الف: به چی فکر می کنی؟!
ب: به نداشته هام!
الف: مثلا؟!
ب: تنهایی!
الف: بهش نیاز داری؟!
ب: اوهوم.
الف: من همه ش و ازت گرفتم؟!
ب: اوهوم.
الف: چه بد! بخوای برات جور می کنم.
ب: واقعا؟! دریا هم داشته باشه؛ ممکنه؟!
الف: یه کم سخت شد اما… چشم.
ب: من نباشم، تنهایی اذیتت نمی کنه؟!
الف: تو که نباشی من یک مرد تنها نیستم! یک عاشق
منتظرم که برای خلوت ش برنامه می چینه.
ب: که چکار کنی؟!
الف: من نپرسیدم تو با تنهایی ت می خوای چکار کنی؟!
پرسیدم؟!
ب: من باید بدونم؛ من زن ام؛ خواسته و ناخواسته
مرزهای نامرئی، تنهاییِ من رو به کارهای قابل پیش بینی محدود می کنه اما شما مردها …
الف: هنوز تنها نشدی، شروع کردی؟! صبر کن دو قدم دور
شی بعد نقاب ت رو بندازی! عاشق بد دلی که تو باشی…
ب: نه! من فقط می خواستم .…
الف: نترس! من در تنهاییم همون کارهایی رو انجام
میدم که وقتی جلوی چشم های تو نیستم، وقتی سرکار أم، وقتی خونه ی مادرم هستم، وقتی
خارج از ساعت اداری میرم جلسه، وقتی …
ب: به این که نمی گن تنهایی و خلوت!
الف: عاشق که باشی، معنا و مفهوم خیلی چیزا برات عوض
میشه! تنهایی یک از هموناست.
ب: نمی تونم جایی برم و بهت فکر نکنم!
الف: پس هیچ وقت تنها نیستی و با خودت خلوت نداری!
ب: خسته ام!
الف: کمی به من، به عشق، اعتماد کن. حالا چشمات و
ببند و با خودت خلوت کن تا من برم جلسه و برگردم.
ب: جلسه ی چی؟! با کی؟!
…
بیست و یکم فروردین نود و پنج
#امیر_معصومی_امونیاک
کانال عور/انی:
https://telegram.me/joinchat/Avq8pjvTbmiU-9MvE-zN4Q