ارغنون من...
چه آرام و قرار سنگینی!
خدا می داند که دیگر نمی شود برای تو نوشت!
ساز دلبرانه ی کلامت که نباشد،
دیگر نمی توان مزامیر نفست را دیکته کرد،
گم می کنم سر خط زندگیم را...
کاش هنوز درس زندگی، بر پایه ی نظامِ قدیم بود...
نقاشی و طرح سیاه قلم سایه ی تو، که کاش هنوز بر سرم بماند...
خطاطی و خوشنویسی عاشقانه های تو،
با سر انگشتان من که در دوات چشمان ت رنگ می گرفت!
درس حساب و ضرب لبخندهای من به توان بوسه های تو !...
بوسه های تو... بوس های تو .... بوی تو ... تو ... ... ...
چه می گفتم؟!!! ... آه، سخت بود...
چقدر لگاریتم بوسه های تو
در محاسبه ی درست سازه های هم آغوشی، سخت بود!
نشد که یکبار معماری تنت به روی نیاز من آوار نشود!
" شجاعِ ارغوان تن، زیر تو عروس ارغنون زن! "* ...
ادبیات جهان، تنها درسی بود که در تقلب از آفرینش تو، آموختم
و گر نه از مکتب خانه ی نگاه تو ،
تا فراغت تحصیل من از رفتارشناسی یک معشوقه!
تنها یک مدرک برایم مانده است:
- من مشروط شده ام به دوست داشتن تو... - ...
***
تبصره:
تنها در یک واحد درسی، می توان از تک مادّه برای فارغ التحصیلی استفاده کرد:
- خوانش قلبت - ...
برای من مهم نیست
در کدام سده ی تاریخی عاشقت شدم
که هنوز در تقویم جهانی اطلاع رسانی می شود
برای من مهم است که تو را عاشق کرده ام
این هنر فقط از معشوق تو بر می آید …
راست گفته اند..
" از ماست که بر ماست "
امیر آمونیاک / معصومی
بهمن ماه نود و دو
بیرون آمد
قدم زد
حوالی آمدن؛
می
ترسید دختر!
از
ماری که داروغه
در
آستین داشت ...
اگر
عصایی که قورت داده بود
سِحر
نمی کرد،
به
مهره ی ماری دچار می شد
که هیچ
اژدهای سخنی
نمی
توانست
عدالتِ
داروغه را ببلعد!
آنوقت
مردم می آمدند
می
نشستند؛ می گفتند:
" فلان شد و بهمان شد
دختری
که از داروغه ی شهر
طلب
خون پدرش را داشت! "
حَرَجی
نیست!
کسی
نمی دانست
دختر
به زیر دامنش
تله ی
انفجاری دارد
که وقت
دچار!
منفجر
می شود
به زیر
هر شعر رمانتیک
تا
داروغه
بماند و
محکمه
ی رسوایی اش!
***
استفتاء:
انهدام
یک تخت جرم محسوب می شود و در تجدید دوباره ی اموال بیت المال!، مالیات بر ارزش
افزوده ی بالشت، بر عهده ی اولیاء دم -صاحب دامن- است!!!
رساله
ی دلدادگی/ فقه عاشقی / باب بیت المال
دیگر
خودت/م را نمی شناسی/م