-
" جسد های بیحصار اندیشه " ... قسمت سوم
1392/02/24 15:34
شماره آمونیاک رو توی فایلم سیو کردم، سه ساعت دیگه برای یک دادن یک اس ام اس خوب بود، یک اس خالی، یا اینکه بپرسم کجایی؟! شایدم یه تک زنگ... نمی دونم، باید فکر میکردم، این از نظر من یه گام بزرگ بود، در جاده ارتباط دو سویه ای که تداومش هر لحظه به شور و هیجان نا شناخته ای که در درون بی قرارم شعله میکشید، می افزود... دیدن،...
-
" جسد های بیحصار اندیشه " ... قسمت دوم
1392/02/21 12:44
تمام غروب با همین افکار گذشت و از همه مهمتر, ذهنم حول این محور می چرخید که فردا از کجا شروع کنم؟! امشب و چی کار کنم؟! بازم جمع مزلیفن یا تنهایی؟! از همه مهمتر, شام و با کی و کجا بخورم؟! نه... اصلان چی بخورم؟ ! گوشی مُ از رو میز برداشتم و شماره گرفتم...0937 نه 0912... اَه... چرا زنگ نمیخوره؟ ! فاک! ... فاک! ... شت!......
-
" بفرمایید سیگار برگ! "
1392/02/17 11:41
می دانی! آنچه تعارف ت کردم، سیگار برگ نبود! برگی از دفتر خاطرات کاپتان بلک بود؛ آن قسمت ش که عشق، دلش را به آتش کشید! خواستم بگویم: " هر کجای تاریخ قرار عاشقانه ای وا بماند، دودش به چشم من و تو می رود! " خواهش م این بود: " آقای نویسنده! به خانه ی من بیا. برای استراکچر افسانه های جهان میزانسنی چیده ام که...
-
" جسد های بیحصار اندیشه " ... قسمت اول
1392/02/15 15:55
" جسدهای بی حصار اندیشه" ) قسمت اول ( « به نام آنکه مرا چتر رگباردرد است و آرامش دل » فراسوی قله های خیال من در پروازی آنقدر دور که در دنیای باور من نمی گنجی دست های نیازم را اگر تا ثریا بالا برم باز هم به قدمگاه پاک تو نخواهد رسید. اگر همه ی چشم ها برایم چشم امید شوند به ناجی ای نارسیده باز هم ... با این...
-
" بیگاری عقربه ها برای زمان " ( قسمت چهارم )
1392/02/14 12:22
درود دوستان بازهم مردی که می سوزد گرم می پیچد بر خود تلخ و در دست تقدیر باد می دود به دنبالِ هیچ ..! و هرچه قدر هم از عمرش میگذرد زمینی تر میشود..! قسمت چهارم از داستان بلند " بیگاری عقربه ها برای زمان " خدمت تان تقدیم می شود؛ بودن تان را سپاس....
-
" دیو سیاه و قرص ویاگرا ! ... " ... داستان کوتاه
1392/02/09 15:13
دیو سیاه و قرص ویاگرا ...!!! چند روز پیش داشتم فکر می کردم "چرا من در تمام عمرم هیچوقت هیچ جایزه ای نبردم ؟!" منظورم از هیچ جایزه ای، دقیقن هیچ جایزه ای هست. سال ها طول کشید تا بفهمم که اون جایزه های رنگ و وارنگی رو که توی دوران دبستان و سر صف با افتخار و سوت بلبلی و خر کیفی بهم می دادن رو در اصل خوونوادم...
-
" اژدهایی در کمند وجدان " ( بهارانه )
1392/01/16 12:42
دوستان همدل و همیشه همراه من؛ سلام ... بر زمین سالی گذشت و بر ما عمری... زمین به زیر پای ما چرخید، ما به جانب شرقی خورشید، و هنوز ... نصف النهار مبداء، راس ساعت دوازده، بر استوای حضور ما، عمود است! هنوز مستی باران با ماست و وسعت ستاره باران کویر! ... هنوز هم دریا و آسمان مصداق نگاه دوستان است... هنوز هم تدبیر شکار و...
-
" پاشو بزن به دل زندگی!" (قسمت آخر از درد های آشنا)
1392/01/16 12:09
" پاشو بزن به دل زندگی ! " ( قسمت آخر از درد های آشنا ) این بار نه از خرده جنایت های زناشویی می نویسم نه از خیانت های آشکار و پنهان؛ خواننده که باشین، اونم از نوع " پایِ ثابت ش"، هفته های اخیر دیدین، بعد از سری ژن ها که از یک جنگجو براتون دادِ سخن کردم و زره، تنِ تون کشیدم... دست تون و گرفتم و...
-
موسیقی های منتخب زمستان 91
1392/01/16 12:02
http://pop-music.ir/ رضا-طاهرخانی-با-نام-امشب 91/12/23 10:37 *** http://s1.picofile.com/file/7686930535/Faez_Hese_Asheghi.mp3.html 91/12/21 12:07 *** http://www.mymelody.ir/file/download.php?file=2012/12/Amin_Rostami_-_Bi_Hava_[128].mp3 91/12/16 12:59 *** http://download.pardad.ir/m/music/Morteza Pashaei - Dele Man...
