عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

" پاشو بزن به دل زندگی!" (قسمت آخر از درد های آشنا)


" پاشو بزن به دل زندگی ! " ( قسمت آخر از درد های آشنا )


این بار نه از خرده جنایت های زناشویی می نویسم نه از خیانت های آشکار و پنهان؛

خواننده که باشین، اونم از نوع " پایِ ثابت ش"، هفته های اخیر دیدین، بعد از سری ژن ها که  از یک جنگجو براتون دادِ سخن  کردم و زره، تنِ تون کشیدم... دست تون و گرفتم و آوردم ، روبروی درد، نشون دَمـِتون ... دستم و تا آرنج کردم تو حلق این زندگیِ کوفتی! بیرون آوردم و تکوندم  رویِ این مانیتور! ... نگین که حال تون از این نمایش بهم نخورد و ته مونده های ذهنی تون و بالا نیاوردین... که کامنتاتون شهادت می دن! ...

خاطرتون هست، قدم اول بهتون گفتم: " تقدیرت را تقریر کن!"؛

این یعنی چی که، نشستین زل زدین، تو چشمای زندگی و منتظرین تا بیاد اعتراف کنه که عامل بدبختیه شما بوده و گناه تمام اشتباهات "کرده"  و " نکرده" تون رو گردن بگیره؟! ...

گفتمِ تون که هر کس، یه جفت روحی داره که باس پیداش کنه، اما تا خودت ندونی از زندگی چی میخوای؟!  اون جفت سرگردانِ بینوا روزی هزار بار هم بیاد و بگه : " یه بوس بده ! " ، جنابعالی هم چنان در خودِ خویشتن، می لولی! ...

حــــالا! ...

نوشتم که بر فرض اشتباها مزدوج شدین!  - حالا چه عشق تون سوء تفاهمی بیش نبوده، چه اینکه مجبور شده باشین - ، قرار شد همون اندازه که جسارت داشتین و ازدواج کردین، همون قدر هم جرات بخرج بدین دست از حماقت طلاق عاطفی بردارین...

یا مثل آدم و حوا ، مسلک زندگی رو جوری بچینین که انگار همین دنیا بوده و همین یه مخاطبُ، خودتون و...  زندگی تون رو جمع و جور کنین!....

یا اینکه جدا شین و با ناآگاهی و عدم شناخت از خودتون و جهان اطرافتون، خیانت رو بد نام نکنین!...

برخی از شما چه کردین؟! ...

اومدین و گفتین که : " نه نمیشه، اینجا ایرانه! ... اینجا فرهنگ غلطه، و الا دوستی های سالم از جنس مخالف ، نه تنها ایراد نداره که خیلی هم به رشد انسان و زندگی مشترک هم کمک میکنه" ... گفتم: " بسیار خب! اما حواستون باشه... از چاله در نیاین بیافتین توی چاه!"...

گفتمِ تون: " اینی که شما می گین یه جورایی کاتالیزور عشقی است، اما حواستون باشه، توی روابط آزاد تون، درگیر عشق های کاتالیزوری نشین! "  ...

اما کو گوش شنوا؟!!! ... من می گم نرِ ... تو می گی بدوش! ...

من می گم: " آقا جان! اگر توی چهار چوب های متعارفِ شرع و قانون، تن به زندگی زناشویی دادی، سرت و بنداز پایین، زندگی ت و بکن ... خدا وکیلی! اگه جفتت رو پذیرفته باشی و هر دو تون در یک خطِ سیر مشخص از نظر اعتقاد و فرهنگ دارین قدم می زنین، دیگه شک و بد بینی و قضاوت های بیجا و پیش داوری ها، چه صیغه ایست؟!  ...

آقا گوشیش اس اومده رفته بیرون؟! ... هزار و یک احتمال سالم و ول میکنی، درست می چسبی به همونی که نباید بهش فکر کرد! ...

یا خانم حس و حال نداره؟!، اون چشم بصیرت پیش کِش ت، به جای تخیلات مالیخولیایی ت،چشم سرت و باز کن، ببین از صبح تا به حال، چه بر سر اعصاب خانم اومده که حالا جنازه اش رسیده به رختخواب؟! ... – دور از جون خواننده های ما-  ...

شمای آقا فقط یه چیزی شنیدی که: " زن باید سه وعده در روز خودش را به شوهر عرضه کند! "... ( یادِ داستانِ دیو سیاه و قرص ویاگرا نیافتین که الان جاش نیست ! ) ...

القصه ...

بهتون گفتم که: " اگر افتادین تو خط تابو شکنی! وَ یک فضای باز، با فرهنگی عاری از تبعیض جنسیتی رو، برای دوستی های خودتون یا همسر تون( یا شریک جنسی تون) پذیرفتین ، باز هم این شک و شبهه های جانگداز که عین سوهان به سر و تهِ روحتون افتاده... هیـــــچ محلـــــی از اعرااااااااااب ... ندارد !!! ....

آقای خوب... خانم محترم ... تو یا باس به یه چیزی اعتقاد داشته باشی، یا به یه کسی اعتماد !

هفته ی قبل هم گفتم... نه به اون شوری شور که از سر اعتقاد های مذهبی و عرفی و سنت های خانوادگی، عمری رو بسان حـِمار های حامل کتب اخلاقی، بسوزی و بسازی تا عمرت سر بیاد!...

نه اینقدر بی نمک که هیچ تکیه گاه و محوری برای روزانگی های انسانی ت نداشته باشی! ...

جانِ هر کی که الان هوس بوسیدنش و کردی! ...

بیا برای یک بار هم که شده، کج بشین و راست بگو ! ...

