عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

چهار شنبه سوری

این سور که در دل من است

آتش افروخته ی نگاه توست 
هفت بار بپر
از بلندای غرورت
به اغوش من بیا..
سرخی زبان تو از من 
زردی افتاب /گردان دلم باتو..!


امیر معصومی /آمونیاک
اسفند نود و سه

" سفرِ بی رجعت "

 

 


می روم سفر اما

باید بدانی چرا می روم؟! کجا می روم؟!
دلم می خواهد کسی باشد که بپرسد:" تا کی می روی؟! "
و دلم نیاید که بگویم:" تا همیشه! "
بعد به راه فکر کنم، به جاده، به پرواز.
گاهی هم باید از راه دریا رفت،دل را به دریا زد و رفت.
تو نمی دانی،همه چیز زیر سر خورشید چشمان تو بود، آخر برمن که ستاره ی بختت بودم،‌ آنقدر سایه نداشتی، که آفتاب!
این شد حسادت من به ماه! شد حکایت قمر در عقرب و در خسوف عشق، هبوط کردم، ماه ت شدم به هوس سایه ی بیشتر!
دلم قنج می رفت وقتی خورشید چشمانت می تابید به من، مثل همان آندک که به ماه!!!
فخر می فروختم با سایه ام که " ببین آسمان، خورشید حواسش با من است. "
و خورشید من! صبور و دلتنگ، ابر کشید به رویش، بارید و من چتر بر داشتم از غرور،
نفهمیدم خورشید را!
تا نقاش شد، بهار تا زمستان.
فصل ها می آیند، می روند و تو سایه ات سنگین شده است در این سرما!
حالا قحطی حرف آمده است، گاهی به قدرِ نگاهی، حتی آهی.
تنگم آمده است، بی بهانه های خیس خورشیدی ت.
این می شود بهانه ی سفرم!‌
کسی را می خواهم برایم آیینه بیاورد، آب بیاورد برای طهر خاطرم!
دل می زنم به دریا!
از این سفر بر نمی گردم، می توانی قاب عکسم را از دیوار خانه ات بر داری.

استفتاء:
مرجع عشقیه!
کجای رساله ی شما نوشته است زنی محقّ است بی اذن همسر، سفر رود؟! حالا که رفته است!‌ باید برای آوردنش بروم؟‌منتظرش بمانم؟ یا صبر باید تا غرق دریای غرورش شود؟!
***
فتوا:
بر هر مردی واجب است دامن کشان بانویش باشد! خواه دامن از غضب به پایش پیچیده باشد، خواه به ناز ... اما هیچ بانویی " به شرط عشق " رخصت ندارد تنها سفر کند مگر این که... کلبه اش را ویران بخواهد!
امیر معصومی / آمونیاک
اسفند نود و سه