عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

" مرا بس است "

لبت را ببند

بی هیچ حرفی که از واژه لبریز باشد!

چشمانت را نیز

بی هیچ نگاهی که از عشق جاری باشد!

و آغوشت را

بی هیچ آرامشی که مرا غرق کند!

مرا بس است

عشقت را از من بگیری تا بخوانم

سالهای غریب تنهاییت را

که در کنارم آرمیدی!

مرا بس است

نباشی، تا نگران نبودنم شوم....


امیر آمونیاک / معصومی
پاییز نود و دو

" تناسخ بهاری "

علاقه ام ...

هرگاه جسم فراق دیده ی من

از تناسخ بهاری در دامنه های بیستون یاد میکند!

قلبم میلرزد

احساسم ترانه میخواند

لبانم شعر می گوید

آنجایش که با تو هم قافیه میشود

نفسم تب میکند

از من مرنج اگر زیاد بیمار میشوم

روحم سرکش است..


امیر آمونیاک / معصومی
پاییز نود و دو

" زقوم "


تلخم


چون زقّوم *

همان هوس گنهکاران که چون بر سر زبان افتد، بند از بندشان بگسلد!

تلخم ...

ثمره ی دشت لم یزرع خیال که از بذرِ وهم، جز به قدر فهمِ ک/آه حاصلم نگشته است!

گناهم چه بود

خدای کافری که مشرکی به هر چه بُت است از غیرِ تبار عشق!

تو که در مذهب ت

مهدور الدم است هر جان که به غیر از آغوش تو قیام کند!

و

مرتد است هر چشم که پنهان از تو بر نگاهی سجده کند!

گناهم چه بود

رب النوع وفا!... قدّیس باور! ... تندیس ایمان!

تو

اریکه ات جنّت!

کامت انا و به و انگور! ... صفتت می و مستی، ساقی!

من اما جانم تلخ!

که گناهم را کسوف خورشید عشق نوشتی در بستر لا ابالی ذهن!

سهمم از فریبِ عشق

نه گندم! ... که برکت نان سفره دلدار شوم

نه... همان ک/آه !!!

آه ...

خدای کافری که مشرکی به هر چه بت است از غیر تبار عشق!

من زقوم ...

همان در حسرتِ عسل و انگبین بهشت لبخندت!

قسم به عین ... شین ... قاف

قسم به الف ... میم ... یاء ... راء

جهنمی را به زمهریر غرور خود بر اندازم اگر

در اقامه ی این نماز آیات، دگر باره به نام من وضو نسازی 

که خود

وسوسه ی ماه بودی در این خسوف دلدادگی!

***

ک / آه نوشت:

دوستت دارم خالق زقّوم!


* درخت زقوم درختی است که از ریشه جهنم می روید و غذای تنفرآمیز دوزخیان است.!

" ساحره ی طوبی "


من

ابلیس! از دوزخ گریخته!

تنم اصالت آتش، قهرم شرافت غضب!

رعد کلام مرا، برق نگاه چه کس در هم شکند؟!

اگر بخواهم،

از دریای طوفانی دلم،هفت آسمان باران می بارم

تا بشوویم چهره ی زمین را از دودمان این تدلیس های گِلین!

من

همان ملک بال و پر ریخته !

همان رجیم رحیم !

که قلب هر چه زن را ...

از طاعت جانگداز بندگی رست ...

به طاقت جان افزای عشق پیوست!

حالا تو

حور وَش! سُندُس پوش بهشت برین!

مادرت حوا ... خواهرت لیلا ... خاله ات شیرین!

خودت مریم عذرا ... آبروی اهل بهشت!

حجله ات آغوش آدم

خانه ات مقام ابراهیم

معبدت گهواره ی عیسی

مسجدت به زیر سایه ی طوبی!



" سایه‌ی طوبی و دلجویی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم"


من ابلیس

از بهشت گریخته!

باید "منی" باشد

که هوس تو را

مهمان کند به میوه ی ممنوعه!

تو غیرت آدم،

من شش هزار سال عبادت،

گرو بگذاریم ...

بیاییم زمین

را آبستن عشق کنیم!

***

سِحر نوشت:

من ابلیس

از برزخ گریخته

معشوق ساحره ی طوبی!


امیر آمونیاک/ معصومی

1392/10/15

" شبه شبح ! "

شبیه تمام بی قراری های تکراری
بی شباهت به تمام الفبای د...و..س..ت..ت..د..ا..ر..م 
نه مشابه عاشقی ... 
نه مشبهٌ به یک معشوق
تشابه ات را به هر چه مانند کنم.... 
شبه ناک می شود این رابطه!
شبیه ... 
شُبهِ ... 
شبَه ... 
شَبَح ... 
شَب ... 
بیا تمامش کنیم ... 
این شب سحر ندارد !

*** 
سر/نوشت: باید از سر نوشت!

امیر آمونیاک / معصومی
زمستان نود و دو