عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

خون خراش( داستان مینی مال)

 

صدای کفش هایش مثل خراشیدن ناخن روی چوب بود. به سمتم که می آمد، صدای شکستن ناخن هایم را می شنیدم که برای فرار از چشمانش، به میز و صندلی های کافه چنگ می انداختم؛ وقتی ایستاد و اطراف را چشم گرداند، سوزش تراشه های ظریف چوب را زیر ناخن هایم حس می کردم. از پشت آن عینک آفتابی که نگاهش را روی چشمانِ به اشک نشسته ام، قفل کرد، خون از سر انگشتانم فوران کرد. 
حالا چطور باید به زنی که نمی خواهم ش، خداحافظی کنم تا دستانش به خونم آلوده نشود؟!


#امیر_معصومی_امونیاک

سی فروردین نود و پنج

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد