Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2)http://image.2khati.com/data/media/49/Roses_10.JPG

Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2)

  "سلام دوستان عزیزم به وبلاگ خودتون خوش اومدین"

اینجا کلبه افکار زنی است آرام و ملایم و صبور.با تلخی ها مانوس است و

تنهایی را

میشناسد. دغدغه ی نوشتن قلمش را میخراشد ، اما نوشتنِ دغدغه ها ی

روحش  را.

سنتوری دارم محزون ولی وفادار چونان دل خویش و زغالی به رنگ سیاهی

چشمان دلبر برای تابلوهای سیاه قلمم.. و گاه اگر حوصله ای باشد و

مجالی هر از گاهی..

نقشی بربومی هم کار میکنم هرچند جبر زمان وقفه ای ایجاد کرد برای

هنر آموزی

ولی موسیقی و هنر به ذات تنها رفیقِ شفیق من در روزهای سخت

تنهایی بودند.

اینجا هم فقط طالب آرامش و سکونم از نوع خالص گاه ورای موسیقی و

هنرباید

نوشت وگرنه کلمات میمانند و می گریزند از ذهن تب آلودم..

قوانین وبلاگ منAvazak.ir smili85 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)

1.بدون نظر نبینم از این جا بیرون برید

2.اگه خواستید تبادل لینک کنید اول باید به من اطلاع بدید

3.بی احترامی به مطالب ممنوع

4.با همه تبادل لینک نمیشود

5.بعضی از مطالب رمز دار خصوصی به کسان که اطمینان فوق فوق دارم میدم.

6.همراهان عزیز خواهش میکنم از گذاشتن نظرات خصوصی تاحدامکان کمتر استفاده کنید.

Avazak.ir smili85 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)
Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2)



دلنوشته های سوگند..



ساده که میشوی

همه چیز خوب میشود

خودت

غمت

مشکلت

غصه ات

هوای شهرت

آدمهای اطرافت

حتی دشمنت

یک آدم ساده که باشی

برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست

که قیمت تویوتا لندکروز چند است

فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد

مهم نیست

نیاوران کجاست

شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه

کدام حوالی اند

رستوران چینی ها

گرانترین غذایش چیست

ساده که باشی

همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود

همیشه لبخند بر لب داری

بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی

زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی

آدم برفی که درست میکنی

شال گردنت را به او میبخشی

ساده که باشی

همین که بدانی بربری و لواش چند است

کفایت میکند

نیازی به غذای چینی نیست

آبگوشت هم خوب است

ساده که باشی

آدمهای ساده را دوست داری

بوی ناب آدم میدهند

http://blueman.persiangig.com/image/love2.jpg


احساس


گاهي وجود بعضي ها عجيـــبـــ به آدم آرامش ميده...

گاهي وجود بعضيا جوري رو وجودم  تاثير ميزاره

که همون لحظه ميگم:

خدايا شکرت که هنوز آدماي خوبت هستن...


frxl4073ec4j8rfschz.jpg




پرواز


احساس  پرواز

رهایی از قفس دنیا

کاش پرنده ایی کوچک بودم

تا انسانی در بند و تنها

پرواز در اسمان ابی

جایی که خدا در همین نزدیکی است

با من همسفر و همراه میشوی؟؟؟؟؟

پرنده ی کوچک من

دیگر زمان پرواز است.............


دلنوشته های سوگند...


چندین سال پیــش در چنین روزهاﮮ  . . . 

درد نداشتنت را آبستـــن شــدم . . .(!)

تو سهـــم خــاک شد  و سهــم مــن . . .

ایــن کودکِ غــم شــد و قبرستــــان (!)

مثلــﮧ  طنیــنــ  در مــن مـ  نوازد . . .

لگــد مــی زند . . .

مــرا بــه اوج مــ  برد . . .

زمــیــن مــﮯ  زنــد (!)

امـــا بدنیـــا نـــمــﮯ آیــد . . .

امـا سقط نمیشـــود . . .(!)

آه . . . 

درد دارم . . .

کــاش بـــود  . . . (!)کاش بود  تا با تو . . .

از ایــن فصل داغ مـ  گفتـــم (!)

از لبـاسِ تازه ام . . .

از باران ها  تابستــان . . .

از فروغ . . .(!)

کاش بود  تا برایت از سرخـ  غروب خورشیــد مـ  گفتـــم . . .

هـــﮧ  (!)

دارم چرت مـ  گــویـــم . . .

مدتهــاست سهــم مــن از تو پنج شنبـــﮧ  ها  خالــ  ست . . .(!)

هــ  . . .

گــوش کن . . .

چندین سال است سهــم مــن از تــو . . .

غروب پنج شنبــﮧ  است (!)

چندین سال................ ... ..

