عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

" سیاه خال راه شیری "




معشوق کیهانی من
فردا مصادف است با
آن هزار ساله ی نوری
که ستاره ی بختم
بر مدار نگاهت
طلوع کرد،
مادر کهکشان،
ناف مرا به نام تو برید..!
پزشک گفته : " ماه گرفتگی" است !
اختر شناس، موافق است !
من این پدیده را
سیاه خال راه شیری می نام
بر اندام عشق !
تو هم برایم چیزی بنویس...
***
قمر در عقرب است امشب
برایت عاشقانه ای نخواهم نوشت ،
فردا به دیدنت می آیم
بر نشانه های تنت
نماز آیات خواهم خواند !

امیر آمونیاک/معصومی
1393/3/26

" عروس مردگان "


مرا ببوس...
لبهایم را
زخمه بسته است از نبوسیدنت !

دستهایم را
کویر زده است از تب و تابت !

پاهایم را
تاول زده است از آمدن و نیامدنت !

تنم را
سوخته از گر گرفتگی های خواستنت !

چشمانم را
کبود شده است از ندیدنت !

مرا ببوس در تابوت انتظار ...

هان!
ای عروس مردگان ...
زنده به گوری ... کابین/ مهر تو بود
عندالمطالبه دادم ت !

حالا
رخت نجابت ت را
بی ترس از آخرت ت در آور!
خواهی دید
بهشت در آغوش من است ...

امیر آمونیاک/معصومی
1393.4.4

" باب القصاص "



پایت نلغزد
دستت نلرزد
پلکت نپرد !
پیش آی...

من مجرم ام به مُثله ی نفست !
تورا در میدان تخت نفس بریده یافته اند !

نترس !
مَرد ام...
نیمی از دیه ام را بده
قصاصم کن !

تورا در خواب بوسیده ام
بیدارم کن و ببوس...

لذتی که در انقام هست
در بخشش نیست...

***
تبصره: قصاص در بیداری برای یک مرد، معادل نیمی از خون بهای اوست !
این عدالت را برای زنان جاری کرده ایم!


رساله ی دلدادگی / فقه عاشقی / باب القصاص
هشتم تیر ماه هزار و سیصد و نودوسه



" مهندسی عشق "


این سازه ها
که بر پیکره ی عشقت می سازند
هیچ مناره ی جانی را نمی جنباند!
بساز و بفروش بانو!
با هرعشق اجاره ای، بساز!
تا می شود،‌ فخــر بفروش!
جوانی تو
بنایی ناپایدار است
بر فراز یک زیبایی مقدس!
فرو می ریزد
با اولین زلزله ی قلبی!

به دیدنت خواهم آمد!
بوسه های من
نوش دارو، ‌بعد از مرگ است.
زنده می کند تو را
زیر آوار بی کسی هایت!
بی ستون
پلی می شوم روی ویرانِ تنت!
از نو
عمارت می کنیم
هر گسل که بر اندامت افتاده!
معماری که من باشم
طاق و بستان تنت را
فرهاد واره، طرح می زنم!
***

پ ن : " بیا تو گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو،‌ در اندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم ... "

امیر آمونیاک/معصومی
1393.5.12

" امپراطوری "

حماسی ترین داستان جهان
نبرد نابرابر ما بود !
تو آرزوی امپراطور روم
من جنگجوی مغرور کلزیوم* !
- برده عشق تو -

حَسدوار
مارا به جان هم انداختند !
سرخی شفق گون لبهای تورا
با چشمان زخمی از اشک من !
کدام گلادیاتور ماندیم؟!
نمی دانم !
اما یکی از ما زنده ماند
که دیگری نویسنده شد !

حالا که در قرن نانو
به این روح نویسنده
جواز چاپ نمی دهند
به روم باستان برگرد...
این بار
امپراطور را خواهیم کشت !

*کلزیوم : میدان نبرد گلادیاتورها در روم باستان

امیر آمونیاک/معصومی
1393.5.17