عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

" پاشو بزن به دل زندگی!" (قسمت آخر از درد های آشنا)


" پاشو بزن به دل زندگی ! " ( قسمت آخر از درد های آشنا )


این بار نه از خرده جنایت های زناشویی می نویسم نه از خیانت های آشکار و پنهان؛

خواننده که باشین، اونم از نوع " پایِ ثابت ش"، هفته های اخیر دیدین، بعد از سری ژن ها که  از یک جنگجو براتون دادِ سخن  کردم و زره، تنِ تون کشیدم... دست تون و گرفتم و آوردم ، روبروی درد، نشون دَمـِتون ... دستم و تا آرنج کردم تو حلق این زندگیِ کوفتی! بیرون آوردم و تکوندم  رویِ این مانیتور! ... نگین که حال تون از این نمایش بهم نخورد و ته مونده های ذهنی تون و بالا نیاوردین... که کامنتاتون شهادت می دن! ...

خاطرتون هست، قدم اول بهتون گفتم: " تقدیرت را تقریر کن!"؛

این یعنی چی که، نشستین زل زدین، تو چشمای زندگی و منتظرین تا بیاد اعتراف کنه که عامل بدبختیه شما بوده و گناه تمام اشتباهات "کرده"  و " نکرده" تون رو گردن بگیره؟! ...

گفتمِ تون که هر کس، یه جفت روحی داره که باس پیداش کنه، اما تا خودت ندونی از زندگی چی میخوای؟!  اون جفت سرگردانِ بینوا روزی هزار بار هم بیاد و بگه : " یه بوس بده ! " ، جنابعالی هم چنان در خودِ خویشتن، می لولی! ...

حــــالا! ...

نوشتم که بر فرض اشتباها مزدوج شدین!  - حالا چه عشق تون سوء تفاهمی بیش نبوده، چه اینکه مجبور شده باشین - ، قرار شد همون اندازه که جسارت داشتین و ازدواج کردین، همون قدر هم جرات بخرج بدین دست از حماقت طلاق عاطفی بردارین...

یا مثل آدم و حوا ، مسلک زندگی رو جوری بچینین که انگار همین دنیا بوده و همین یه مخاطبُ، خودتون و...  زندگی تون رو جمع و جور کنین!....

یا اینکه جدا شین و با ناآگاهی و عدم شناخت از خودتون و جهان اطرافتون، خیانت رو بد نام نکنین!...

برخی از شما چه کردین؟! ...

اومدین و گفتین که : " نه نمیشه، اینجا ایرانه! ... اینجا فرهنگ غلطه، و الا دوستی های سالم از جنس مخالف ، نه تنها ایراد نداره که خیلی هم به رشد انسان و زندگی مشترک هم کمک میکنه" ... گفتم: " بسیار خب! اما حواستون باشه... از چاله در نیاین بیافتین توی چاه!"...

گفتمِ تون: " اینی که شما می گین یه جورایی کاتالیزور عشقی است، اما حواستون باشه، توی روابط آزاد تون، درگیر عشق های کاتالیزوری نشین! "  ...

اما کو گوش شنوا؟!!! ... من می گم نرِ ... تو می گی بدوش! ...

من می گم: " آقا جان! اگر توی چهار چوب های متعارفِ شرع و قانون، تن به زندگی زناشویی دادی، سرت و بنداز پایین، زندگی ت و بکن ... خدا وکیلی! اگه جفتت رو پذیرفته باشی و هر دو تون در یک خطِ سیر مشخص از نظر اعتقاد و فرهنگ دارین قدم می زنین، دیگه شک و بد بینی و قضاوت های بیجا و پیش داوری ها، چه صیغه ایست؟!  ...

آقا گوشیش اس اومده رفته بیرون؟! ... هزار و یک احتمال سالم و ول میکنی، درست می چسبی به همونی که نباید بهش فکر کرد! ...

یا خانم حس و حال نداره؟!، اون چشم بصیرت پیش کِش ت، به جای تخیلات مالیخولیایی ت،چشم سرت و باز کن، ببین از صبح تا به حال، چه بر سر اعصاب خانم اومده که حالا جنازه اش رسیده به رختخواب؟! ... – دور از جون خواننده های ما-  ...

شمای آقا فقط یه چیزی شنیدی که: " زن باید سه وعده در روز خودش را به شوهر عرضه کند! "... ( یادِ داستانِ دیو سیاه و قرص ویاگرا نیافتین که الان جاش نیست ! ) ...

القصه ...

بهتون گفتم که: " اگر افتادین تو خط تابو شکنی! وَ یک فضای باز، با فرهنگی عاری از تبعیض جنسیتی رو، برای دوستی های خودتون یا همسر تون( یا شریک جنسی تون) پذیرفتین ، باز هم این شک و شبهه های جانگداز که عین سوهان به سر و تهِ روحتون افتاده... هیـــــچ محلـــــی از اعرااااااااااب ... ندارد !!! ....

آقای خوب... خانم محترم ... تو یا باس به یه چیزی اعتقاد داشته باشی، یا به یه کسی اعتماد !