مـ  فهمــ  . . . ؟!



دلنوشته های سوگند...

مثلـــﮧ سیلـــ  از باران وسط داغـ  تابستان . . .

یـﮧ چیــز شبیــﮧ عطــر تنت وسط دلتنگـ هایــم . . .

 یا یـک دیازپــام وسط یــﮧ سردرد وحشــ  . . . 

یـﮧ   چیــز شبیـــﮧ دادن یک بادکنک رنگـ  بـ  کودک لجبـــاز . . . 

یــ  چیـــز  بــده مــن بزنــم کـ  نباشم (!)

آه کـ  چقدر تشنـ  نبودنــم امشب . . . (!)


سمفونی


کسی هست که

از شوق آمدنش

به استقبال بهار می روند

خزانهای عاشقی ام


کسی هست که

آسمان تنهایی ام را

با تمام عظمتش

به آغوش می کشد


کسی هست که

ابرها را وسوسه می کند

به لحن باران

وقتی هوایش در من گل می کند



کسی هست که

از زخمه های عاشقانه اش

سمفونی بتهوون می شود

موسیقی ذهنم


اما
.
.
.
همیشه کسی هست که نیست ... !


دلنوشته های سوگند...دل مویه


این روزها نشسته ام و دق مرگ شدن یاس را نگاه می کنم.

سیلی خوردن نسیم را،تو دهنی خوردن ترانه را،

بوی کباب قناری حس می کنم بر آتش سوسن!!!

شاعرها همه مرده اند،نقاشها همه در پستوها،آوازها همه در حنجره ها کرم خورده و پوسیده اند!

هزار بار عینکم را می شکنم و دور می اندازم که شاید عینکم بدبین است،

پس چرا با چشمهای بسته هم هر لحظه بغض می جوم و گریه بالا می آورم.

به من بگو کجای این سیاهی و دلتنگی نشانی تو را نوشته اند؟

از زیر کدام طاق نصرت باید رد شوم و نام تو را بخوانم تا بشنوی؟


"تفسیر کدام غزل راز گم گشتگی توست یوسف فراموش شده ام؟"



دلنوشته های سوگند...


دلتنگ و پریشانم ای زیبا...

دلم هوای امن نگاه تو را هوس کرده است،

نمی دانم گره کور خلقت من کجاست که هر چقدر همهمه ها،بوها،صداها و نگاهها احاطه ام می کند

بیشتر محتاج نوازش تن عرق کرده ی یک برگ می شوم و در سکوت شنیدن صدای بال زدن پروانه را.

من تو را در سیالیت نسیم دم صبح تماشا کرده ام و اسیر صبر بی انتهایت شده ام پس چگونه دل

سپرده ی اینهمه تشویش و دلباخته ی این رابطه های حجیم هراس انگیز گردم؟

من تو را می مانم،تو را می دانم،تو را می خوانم حتی در غوغای این برهوت خودخواسته ی تنهایی...

مرا در تنهایی تلخم تنها مگذار.



دلنوشته های سوگند...


جای تمام لحظه هایی که مرا خنداندی اشک ریختم٬

جای تمام پایکوبی هایی که در عروسی ها کردی به سر و صورتم زدم٬

تمام دلتنگی ها و حسرتهایم را جیغ زدم٬هنوز هم دلم آرام نیست و فکر می کنم الان است که از در می

آیی تو و

می گویی شوخی بود!سرکارتان گذاشتم من زنده ام!

اما من خودم دیدم که روی سرو قدت خاک می ریختند و تن رشیدت سرد و بی روح مانده بود...

خودم دیدم اسمت را روی اعلامیه ها و خنده ی تلخت را در عکس آخرینت.

بهار به خزان نشسته ام!عمری را باید بی تو به سر برد و چه تلخ است هضم دنیا بی نمک وجود تو.

خودت برای

صبر بخواه٬که من به دعاهای معصومانه ات امیدوارم...





دلنوشته های سوگند...



کسـی که در نـوشـتـه هـایـش مـی مـیـرد ؛


احتـیـاجـی بـه جـلـب تــوجه نـدارد...



کاش میـــــــفهمیــــــــــدی...




استخاره


گفتم حتما" خیری "..


استخاره ات نکردمـــ !


حیف....


من اگر میخندم!!!

من اگر میخندم

تنها به اجبار عکاس است

وگرنه

بی تو..

من کجا ؟!

خنده کجا !..........


فال



دلم فـال می خواهــد …


قهــوه … تــاروت … نمی دانــم ؟!



هر چه باشـــد ،



هر چه نقـــش تــو را در این روزهـــــای بــیرنـــگ …


پــــر رنـــگ کنــــد !!!



مهربانی


مهـــربــان بــاش ...

اگــر نمیتـوانـی لا اقـل سعـی کـن مهـربـان بـاشـی ...

کــــــــم ...

جــــزئـی ....

ولــی سعــی کـن بـاشـی ...

گـاهـی مهـربـانـی تــو...

دنیـای کسـی را تغییــر میـدهـد ....

بخشیـدن خـوشـه ای انگـور بـه کـودکـی گـریـان ...

دنیـایـی پـر از مهــر میســازد بــرای فــردایــش ...

سعــی کــن مهــربــان بــاشــی .......




تنهایی


دلنوشته های سوگند    "روح من..."


می خوام روحم را آزاد کنم

به قدر کافی اسیر من بود

می خوام آزاد باشد برای

بودن هر جا که می خواهد برود

برای دوست داشتن...برای  مردن..

هر طور که می خواد

برای بودن کنارهر ایستگاه صلواتی که بوی ناب کافور میدهد

کنار مردم ، غریبه ها حتی برروی دستها برای تشییع

برای لمس روز مرگی

درک درد

درک عشق

اینبار بدون وابستگی به ".............."

برایش یک عمر قفس ساخته بودم

پلک می زدم اما میله بی میله

بسته بود دورتا دور باور احساسم

اینبار با یک پلک برهم زدن

آخر... آزادش می کنم

برود هر جا کی می خواد

"روح من از اول هم زمینی نبود "










"من" سوگند


هیچ کس ، هیچ جا ، هیچ وقت

قرار نیست "من" را بفهمد.


"من"

واقعی برای خود من هم غیر قابل

فهم

بوده و هست

منظورم همان "من" است

که لا به لای فاصله ی من با لباسهایم

و

نفسهای بلند کش دارم در تار و پود رختخوابم

پشت نگاهم بیرون از تاکسیِ در حال حرکت

کنار تمام حرفهایی که زده نمی شود اما فهمیده میشود

بالای سر تمام آرزوها و حسرتهایم

در عمق درکم از دوست داشتن

زیر سنگ قبر دل تنگی هایم

فراتر از تمام آه هایی که کشیدم

بی من پشت میز کارم

بیدار وقتی که من خوابم

تا همیشه نگران مادرم پدرم برادرم

و بی تاب دور بودنم از خودم

و نگرانم


و نگرانم


و نگرانم

سایه ی سایه ی من است.

هیچ کس ، هیچ جا ، هیچ وقت


قرار نیست "من" را بفهمد.



زیباترین آرزو

برام هیچ حسی شبیه تو نیست !

کنار تو درگیر آرامشم

همین از تمام جهان کافیه ..

همین که کنارت نفس میکشم

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

تو پایان هر جستجوی منی

تماشای تو عین آرامشه ..

" تو زیباترین آرزوی منی "





دلنوشته های سوگند...

امروز بی نهایت خسته ام درورای یه اتفاق .

افکارم درهم ونا گسسته به استقبال یک

اغما میرود.

میخواهم بخوابم خوابی درحد یک مرگ

دیماه را شروع کردم با اندوهی فراوان آخرین فصل زندگیم در باوری مرگ آور

دلنوشته ها بهانه ای بود برای خوانده شدن اما سوگند رانمیتوان خواند نمیتوان دید

لمس بودنم کار محالیست از یک جسم درتار وپود انسانی

درد در سلولهای بدنم منجمد شده ولی فریاد میزند

فریادی بی امان

که کلافه ام می کند ازاین حضور بی اتمامش

نمیتوانم  ببینم چشمی  در دوست داشتن ناممکنی بارانی شود


"رفتن همیشه هم بد نیست

گاهی برای تسکین قلبهایی که یارای تحملشان نیست

باید خودت کوله بار احساست را بردوشهای ناتوانت بگذاری وبروی"



بانو



زن زیبای درونمان را بگذار از سر ســادگی و سکــوت کشفش کنند ،


نه از سر پیچیدگی و دائم حضور.

بگذار مردان ، در سادگی بی انتهایمان غرق شوند

و در سکوت شیرین و معنادارمان تا ابد دست و پا زنند.

بیا تا نه ابلیس صفت ، که لیلی گونه کشفمان کنند ،

از همان جنس حقیقی و همیشه نامکشوفِ خودمان.

نامکشوف الا بر یگانه عاشقی مجـــنون و کاشف ،

هم تراز و حقیقی ، او که برایش بی پرده ترینی .

سیر تسلسل وار ِ کشفمان تمامی ندارد ،

هربار وصالی دارد....



دلنوشته های سوگند...

می سپارمت به خدا؛


خیالم هم اگر آن طرف پیدایش شد سنگ بزن،


دلم را امروز وقت خداحافظی پیش تو جا گذاشتم،


به یتیم خانه اش بسپار.. بگو سر راهی مانده...!


!!! دل بی غیرت من...!!‍!!



دلنوشته های سوگند...


این روزها

زمستانی تر از زمستانی ام که در آنم


و چلچراغی از قندیل و بغض


آویزان کرده ام اینجا


درست بالای سر شومینه ای که


تو در آن هیزم نمی ریزی...


رویای واقعی


به رویاهایت زیاد نزدیک نشو

همچو دود می مانند

شاید پراکنده شوند

خطرناکند

شاید همیشگی شوند

آیا در چشمان رویاهایت نگریسته ای

بیمارند

چیزی در نمی یابند

خودخواهند

تنها به خود می اندیشند

به رویاهایت زیاد نزدیک مشو

غیر واقعی اند

باید بروند

دیوانگی اند

می خواهند بمانند

دلنوشته های سوگند...


اگرشبی فانوس نفسهای من خاموش شد

اگر به حجله آشنایی

درحوالی خیابان خاطره برخوردی

وعده ای به تو گفتند

کبوترت درحسرت  پرکشیدن پر پر زد

توحرفشان را باور نکن

تمام این مدت کنار من بودی

کنار دلتنگی دفاترم

درقابهای خالی اتاقم

در دلم....

توبامن نبودی ومن باتو بودم

مگر نه اینکه باهم بودن

همین  علاقه سرودن فاصله هاست؟

من هرشب شب بخیری به تو گفتم

وآنسوی  سکوت خوابهایم

جواب تو را شنیدم.....!!!!

پس دلواپس انزوای این روزهای من نباش

اگر به حجله ای خیس

درحوالی خیابان خاطره ای برخوردی....


دلتنگی


من نمی دانم این دلتنگی دلتنگی که می گویند چیست ؟!!!

همین حسه مـــــــــــبهم نــــــــــفس گیری ،

که دامـن گیرمان مـــــــــــــیشود ...

وقتی چــــــــــــــــیزی را ،

کـــــــــــــــــــــــــسی را ،

جایی جــــــــــــــــا گذاشته ایم !!!

همان دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتنگیس ...؟؟






شکسته ام...


مـــن لبخند مـــی زنم ،

از تـــه دل مــی خندم ، گاهــی مست مـــی کنم …

تــا همــه بدانند بــی تــو ملالـــی نیست !!!

اما دلــم مـــی گویـــد چــه ناشیانـــه تمــرین مـــی کنی

هــر لحظــه (شکســته نـــشدن) را .. !!



بی توفردایی را دوست ندارم



من زیر سایه های خوش باوری آرمیده ام

و انگشتانم روی خاک

نقش افق را می کشند،

میعادگاه آسمان و دریا....

گاهی طفلی به شتاب می آید و کف کفش هایش نقش هایم را در هم میریزد

اما لبهایم

هیچگاه از گفتن آن جمله دو کلمه ای خسته نخواهند شد

و انگشتانم از نقش زدن و نوشتن

ذهن من بین خطوط، لابلای نقش ها

حک می شود

و عابران باز سرمی رسند

گاهی با حوصله تمام

تمام دست نوشته های ذهن مرا می خوانند

بعد

عاشقم میشوند

دست دراز می کنند

می خواهند همراهشان بروم

نه

نمی روم

نخواهم رفت

دست هایم را توی جیبم مخفی می کنم

(آن انشگتر سه تایی را هم یواشکی توی انگشت دست چپم می کنم)

نمی آیم!

می گویم از میان تمام شما

من با آن کسی خواهم رفت

که هرگز برای آن که همراهش بروم دستی دراز نکرد

او که همیشه دنبالش دویدم

نمی دانم اگر بایستم

اگر نتوانم

دستی دراز می کند برای بردنم؟

می گویند نه!

و دست دراز می کنند...

من اما

چشم انتظار توام

مسافر من

دریای من

امروز من

،

فردا را بی تو دوست ندارم. می فهمی؟



دلنوشته های سوگند...



هنوز منتظرم

وسط یک شب بارانی

که از شدت تب عرق کرده ام

بیدارم کنی و بگویی

چیزی نیست

"خواب می دیدی"....



مرده ام


یك سال است مرده ام 

از و قتی آمدی 

همین پارسال 

همین موقع

همین ساعت 

شاید همین دقیقه ها بود 

با آخرین برگ های پاییزی كه می افتادند به دامن زمستان 

پای خواستنی ترین نگاه دنیا افتادم 

نگاه ات 

روی نبض دیوار خسته با سایه ی من شراب می خورد 

و یك من 

در دامنه ی پاهات غلت میزد

می مرد

یك تنه مردم 

یك سال است 

تو به قبرهای شبیه قبر من 

اضافه می كنی

قبرستانی از من های بی تو 

بیچاره من های مرده 

بیچاره من.......!!!!