(پست ثابت)

مطالبی که توی وبلاگ گذاشته میشه قابل برداشته.اما لطفاباذکرمنبع و اسم

لازم به ذکره مطالب زیرناشی ازاحساسات من نیست و مخاطب خاصی هم نداره .

درضمن اینم وب مشترک من و کیارش فروزان.مطالب روخودمون گفتیم.حتمابیاین..

            www.kiarash-star.blogfa.com    

باتشکر:ستاره                                                                           



پریشانم...

مکرربودن تماس هایت بادیگری

ترس رابه دامانم انداخته.

(نویسنده:ستاره نیک نهاد)

تپش های ناهماهنگ قلبم دیوانه وار


دیواردلم رابه لرزه در می آورند.


وتنها تورافریاد می زنند وبس..


حجم رویایی این تفکرسبزتورامی خواهد..


توآن قدیسه ی پاکی برفراز قله های قاف


لیک نتوان رسید..


راه دراز و دوراست!


حتی اگرزمان وزمین هم پشتوانه ام شوندنمی رسم..نمی شود..

نویسنده:ستاره نیک نهاد

(مخاطب خاص)


سخت است نه؟

ازین پس هوایی رانفس بکشی که دیگر

بوی وطن نمی دهد..

سخت است نه؟

دیگرتصویرچشمانم رابه خاطرنیاوری وتنها

صحنه ای محوازباهم بودنمان پشت پرده ای

ازجنس اشک..

توهمان راهم بادستان بلورییت میزدایی

سخت است نه؟

اینک من پاک میشوم ازخاطراتت.

پاک میشوم ازحضورلحظه های طلاایت..

دیگرهیچ به یادنخواهی داشت.

تنهامیمانی وفقط خودت هستی وخودت..

شادزی دوست نامهربان من

نویسنده:ستاره ای که غصه ها درمقابلش زانوخواهندزد..

اجرای نمایش برجک شماره 37 در تالار فردوسی اداره فرهنگ وارشاداسلامی شهرستان جهرم


 شماره 37.jpg


نگاه کن مرا


ببین


ببین چگونه پای برزمین میکوبم ودیوانه وار تورافریادمیزنم!!


انصافت کجاست؟؟!!!!!!


من..بی تو..اینجا


کناراین همه خاطره چه کنم؟؟!!

(ستاره نیک نهاد)

نیایش باتوجوردیگریست


کافیست چشمانم رابه چشمانت بدوزم


آنوقت کلمات خودشان به یکدیگروصله می خوردند

(ستاره نیک نهاد)

دیگرلبخندهایم عمقی نیستند.


لبخندژکوندرابه خاطرداری؟؟!

(ستاره نیک نهاد)


میخواهم عقده هایم راخالی کنم.


کافیست توبنوازی


آنوقت خواهی دید


چه رقصنده ای ازآب درمی آیم..


نویسنده:ستاره نیک نهاد

من 

دراین سرزمین تنهای تنهایم!

محبوس شده ام ازمصلحتی

که بدخواهانم مراگرفتارش کردند...


نویسنده:ستاره نیک نهاد

راستی نبودنت دیگرآزارم نمی دهد.

.

.

آرام شده ام.

استشمام عطرتومعجزه می کند.


نویسنده:ستاره نیک نهاد



وقتی افسارت رابه گردنم آویختی

ازاینکه درراه من قدم بگذاری شادمان شدم.

اما...

غافل ازدستانت که مرابه گورمی کشاند.

نویسنده :ستاره نیک نهاد


یادگارت بامن است

    فرشته ای کوچک که هم آغوش غصه هایم

         می شود.

نویسنده:ستاره نیک نهاد


حلقه ی بازوانت راتنگ ترکن

می خواهم نبودنم رابهتراحساس کنی..


نویسنده:ستاره نیک نهاد

قانعم...

مبهوت شدن درافکارم مرابه وادی عشق حقیقی می رساند.

نویسنده :ستاره نیک نهاد

.

گرمی آغوشت روحم رانوازش می دهد.

این است حس خواستن تو...

نویسنده:ستاره نیک نهاد

نگاهت یادآور

دوری و درد و دلتنگی است

وقتی که به چشمان خسته ام می نگری.


نویسنده :ستاره نیک نهاد

امروز روزشادی کردن است...روزیست که لبخندمهمان خانه هاست...

اما...             من...              اینجا...

تنهانشسته ام...به مردمی نگاه می کنم که چه صمیمانه یکدیگررادرآغوش محبت

 گرفته اند

ومن چه غریبانه نظاره گراین پای کوبی هاهستم..

چقدرخوشی هایم کوتاه اند..

همیشه دراوج لذت من فرومی نشینم.سقوط می کنم..

واین هارامدیون دیگرانم.

خاطره هارا

ورق می زنم.

به تو که می رسم بخیه ی دستانم آزارم می دهد...

مدهوش شده ام.

عطرهایت دیوانه کننده اند.

نفس های عمیقم دال براین حقیقت است..

می نویسم به لطافت بهار...به نسیم سحری...به زیبایی شکوفه ها...

به تازگی سبزه ها...به قرمزی ماهی گلی...به شاه سین هادرسفره

 ی عید

می نویسم بادلی

سرشارازامید،سرشارازآرزو...دورازدرد،دورازغم،دورازبغض،دورازاشک و

 آه.

می نویسم بااحساسی ازجنس حریر...بانگاهی ازجنس

 تبسم...بالبخندی ازجنس اطلسی...بادستانی ازجنس بلور.

می نویسم برای لحظه هایی که پرشدن ازمن...پرشدن ازتو...پرشدن

 ازما.

                                             و...

 

می نویسم برای بهاری که این بارقراراست،لحظاتی خوش رابهاری کند.

سلام بچه ها..

نمی دونم این شعرمال کیه اماازش خوشم اومد.امید وارم نظرمون یکی باشه..

 

روزگاری است همه عرض بدن می خواهند

همه ازدوست فقط چشم و دهن می خواهند

دیوهستند ولی مثل پری می پوشند

گرگ هایی که لباس پدری می پوشند

آنچه دیدندبه مقیاس نظرمی سنجند

عشق هارابادورکمر می سنجند

خب طبیعی است که یک روزبه پایان برسد

عشق هایی که سرپیچ خیابان برسد..

 

دیگر به آیینه نگاه نخواهم کرد.

آخر ردپای تو بر روی پیشانی ام بد جور سنگینی می کند.

بوی گند خیانت مشامم را پرکرده...

کاش می فهمیدی چه اقی داشت دیدن عکس های تو با دیگری

چشمانم لبریز از بغض هایی است که در گلو مانده.

وقتی که نیستی..........

 

 

دوستت دارم حرفی است که درچشمانم می بینی و بر لبانم می خوانی

.اما سهم من چشمانی خاموش و لبانی بسته است.

 

 

 

- - - -

این یک خط تیره نیست نه.......

تلاش من برای جداکردن فاصله هاست.

عطش لبانم هنوز پابرجاست.آخر چگونه شیطنت لبانمان را فراموش

کنم؟؟؟؟

 

 

من قطره قطره آب می شوم.

وقتی که شوق دستان تولمس دستان دیگری راسهم شود.