هفته ی قبل هم گفتم... نه به اون شوری شور که از سر اعتقاد های مذهبی و عرفی و سنت های خانوادگی، عمری رو بسان حـِمار های حامل کتب اخلاقی، بسوزی و بسازی تا عمرت سر بیاد!...

نه اینقدر بی نمک که هیچ تکیه گاه و محوری برای روزانگی های انسانی ت نداشته باشی! ...

جانِ هر کی که الان هوس بوسیدنش و کردی! ...

بیا برای یک بار هم که شده، کج بشین و راست بگو ! ...

خسته ای؟! ... رنجیدی؟! ... شکست عشقی خوردی؟! ... خیانت دیدی؟! ... تنها موندی؟! ...

الان، توی کدوم مرحله ای؟! ... دلت یک بهانه ی محکم می خواد تا به این رابطه (زناشویی یا دوستی) خاتمه بدی؟! ... دلت می خواد طرفت رو خفه کنی؟! ...

شاید هم داری به خود کشی فکر میکنی؟! ... راههای دیگه رو امتحان کردی؟! ...

مثلا تو هم بی خیال تعهد و وفاداری شدی و رفتی پی عشق و حال خودت! ...

یا به اینجا رسیدی که به قول معروف " خودش بره کاروانسرا، نونش بیاد حرمسرا! ..." ... ( البته در چنین مواقعی آقایون از عبارتِ دیگه ای استفاده می کنند! ) ... سرت و انداختی پایین و با دل مشغولی هات گذران عمر می کنی! ... هوم؟! ...

مخلص کلام ... دست از این بزدلی و ترس بردار و پاشو بزن به دل زندگی! ...

بس کن این خزعبلات! رو که :... " من صبورم ...اما ... " ...

عزیز جان! ... هر اصل اخلاقی تعریف خودش و داره ... حد و مرز داره ... وقتی از قالب خودش خارج بشه، معنا و مفهومش هم تغییر میکنه :

افراط در مهربانی ==>  حماقت

افراط در انعطاف پذیری ==>  عدم اعتماد به نفس

افراط در صبر==> تحمل

افراط در گذشت==> عدم مدیریت بحران

و

و

و .... و خیلی خیلی جالبه که بدونین ، ریشه ی تمام این مشکلات در تفریط هایی بوده که به خرج نرفته!!!! ... تفریط هایی که زاییده ی ترس های کاذب روانی بودن و هستن! ...

یه روزی ترسیدین اگر این محبت و بهش بکنم، پر رو میشه! و حالا چون اون محبت رو جای دیگه ای یافته، می ترسین به رو بیارین که مبادا خودتون برین زیر سوال!

شاید بگین : " نخیر! ... محبت کردم و لیاقت نداشت! خوشی زد زیر دلش و فکر کرد بقیه هم مثل من ان! : ... بی تعارف، اگر اون محبت از سر باج دادن نبود! کارتون به اینجا نمی رسید!

" بار ها گفته ام و بار دگر می گویم ! " ... احساس مانند واژه رنگ و عطر دارن! هر انسانی ولو بی خبر از عالم انرژی و علم متافیزیک، این امواج رو با ضمیر ناخودآگاهش حس میکنه و یه روزی به مرحله ی بروز می رسه! ... خیلی واکنش های غیر منتظره، ریشه در همین بازتاب رفتاری خود ما داره! ... از همین لحظه مراقب نگاه و کلام تون باشین... امروز و تمرین کنین و جواب این سوال ها رو فردا به من نه ... به خودتون بدین!... و اینم بگم که مخاطبِ این سوال ها، زن و مرد نداره!...

مثلا عرض میکنم:

تو خونه ی شما، بوسه ی صبح بخیر از طرف کیه؟!

کی صبحانه رو آماده میکنه ؟! ...

کی همسر محترم رو بدرقه میکنه؟!

کی طی روز یک اس یا یک تماس احوالپرسی ساده با همسرش داره؟! ...

کی به فکر تنوع سفره ی غذاست؟!

کی تو فکر خریدن یک هدیه کوچیک برای دیگری است؟! ولو همون یک جفت جوراب معروف باشه!!

کی؟!..کی؟! ... کی؟! ...

میدونی خواننده ی فهیم من :

حرفم اینه؛ مهمه که این رفتارها از سر وظیفه نباشه باید نشانی از محبت و ارزش گذاری به شریک زندگی در خودش داشته باشه.

مهمه که شما بدونین وقتی از همسر، شریک یا معشوق/ه  تون جدا میشین، اون چه تصویری از شما رو در ذهنش با خود خواهد برد؟! آیا برای برگشتن دوباره،به این آغوش رغبت داره یا نه؟! ...

دوستانه پیشنهاد میکنم:

کمی از تکبر و غرور تون کناره بگیرین، دست از لجاجت ها بردارین، به جای گله از اینکه کمرتون زیر بار این زندگی شکسته، به جای اینکه به دنبال راه فرار بگردین، جرات پذیرشِ افراط و تفریط های احساسی رو در خودتون تقویت کنین ...