خسته ای؟! ... رنجیدی؟! ... شکست عشقی خوردی؟! ... خیانت دیدی؟! ... تنها موندی؟! ...

الان، توی کدوم مرحله ای؟! ... دلت یک بهانه ی محکم می خواد تا به این رابطه (زناشویی یا دوستی) خاتمه بدی؟! ... دلت می خواد طرفت رو خفه کنی؟! ...

شاید هم داری به خود کشی فکر میکنی؟! ... راههای دیگه رو امتحان کردی؟! ...

مثلا تو هم بی خیال تعهد و وفاداری شدی و رفتی پی عشق و حال خودت! ...

یا به اینجا رسیدی که به قول معروف " خودش بره کاروانسرا، نونش بیاد حرمسرا! ..." ... ( البته در چنین مواقعی آقایون از عبارتِ دیگه ای استفاده می کنند! ) ... سرت و انداختی پایین و با دل مشغولی هات گذران عمر می کنی! ... هوم؟! ...

مخلص کلام ... دست از این بزدلی و ترس بردار و پاشو بزن به دل زندگی! ...

بس کن این خزعبلات! رو که :... " من صبورم ...اما ... " ...

عزیز جان! ... هر اصل اخلاقی تعریف خودش و داره ... حد و مرز داره ... وقتی از قالب خودش خارج بشه، معنا و مفهومش هم تغییر میکنه :

افراط در مهربانی ==>  حماقت

افراط در انعطاف پذیری ==>  عدم اعتماد به نفس

افراط در صبر==> تحمل

افراط در گذشت==> عدم مدیریت بحران

و

و

و .... و خیلی خیلی جالبه که بدونین ، ریشه ی تمام این مشکلات در تفریط هایی بوده که به خرج نرفته!!!! ... تفریط هایی که زاییده ی ترس های کاذب روانی بودن و هستن! ...

یه روزی ترسیدین اگر این محبت و بهش بکنم، پر رو میشه! و حالا چون اون محبت رو جای دیگه ای یافته، می ترسین به رو بیارین که مبادا خودتون برین زیر سوال!

شاید بگین : " نخیر! ... محبت کردم و لیاقت نداشت! خوشی زد زیر دلش و فکر کرد بقیه هم مثل من ان! : ... بی تعارف، اگر اون محبت از سر باج دادن نبود! کارتون به اینجا نمی رسید!

" بار ها گفته ام و بار دگر می گویم ! " ... احساس مانند واژه رنگ و عطر دارن! هر انسانی ولو بی خبر از عالم انرژی و علم متافیزیک، این امواج رو با ضمیر ناخودآگاهش حس میکنه و یه روزی به مرحله ی بروز می رسه! ... خیلی واکنش های غیر منتظره، ریشه در همین بازتاب رفتاری خود ما داره! ... از همین لحظه مراقب نگاه و کلام تون باشین... امروز و تمرین کنین و جواب این سوال ها رو فردا به من نه ... به خودتون بدین!... و اینم بگم که مخاطبِ این سوال ها، زن و مرد نداره!...

مثلا عرض میکنم:

تو خونه ی شما، بوسه ی صبح بخیر از طرف کیه؟!

کی صبحانه رو آماده میکنه ؟! ...

کی همسر محترم رو بدرقه میکنه؟!

کی طی روز یک اس یا یک تماس احوالپرسی ساده با همسرش داره؟! ...

کی به فکر تنوع سفره ی غذاست؟!

کی تو فکر خریدن یک هدیه کوچیک برای دیگری است؟! ولو همون یک جفت جوراب معروف باشه!!

کی؟!..کی؟! ... کی؟! ...

میدونی خواننده ی فهیم من :

حرفم اینه؛ مهمه که این رفتارها از سر وظیفه نباشه باید نشانی از محبت و ارزش گذاری به شریک زندگی در خودش داشته باشه.

مهمه که شما بدونین وقتی از همسر، شریک یا معشوق/ه  تون جدا میشین، اون چه تصویری از شما رو در ذهنش با خود خواهد برد؟! آیا برای برگشتن دوباره،به این آغوش رغبت داره یا نه؟! ...

دوستانه پیشنهاد میکنم:

کمی از تکبر و غرور تون کناره بگیرین، دست از لجاجت ها بردارین، به جای گله از اینکه کمرتون زیر بار این زندگی شکسته، به جای اینکه به دنبال راه فرار بگردین، جرات پذیرشِ افراط و تفریط های احساسی رو در خودتون تقویت کنین ...

یک کاغذ و قلم بردارین و از همین امروز شروع به نوشتن کنین، هر بار یک گام، در خاطرات به عقب بر گردین .. خیلی زود به سر چشمه ی این جدایی ، به آغاز این دو راهه، که شما رو به تاریکی و غم و تنهایی آورده، می رسین.

اونجاست که باید : " کج بشینین و راست بگین ... "

اگر مقصرین، به هر روش که در احساس مخاطب تون نافذ خواهد بود، عذر خواهی کنین و اگر مقصر ه، به جای تمام گذشت ها و صبوری هایی که تا به امروز بی ثمر بودن! ... کافی است، فقط، ببخشین... ببخشین و از نو شروع کنین. شاید ندید گرفتن سالها پس زمینه ی خاکستری سخت باشه اما ... لذت یک شروع دوباره رو تجربه کنین ...

در غیر این صورت، برایِ خود ِ اصیلتون که در حال احتضارِ ، به یک مراسم تدفین آبرومند فکر کنین ...

اگر ... اگر... اگر ... شهامت تولد دوباره رو داشتین, ، اینجا برای شما، جشن باشکوهی برگزار خواهیم کرد.


بودن همه تان را سپاس که همراه بودین با این شش قسمت دردهای آشنا


امیر آمونیاک


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد