسیدن زن،‌ حکم نوشیدن شراب و تناول اطعمه است و حیات بخش ... من شما را به پرهیز نگاهتان در ساعات روزه داری، و افطار با ولع بوسه، بشارت می دهم؛
بدانید آنچه از عشق حمل می کنید به سعادت و سلامت شما صبورتر است تا هوسدانه های زودگذر! 
بر احکام دلدادگی،‌ مؤمن بمانید.
توفیق شما از خداوندگار عشق خواهانم.

امیر معصومی/ آمونیاک
اول تیر ماه نود و چهار
رمضان

فقه پزشکی

 

گاه به دردی دچار می شوی، که برای جرز دیوار خوب است! یک مدل دوست داشتن ها درد است، از همین مدل؛
درد هایی هم هستند که تحمل می کنی برای شکستن قولنج! بعضی دوست داشتن ها این گونه است؛‌تا حسی را در تو نشکنند، قلبت آرام نمی شود؛
دردهایی هم هستند بی درمان! دوست داشتن هایی از جنس سرطان؛ دردهای ملموسی که تا حس شان می کنی، زندگی هم برایت ملموس است؛ می دانی روزی تو را خواهد کشت اما، ایمانت به معجزه ی " عشق " بیشتر است تا شفای " عقل "؛
استفتاء:
حالا می خواهم بدانم در فقه پزشکی، درمان واجب است یا " در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی؟!‌ " 
*** 
فتوی: 
سوگند خدای عزوجل را که ما هم، پای در گِلِ دلِ خویش مانده ایم و حالا که شما نمک به زخم دلِ این مرجع پاشیدید وجانِ ما را به درد آوردید، گفتیم از خودِ خواجه ی شیراز جواب بیاوریم برایتان ؛ نمی دانم چه سرّ در این اشعارِ به خون جگر نوشته است که جوابمان چنین آمد:
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چه چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس...
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوه ایی می کند ان نرگس فتان که مپرس
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم
گفت آن می کشم اند خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف، به خون که شکستی؟ گفتا
حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس..
شما هم تفالی بزنید، فتوای ما همان است که حافظ عاشق بگوید.



امیر معصومی / آمونیاک
بیست و شش فروردین نود و چهار

" سفرِ بی رجعت "

 

 


می روم سفر اما

باید بدانی چرا می روم؟! کجا می روم؟!
دلم می خواهد کسی باشد که بپرسد:" تا کی می روی؟! "
و دلم نیاید که بگویم:" تا همیشه! "
بعد به راه فکر کنم، به جاده، به پرواز.
گاهی هم باید از راه دریا رفت،دل را به دریا زد و رفت.
تو نمی دانی،همه چیز زیر سر خورشید چشمان تو بود، آخر برمن که ستاره ی بختت بودم،‌ آنقدر سایه نداشتی، که آفتاب!
این شد حسادت من به ماه! شد حکایت قمر در عقرب و در خسوف عشق، هبوط کردم، ماه ت شدم به هوس سایه ی بیشتر!
دلم قنج می رفت وقتی خورشید چشمانت می تابید به من، مثل همان آندک که به ماه!!!
فخر می فروختم با سایه ام که " ببین آسمان، خورشید حواسش با من است. "
و خورشید من! صبور و دلتنگ، ابر کشید به رویش، بارید و من چتر بر داشتم از غرور،
نفهمیدم خورشید را!
تا نقاش شد، بهار تا زمستان.
فصل ها می آیند، می روند و تو سایه ات سنگین شده است در این سرما!
حالا قحطی حرف آمده است، گاهی به قدرِ نگاهی، حتی آهی.
تنگم آمده است، بی بهانه های خیس خورشیدی ت.
این می شود بهانه ی سفرم!‌
کسی را می خواهم برایم آیینه بیاورد، آب بیاورد برای طهر خاطرم!
دل می زنم به دریا!
از این سفر بر نمی گردم، می توانی قاب عکسم را از دیوار خانه ات بر داری.

استفتاء:
مرجع عشقیه!
کجای رساله ی شما نوشته است زنی محقّ است بی اذن همسر، سفر رود؟! حالا که رفته است!‌ باید برای آوردنش بروم؟‌منتظرش بمانم؟ یا صبر باید تا غرق دریای غرورش شود؟!
***
فتوا:
بر هر مردی واجب است دامن کشان بانویش باشد! خواه دامن از غضب به پایش پیچیده باشد، خواه به ناز ... اما هیچ بانویی " به شرط عشق " رخصت ندارد تنها سفر کند مگر این که... کلبه اش را ویران بخواهد!
امیر معصومی / آمونیاک
اسفند نود و سه