یک کاغذ و قلم بردارین و از همین امروز شروع به نوشتن کنین، هر بار یک گام، در خاطرات به عقب بر گردین .. خیلی زود به سر چشمه ی این جدایی ، به آغاز این دو راهه، که شما رو به تاریکی و غم و تنهایی آورده، می رسین.

اونجاست که باید : " کج بشینین و راست بگین ... "

اگر مقصرین، به هر روش که در احساس مخاطب تون نافذ خواهد بود، عذر خواهی کنین و اگر مقصر ه، به جای تمام گذشت ها و صبوری هایی که تا به امروز بی ثمر بودن! ... کافی است، فقط، ببخشین... ببخشین و از نو شروع کنین. شاید ندید گرفتن سالها پس زمینه ی خاکستری سخت باشه اما ... لذت یک شروع دوباره رو تجربه کنین ...

در غیر این صورت، برایِ خود ِ اصیلتون که در حال احتضارِ ، به یک مراسم تدفین آبرومند فکر کنین ...

اگر ... اگر... اگر ... شهامت تولد دوباره رو داشتین, ، اینجا برای شما، جشن باشکوهی برگزار خواهیم کرد.


بودن همه تان را سپاس که همراه بودین با این شش قسمت دردهای آشنا


امیر آمونیاک


" از اعتماد تا اعتقاد؟! " ( قسمت دوم = اعتقاد! )

 دردهای آشنا  ( قسمت پنجم )

" از اعتماد تا اعتقاد؟! " ( قسمت دوم = اعتقاد! )


مرد : " زود باش خانم دیر شد ... نشد یه بار ما بخوایم بریم مهمونی و، نیم ساعت الاف سرکار نشیم؟! "...

زن: " اووووف... چه خبره حالا؟!!! ... اومدم دیگه !!! "...

مرد روی زمین نشست و به پشتی تکیه کرد؛ کنترل تلویزیون بر داشت و زد شبکه خبر ...

زیر چشمی حواسش به خانم خونه بود که با وسواس زیاد، یکی یکی رو سری ها رو با مانتو کرم رنگش ست میکرد ... دست آخر هم، همون شال اولی رو می بنده و از اتاق میاد بیرون ... از جلو آیینه که رد میشه یه نگاه دوباره به خودش میندازه ... از دخترش که دم در نشسته و بند کفشای کتونیش رو گره میزنه ، می پرسه : " این ادکلنم خوبه ؟! "...

دخترک سرش و بالا آورد، پرسید: " مگه ادکلن زدی؟!!! ... بی خیال مامان!!! ... نه به بابا که وقتی میره بیرون با شیشه عطرش دوش میگیره ..نه به تو که حیفت میاد اون دئودورانت پونزده تومنی رو یه کم بیشتر بزنی!!! .. نترس! تموم شد سال دیگه روز مادری دوباره برات می خرم ... "

مادر دلخور از حرف دخترش، رو کرد به مرد خونه گفت: " پاشو بریم..مگه نگفتی دیر شده ؟! "...

مرد در حالیکه تلویزین و خاموش کرد، پرسید : " این مانتو رو جدید خریدی؟! ... "...

دخترک در آپارتمان و باز کرد، بدون نگاه کردن به پدرش گفت: " کافی بود عید پارسال که مامان این پوشید و نظرت و پرسید، یک دقیقه با توجه نگاهش می کردی، با دقت، حداقل محض پولی که داده بودی، نگاه عاشقانه پیکشت بابایی ! ... "...

این و گفت و از خونه رفت بیرون ...

زن بغضش و فرو خورد و کفشای واکس زده ی مرد و جلوی پاش جفت کرد: " جوونه دیگه ... تو به دل نگیر... " ...

 

***

این دوره های شبانه برای خانم هیچ لطفی نداشت، نگاه سنگینِ زن های مجلس به روی لباس های ساده و تکراری اون، با چهره ی ساده و بی آرایشش یه جورایی رنج آور بودن اما چیزی که خیلی آزارش میداد، نگاه نافذ و تحلیل گرِ دختر جوونش بود که یک لحظه از روی رفتارهای جلفِ پدرش دور نمی شد؛

این مهمونی های مختلط از یک سو  به دختر جوونِ اون یاد می داد چطور در یک  جمع مردانه، متانت و وقارش رو در موقعیت های مختلف، حفظ کنه و با رفتارهای مناسب، فرای محدودیت ها، مصونیتش رو هم داشته باشه  اما از طرفی تمام غمِ پنهان مادر رو از رفتار های بی پروای پدرش در برابر زنهای بیحصار،  بر ملا می کرد و این چیزی نبود که دخترک در سن و سال بلوغش با اون درگیر شه ! مخصوصا که مادرهنوز نتونسته بود، جایی در خلوت این روزهای دخترش پیدا کنه تا از قضاوت ها و نتیجه گیری های اخلاقی اون، از اونچه که می بینه، با خبر شه!

مهمونی تموم شد و مثل همیشه فضای ماشین در راه برگشت سنگین بود. مادر غرق تفکر بود و پدر مسرور از عیاشی های لفظی اش با جماعت نسوان! دخترک اما ....

به خونه رسیدن ... پدر مثل همیشه لباساش و روی جا لباسی تلنبار کرد و گفت: " برا فردا لباس آماده دارم؟! ... یه جلسه مهم داریم."

خانم که لباساش رو تا کرده بود و توی کمد می چیند، گفت : " بله ... امروز کت و شلوارت و از خشکشویی گرفتم."

صدای در اتاق دخترک که به عمد محکم بسته شد، پدر و خشمگین کرد: " این باز چه مرگشه ؟! ... " صداش و بالاتر برد : " یه بار دیگه این در محکم بسته بشه من می دونم و تو! ....." ... روی تخت دراز کشید : "  تحویل بگیر خانم.. دختر بار آوردی لایق گیست ! " ...

زن نمی دونست الان باید همسر مطیعی باشه یا مادری دلسوز ؟! ... خودش و احساساتش رو سالها قبل فراموش کرده بود! ...

کنار مرد دراز کشید... باز هم بوی سیگاری که نمی پسندید ... هنوزم نمی دونست چه اصراری بود که شوهرش سیگارهای تعارفی اون خانم محترم رو قبول می کرد؟!!! ..

چند تا نفس سطحی کشید تا مشامش عادت کنه ... با جوانب احتیاط شروع کرد به حرف زدن:

" بهش سخت نگیر ... این روزا خیلی حساس شده ... طبیعی ام هست... دخترا تو سن بلوغ، تا قبل از این که عاشق بشن روی پدراشون تعصب دارن... خب تو تنها مرد زندگیش هستی... شاید دلگیر شده تو مهمونی بهش کمتر توجه کردی! ... " ...

مرد پشتش و کرد و جواب نداد ... مادر اما صدای هق هق گریه های دخترش و می شنید که سعی می کرد به گوش پدرش نرسه...

بلند شد و به اتاق دخترک رفت... کنارش نشست و از روی پتو به آرومی نوازشش کرد ...از نور ضعیف موبایل که سایلنت شده بود و زیر بالشت ش قایم کرده بود، متوجه شد که اس ام اس اومده ...همونجا نشست تا دخترک آروم گرفت و خوابش برد ... گوشی رو پنهوونی بیرون آورد و آخرین اس رو خوند :

" ببین دختر جوون! بیخودی سنگ بابات و به سینه نزن.عالم و آدم می دونن سکس با زنا برای بابای تو عین رفتن به توالت عمومیه!بهش بگو از مامان من بکشه بیرون تا دهنم و باز نکردم!" ...

 

مادر کنار این مرد استخوون ترکونده بود اما تو این لحظه تا مغز استخوونش می سوخت !!!! ....

***

اینجا ، زنی هست که با این درد غریبگی کنه؟!!!!....


 

" از اعتماد تا اعتقاد؟! " ( قسمت اول = اعتماد! )



درد های آشنا ( قسمت چهارم)


" از اعتماد تا اعتقاد؟! " ( قسمت اول = اعتماد! )


ساعت نه شب بود. " شوهر"  پای تلویزیون نشسته بود و اخبار و تماشا می کرد که براش اس ام اس اومد. جواب داد و رفت توی فکر. چند دقیقه بعد کت و برداشت و از خونه زد بیرون ...

" خانم خونه " تا دم در دنبالش رفت: " کجا این وقته شب؟! ..." ...

مرد جواب داد: " کار دارم...زود بر می گردم ... " ...

زن عصبی شد... آخه مردش از این اخلاقا نداشت ... حالا که فکرش و می کرد، تازه متوجه شد که این اواخر " شوهر"  اس ام اس و تلفن های مشکوک زیاد داره! ... حالا هم که قرار ملاقاتای خارج از برنامه! ... هزار و یک فکر به ذهنش هجوم آورد!

 

***

" خانم خونه " زود تر از معمول از سر کارش برگشت خونه. بی هیچ دلیل روشنی حس و حال کار کردن نداشت.در و که بست، چشمش به روی میز پذیرایی زوم شد. یک سینی چایی برای دو نفر! ...قطعا یکی شون " شوهر" بوده... اون یکی کی میتونه باشه؟! ...

رفت نزدیک ... استکان رو برداشت و جلوی نور گرفت ... دنبال اثری از رژ لب می گشت! ... بی اختیار به سمت اتاق خواب رفت!!!

***

" دختر"  با چشمای قرمز از دبیرستان برگشت خونه. یه سلام سرد کرد و رفت توی اتاقش ... برای یه ساعتی، سرش و فرو کرده بود توی بالشش و بی صدا گریه میکرد تا خوابش برد ... مامان تمام حواسش معطوف به حرکت بعدی دختر جوونش بود ... وقتی دید با حوله ی حمام از اتاق میاد بیرون تا بره دوش بگیره ... با خودش فکر کرد : " تا دیر نشده باید یه وقت از متخصص زنان براش بگیرم " ....!!!!!!!!!

***

" پسر" سر کوچه ایستاده بود و با دوستاش دم گرفته بودن و می خندیدن ... ماشین " پدر " که پیچید تو کوچه ... پسر یه چیزی رو گذاشت توی جیب دوستش و دستپاچه برگشت توی خونه ... " پدر " مطمئن بود که اون یک مدرک جرم بوده که خواسته ردش و گم کنه ...سیگاری!!! ..ماده ی مخدری!!!... و الا چرا باید هول شه ؟!! ...

***

" شوهر " توی تخت خزید... دستش و دور کمر "بانوی خونه" انداخت تا به سمت خودش بکشه ... زن اما حوصله نداشت ... مقاوت کرد تا بی میلیش و نشون بده ... " شوهر " با خودش فکر کرد: " تازگیا خیلی سرد شده ... قبض تلفنم این ماه هم زیاد اومده بود ... نظافت خونه هم که مثل قبل نیست ... باید بفهمم سرش کجا بند شده ؟! ..." ...!!!!!!!!!!!


***

گفتن از دردهای آشنای این هفته، با شما !...



ادامه مطلب ...

درد های آشنا " عشق های کاتالیزوری "


درد های آشنا (قسمت سوم)


 عشق های کاتالیزوری


کاتالیزورهای عاشقانه یا عشق های کاتالیزوری ؟!

شما کدوم رو تجربه کردین؟! ... البته باید در قدم اول بپرسم که آیا تفاوت این دو موضوع رو میدونین؟! ...

کاتالیزور ماده ای است فعال و تسریع کننده ی یک فرایند، که در پایان عملکرد، حالت اولیه خود را حفظ کرده، از معادله ی مذکور خارج می شه...

این ماده گاهی همگن و گاهی غیر همگن است ..به این معنا که گاه از جنس مواد ترکیبی است (همگن) و گاه جنسی متفاوت با آنها دارد(غیر همگن) و مهمِ دیگر اینکه...

 این کاتالیزور ها بعضی مرغوب و برخی نامرغوب عمل میکنن.در واقع اگر پس از اتمام کنش و واکنش مورد نظر، فقط و فقط نتیجه ی مورد نظر حاصل شود، این کاتالیزور مرغوب بوده اما اگر بازده های جانبی هم به همراه داشته باشد، نامرغوب تلقی می شود.

با این تعریف مختصر و ساده، می تونین دو عبارت آغازی رو تعریف کنین؟! ...سه دقیقه فرصت دارین که قبل از مطالعه ی ادامه ی این مقاله،‌تعبیر خودتون رو از ذهن بگذرونین.................

 

کاتالیزورهای عاشقانه

 

اکثر ما، بهترین خاطرات زندگی مون به روزهایی مربوط میشه که اولین عاشقانه رو تجربه کردیم. کاری ندارم که الان چی سر اون احساس اومده، صرفا می خوام از شیرینی اون ایام بگم که چرا تا این اندازه به مذاقمون خوش اومده بود و اینکه آیا میشه دوباره  حلاوت اون روزها رو تکرار کرد ؟! ...

چشمک های زیر پوستی! ... بوسه های دزدانه ... نوازش های کوتاه ... آغوش های ناگهانی1 ...

دستمال های معطر یا گلدوزی شده که برای گریه های عاشقانه همیشه همراه بودن ...

تک شاخه های گل ... هدیه های کوچک، گاه ارزان قیمت اما غافلگیرانه2 ... عطر و ادکلن های خاطره انگیز ... و... و... و....... .

یادشون بخیر ... همه ی اینها کاتالیزورهای عاشقانه ای بودند که بوسه ها و آغوش های دیر به دیر رو، سرعت می بخشیدن و دوام سه ثانیه ای اونها رو به دقیق های طولانی تبدیل می کردن.

ولی الان خیلی وقته که از  رابطه ی عاشقانه ی ما خارج شدن و گوشه و کنار خاطرات، غبارِ غصه گرفتن و دارن از دلتنگی خاک می خورن ! ... اما ...

شک ندارم که اگر الان هرکدوم از اونها رو، یک بار دیگه وارد فرایند زنگ زده ی یک رابطه بکنیم، به اندازه ی همون روزهای اول، قدرت تسریع فرایند رو دارن ... میگین نه ؟!‌...امتحانش مجانیه!!! ... چیه؟! چرا میخندین؟! ... مجانیه ی دیگه... در برابر مهریه ای با سکه های یک و نیم میلیونی ... یک همچین کاتالیزور هایی مفت مفت عمل می کنن .... .3

و اما اصل مطلب :

 

عشق های کاتالیزوری

 

کاتالیزورها علیرغم خاصیت چشم گیری که در روند واکنش ها دارن اما قابلیت حل شدن ماندگار، در هیچ ترکیبی رو ندارن ... این نوع از حضور، در روابط انسانی هم زیاد به چشم میاد که در اصطلاح روزمره، گونه ای از همان عشق های سوء تفاهمی هستن ...

گاهی در مسیر زندگی با افرادی آشنا میشیم که در نظر اول، تعبیری از همان عشق در یک نگاه، هستن اما به مرور زمان و پس از آشنایی بیشتر، زودتر از اونچه که بشه تصور کرد، این رابطه ی احساسی خاتمه پیدا میکنه و گویی " نه خانی آمده و نه خانی رفته!... " ...اما ...

تاثیر بسزا و جالب توجهی در رشد روحی و خودآگاهی ما دارن...

نمود چنین اشخاصی در فرایند رابطه های احساسی، علاوه بر هوشیاری فرد در انتخاب درست،گاهی چنان تجربه های تلخ و شکننده ای به جای میزاره که بعد از رسیدن انسان به عشق واقعی، هنوز و همچنان کامِ آدمی از آشنایی با اونها تلخ میزنه ... .

یادتون هست گفتم که برخی از کتالیزورها نامرغوب عمل میکنن ... این حاشیه های خاکستری و گاه سیاه در کنار متن درخشان و طلایی عشق، یکی از همون ماحصل های زایدی است که چاره ای جز پذیرش شون نداریم.

عشق های کاتالیزوری با تمام حُسنی که در بطن خودشون برای ما به همراه دارند، تجربه های گرانقیمت اما بی کاربردی هستند که باید براشون فکری کرد.

اینکه در جریان زندگی، دائم در ذهن ما از گوشه ای به سمتی پرتاب بشن و با هر تلنگری پای احساسمون بهشون بپیچه، نه فقط دردهای ما رو تازه نگه میدارن بلکه خیلی ناخواسته انرژی هم از ما می گیرین.

خیلی وقتا شده که بی هیچ دلیل مشخصی،حین فعالیت های روزانه، ناگهان دچار اُفت انرژی بشین یا اینکه روز رو، به هر بهانه ی ناشناخته ای، با بهانه جویی آغاز کرده باشین.

من به شما میگم که... چشم شما در تماشای جهان اطرافش، به اون خاطره ی "نباید" افتاده که شما زحمت نکشیدین اون و یکبار برای همیشه تجزیه و تحلیل کنین و با یک بسته بندی مناسب، پشت سرتون بزارینش.4

شمایی که الان دارین من و می خونین!

اگر عشق واقعی و آرامبخش و تجربه کردین که تبریک عرض میکنم، به پای هم شیرین زندگی کنین اما ...

اگر هنوز درگیر ریخت و پاش های یک عشق کاتالیزوری هستین، بدین معناست که قبل از ورود به یک رابطه ، هدف تون مشخص نبوده و الان نمی دونین در این معادله ی عشقی،کدوم ماحصل، نیاز شماست؟! ... این بار برای پنج دقیقه حواستونُ روی صدای قلب تون متمرکز کنین. اگر لازمه دست روی سینه تون بزارین یا حداقل نبض تون رو بگیرین تا شریان زندگی رو حس کنین. حالا از شما می پرسم ... : " آیا در رابطه ی فعلی، دچار یک عشق کاتالیزوری هستین ؟!‌ ...اگه اینطوره، شما به یک کاتالیزور عاشقانه نیاز دارین. "

***

1.کاتالیزور همگن

2. کاتالیزور ناهمگن

3.کاتالیزور مرغوب

4. خاطرات منفورِ تون رو از ذهن به زبان بیارین. بسیار مهمِ که این گره عاطفی، از مسیر حنجره عبور کنه. تو چشمای مخاطب تون نگاه کنین و از خاطره ی "نبایدِ"تون بگین، ولو اینکه اون مخاطب، کاغذ، ‌صفحه ی مانیتور، آیینه و یا دیوار باشه. اگر می نویسین هم، لحظه لحظه های زهرآگین رو، به صوت و واژه تبدیل کنین. شاید دفعات اول بغض و اشک امون نده، شاید مجبور باشین داد بزنین تا راه نفس تون باز شه. از ضجه زدن و ناله کردن نترسین. شما برای پاک سازی ذهن تون به این برون ریزی نیاز دارین و تا وقتی که جسارت این کار و به دست نیارین، هرگز از این فشار روانی خلاص نخواهین شد.

بارها و بارها تلاش کنین.شاید ذهن و قلب و حنجره ی شما با کدورت این خاطره و با دود این آتش زیر خاکستر، بسته شده باشه و باز کردن راه نفس شما، مدت زیادی طول بکشه اما روزی که موفق شدین اون خاطره رو، برای یک بار هم که شده کامل به زبان بیارین، بر می گردین اینجا و اثرات فوق العاده اش برای من و دوستان تون، می نویسین.(این مبحث تا فرصتی دوباره باز میمونه ...)



ادامه مطلب ...

" از جسارت ازدواج تا حماقت طلاق! "


دردهای آشنا  ( قسمت دوم)

 


از جسارت ازدواج تا حقارت طلاق !!!

 

مقوله ی ازدواج!.. فطرت؟!.. غریزه؟!.. فرهنگ؟!.. سنت؟!.. یا.... تابو ؟؟!!!

 

در آغاز سخن؛ مهم است که شما به این مقوله، از چه دیدگاهی نگاه میکنید. قبل از بیان هر نظریه شخصی، خاطر نشان میکنم که خوانندگانی با تجربیات و شرایط مختلفی در این جمع حاضرند...:

1. مجردین (شامل دو گروه: کسانی که تا به حال با هیچ جنس مخالفی، تجربه ی جنسی نداشتند، در کنار گروهی که بدون ازدواج، چند صباحی زندگی مشترک داشته اند.)

2.متاهلین ( دو گروه خوشبخت و بد بخت!)

3. مطلقین مجرد ( آنان که به هر دلیلی پس از جدایی، هنوز مجردند – شامل دو گروه: آنانی که در کنار فرزندانشان هستند و آنها که دورند )

4. مطلقین متاهل (آنان که به هر دلیلی دوباره وارد زندگی مشترک شده اند – چندمین بارش هم مهم است - ) .. اما ...

5. گروه مخاطب من : متاهلینی که در جریان زندگی مشترک قرار دارند و دوران طلاق عاطفی ( روانی) را طی می کنند.

با این حال؛ تلاش من یک جمع بندی بر تمام ایده ها و تجربیات خوانندگان، و نیز به اشتراک گذاری تمام نظرات آزاد است.

 

و اما اصل مطلب :

 

مبنای ازدواج شما چه بود؟! عشق ... یا ... سنت ؟!

عشق نبود؟! ... هوس بود ؟!  ... یا سنتی که... نوعی اجحاف بود ؟!!

امر مسلم،در این بحران روحی – روانیِ مورد بحث که منجر به طلاق عاطفی شده است، شما یک شریک زندگی دارید نه یک جفت روحی سازگار! ...  قبلا در این زمینه به طور کامل صحبت کرده ایم :

 http://dastanhaye-saiberi.blogsky.com/category/cat-10/

 

دردِ آشنای امروز، سخن از  حقارت های تلخی است که همسرانِ نا خواهان، به هزار و یک دلیل گفته و نا گفته، در طول زندگی مشترک مجبور به تحمل هستند.

این حقارت ها صرفا از جانب همسر نیست، گاه فشارهای روانیِ ناشی از تنهایی، ما را وادار به ارتکاب اعمال نامتعارف یا برقراری روابط پنهانی می کند! که خود سرخوردگی ها و تحقیر شدنهایی به دنبال دارد اما در این لحظه هیچ قضاوتی بر صحت و سقم این مساله ندارم! ندارم! ندارم!... چرا ؟! ...زیرا :

انسان موجودی اجتماعی است، در یک برابری حقوقی از نظر جنسیت، زن  و  مرد ندارد! ...

در برابری حقیقی، آزادی عمل و حضور اجتماعی، متناسب با قابلیت ها و تفاوت های منحصر به جنس مرد و زن، تعریف می شود که مبنای عقلی و عرفی دارد و ایرادی بر آن وارد نیست. اما ... متاسفانه در فرهنگ ایرانی – اسلامیِ ما که آمیخته ای از تقلیدهای کورکورانه و عاری از تفکر های فردی است... بدوی ترین نیازهای انسانی به سخت ترین راه های ممکن حاصل می شود!

به طور مثال: نیازهای روحی – جسمیِ توامان، که علت اصلی و عمده ی پیوند دو جسم مخالف است... همان که ما را در فرهنگ خویش، محکوم به ازدواج می کند ...

از این نظر عرض می کنم "محکوم "  چرا که در خانواده های سنتی، دوران آشنایی بسیار محدود است، شریک زندگی و زمان و مکان مناسب برای ازدواج را، بزرگتر ها تعیین می کنند، با هر تفاوت فکر و ایده و اندیشه ای که دارند !!!

البته این بدان معنا نیست که در ازدواج های عشقی، بُرد با دختر و پسر عاشق است... خیر .. متاسفانه از آنجایی که این نوع ازدواج نیز بر مبنای ساختار شکنیِ عقاید سختگیرانه ی والدین است، گاه همسران از سوی دیگر بام، می افتند!!! ...

در نهایت، خلاصه از چرایی و چگونگی این شکست های عاطفی... به اینجای سخن می رسیم که وقتی زوجین، تامین نیازهای  فردی شون رو در طرف مقابل نمی بینند، پس از کلی جنگ و جدال و یارکِشی، از دو حالت خارج نیست : طلاق رسمی (آشکار)  ...یا ... طلاق عاطفی ( پنهان)...

چرا طلاق پنهان ؟!!!!

همه ی ما از معضلات طلاق در جامعه، مطلعیم که صد البته گـَردِ قبح و زشتی این مساله، بیشتر از مردان بینوا به رخ " زنان مظلوم " می نشیند (منصف هستم و جانب مردانی که گرفتار زنان نامهربان می شوند رو نگه می دارم ) ... به طور عمده این دو دلیل، عامل ترس زنان از جدایی است:

- عدم امنیت روانی یک زن مطلقه: به ویژه در فضای بی در و پیکر آرمان های اخلاقی امروز جامعه و در نتیجه ابتلا به مشکلات روحی و جسمی، مخصوصا اگر هیچ حامی عاطفی نداشته باشد.

- عدم توانایی زن بر تامین نیاز های مالی: شامل تهیه مسکن یا نیاز های اولیه و در نتیجه سربار شدن بر یکی از مردان خویشاند ( پدر یا برادر یا فرزند پسر...و  اگر آن مرد خویشاوند، نامحرم و متاهل هم باشد که واااااااااااویـــــــــــــــلااااااااا ....... !)

هر کدام از مشکلات دیگر به نوعی ، زیر مجموعه ی همین دو گروه قرار می گیرند و هراس از دچار شدن، زنان را وادار به حفظ سر پناهی به نام همسر میکند، صرفا جهت تبرئه از اتهامات !!!!

واکنش همسران در این مرحله از زندگی مشترک متفاوت است...

زنانِ خانه دار تنها به جدایی وعده های غذایی و بستر خواب اکتفا می کنند و در قبالِ محبت های انسانی من جمله انجام کارهای منزل، شستن لباسها، بچه داری و ... از مزایای عابر بانکی مردشان!!! استفاده می کنند ... !

اما زنان شاغل قدرت مانور بیشتری دارند ! ... که در هر گروه، این جدایی عاطفی(با فاکتور گرفتن از مشکلات ناشی از حضور فرزند- ان) پیامد های فردی – اجتماعی و  روحی – جسمی خود را داراست.

در این میان گروهی از همسران، با روحی بزرگ و گاهی غیر قابل درک، با تمام احساس زنانه ی خویش، با همه ی توان، از خود گذشتگی کرده، چشم به روی همه ی نیاز های انسانی خود فرو می بندند و تا پای جان به عهدی که با خود و آرمان هاشون بستند، وفادار می مونند... من، هم چنان بر صحت و سقم این روش قضاوتی نمی کنم چرا که بازخوردهای متفاوتی در انتخاب این روش از زندگی دیده ام ... جان کلام در این ترانه گفته شده :

یه عمره بی دلیل / کنارم دلخوشی

چجوری تو خودت / غرور و مـیکـُشی؟

به هر راهی زدی / نشد آدم بشم!

نشد / مرد کسی / که می خوادم بشم !

تو آزادی بری / درُ وا می کنم

طلاق از من بخواه / من امضا می کنم!

http://www.mymelody.ir/download-music-farzad-fattahi-emza/#more

تحلیل و بررسی این مطلب، بطور خاص با شما!

 

پیامدی از طلاق عاطفی

یکی از پیامدهای طلاق عاطفی در عصر نوین که پنج درصدش به مبحث ما مربوط میشه:

" آغاز یک جستجو در یافتن نیمه ی گمشده"، یک جفت روحی که شاید بتوان با تکیه به او راهی برای جدایی یافت .. یا .. حداقل بار فشارهای روانی ناشی از تنهایی را پر کرد.

این امر به لطف تکنولوژی پیشرفته ی امروز در دهکده ی مجازی، ‌بسی سهل و آسان شده اما با توجه به فرهنگ نابسامان کشور، در بابِ‌ دوستی های سالم در بین جنس های مخالف، این وادی مجازی هم که می توانست مکان امن و مطمئنی برای رفع تنهایی و سرگشتگی ها باشد، به جایی برای عقده پروری و تخلیه های لحظه ای، تبدیل شده که با کمال شرمندگی در یک مثال آشکار باید عرض کنم به مستراحی احساسی بدل شده!!! ( عذرخواهم از خوانندگان ارجمند).

و فاجعه اینجا اتفاق می افتد که کاربر دلشکسته قبل از ورود، بهشت برینی لبریز از غِلمان دست به سینه (غلامان) و حوریان حلقه به گوش را متصور می شود!!! و بعد از اعتمادهای بیجا و تجربه های تلخ، گناه تمام این حماقت های مفتضحانه را به گردن عشق و نیمه ی گمشده می اندازد!!!

عزیز جان!

کسی که قادر به تغییر شعاع صد متری اطراف خودش نباشد، همیشه پای قدرتش در شعاع فرکانس های دیجیتالی میلنگد!

زنی که قدرت چشمان جادویی اش را در نگاه چهره در چهره ی مردش، از دست داده باشد، اعجاز سر انگشتانش در تایپ عاشقانه ها، در سردی کیبورد می ماسد که نرسد به نگاه خواننده اش!

مردی که توان به بستر بردن زن دلگیرش را از دست داده باشد، شانس نگه داشتن هیچ دوست دختری را ندارد که رقیب بی رحم، کیلومتر ها نزدیک تر است!

پس شما چاره ای ندارید جز اینکه

در تاریکی آسمان زندگی، ستاره ای پر فروغ باشید ... مبادا ماه شما، چون شب پره ها دلتنگ کرم های شب تاب شود!!!

چون در کشوری که مردش بر عقدِ متعه ی چهل زن جایز است! زنش،پس از یک عقد دائم، همچنان سی و نه روزنه ی احساسی در وجودش می درخشد!

 ختم کلام..

طلاق عاطفی چیزی نیست جز آنکه فرد، به همان اندازه که برای ازدواج جسارت به خرج داده برای جدایی، حماقت به خرج می دهد!!!

 

***

تبصره:

- این متن برای مجردین، نوعی آگاهی قبل از ازدواج است.

- هیچ اعمال نظر یا قاطعیتی در بیان مطالب یا کامنت ها، نیست.


گفتگوی دوستان را در ادامه ی مطلب را مطالعه فرمایید ...

 


ادامه مطلب ...