-
" از اعتماد تا اعتقاد؟! " ( قسمت دوم = اعتقاد! )
1392/01/16 11:47
دردهای آشنا ( قسمت پنجم ) " از اعتماد تا اعتقاد؟! " ( قسمت دوم = اعتقاد! ) مرد : " زود باش خانم دیر شد ... نشد یه بار ما بخوایم بریم مهمونی و، نیم ساعت الاف سرکار نشیم؟! "... زن: " اووووف... چه خبره حالا؟!!! ... اومدم دیگه !!! "... مرد روی زمین نشست و به پشتی تکیه کرد؛ کنترل تلویزیون بر...
-
لبی با طعم تمشک ( داستان کوتاه )
1391/12/19 12:35
" لبی با طعم تمشک " ( داستان کوتاه ( توی آغوش من جمع شد و موهاش و دسته کرد : " باز هم این چکاوک های فضول !!! نشد یه روز صبح فرصت بدن من با بوسه ی تو از خواب بیدار شم ..." ... به خودم فشردم ش: " سفارش من و انجام می دن گلم . " چهره ش و به نشانه ی تفکری عمیق در هم کشید و یه چشم و کوچکتر از...
-
" از اعتماد تا اعتقاد؟! " ( قسمت اول = اعتماد! )
1391/12/07 20:33
درد های آشنا ( قسمت چهارم ) " از اعتماد تا اعتقاد؟! " ( قسمت اول = اعتماد! ) ساعت نه شب بود. " شوهر" پای تلویزیون نشسته بود و اخبار و تماشا می کرد که براش اس ام اس اومد. جواب داد و رفت توی فکر. چند دقیقه بعد کت و برداشت و از خونه زد بیرون ... " خانم خونه " تا دم در دنبالش رفت: " کجا...
-
درد های آشنا " عشق های کاتالیزوری "
1391/12/07 20:17
درد های آشنا (قسمت سوم) عشق های کاتالیزوری کاتالیزورهای عاشقانه یا عشق های کاتالیزوری ؟! شما کدوم رو تجربه کردین؟! ... البته باید در قدم اول بپرسم که آیا تفاوت این دو موضوع رو میدونین؟! ... کاتالیزور ماده ای است فعال و تسریع کننده ی یک فرایند، که در پایان عملکرد، حالت اولیه خود را حفظ کرده، از معادله ی مذکور خارج می...
-
" آسانسور خاطرات "
1391/11/25 20:35
زمستان 1391 پدر جعبه ی پرتقالی را که خریده بود رو توی تراس گذاشت و در حال دست چین کردنِ ریز و درشتش بود، پرسید : " نازنین ... تب و لرزای شیرین قطع شد؟! " مادر گوشی موبایل را روی میز گذاشت و گفت : " تا وقتی آرامبخشا رو مرتب میخوره ، حالش خوبه. شوهر خاله اش تو یه شرکت براش کار پیدا کرده، امروز رفت مصاحبه....
-
" از جسارت ازدواج تا حماقت طلاق! "
1391/11/12 09:05
دردهای آشنا ( قسمت دوم) از جسارت ازدواج تا حقارت طلاق !!! مقوله ی ازدواج!.. فطرت؟!.. غریزه؟!.. فرهنگ؟!.. سنت؟!.. یا.... تابو ؟؟!!! در آغاز سخن؛ مهم است که شما به این مقوله، از چه دیدگاهی نگاه میکنید. قبل از بیان هر نظریه شخصی، خاطر نشان میکنم که خوانندگانی با تجربیات و شرایط مختلفی در این جمع حاضرند...: 1. مجردین...
-
" تقدیر را تقریر کن "
1391/11/08 10:57
درد های آشنا (قسمت اول) " تقدیر را تقریر کن ! " گاهی پر معنا ترین رویداد های زندگی، پیش از آنکه از وقوع شان مطلع شوید، بر شما حادث می شوند، مانند از راه رسیدن یک گربه ی وحشی در سکوت!؛ چطور ممکن است که به چنین پدیده ی مهمی، توجه نکرده باشید؟! آیا کار سرنوشت است و تقدیرتان شما را غافلگیر کرده است؟! جواب ساده...
-
دژ / واره
1391/10/27 10:47
خودم را می برم هواخوری اما دشت سینه ات یاغی گری میکند ! مادیان هوس را تا بلندای سرخینه ی لبت می راند / پایم که به چشمه سار چشمانت میپیچد خیس هق هق عاشقانه ی نگاه شبگردم میشود . من تو را با تمام موصوف و صفت ها تا بلندای تمام مضاف و مضاف الیه ها فرای هر نهاد و گزاره ای دور از قافیه، ردیف میخواهم در خطوط مواج نفست ! فارغ...
-
سری ژن ها - فصل سوم
1391/10/22 17:27
سری ژن ها – 26/09/91 انسان های مبارز در ناشناخته بی دلیل حرص خطر نمیکنند.حرص فقط در دنیای زندگی روزمره موثر است.برای مخاطره کردن در این تنهایی وحشت آور، شخص باید چیزی بیشتر از طمع داشته باشد:عشق ، شخص برای زندگی ، برای دسیسه ، برای اسرار نیاز به عشق دارد. شخص به کنجکاویِ سیری ناپذیر و جرات زیاد نیاز دارد . *** سری ژن...
-
سری ژن ها - فصل دوم
1391/10/22 17:13
کسی که می خواهد هم نوعان خود را متوقف کند، باید خارج از محدوده ی کسانی باشد که آنان را استثمار می کند. بهتر است تاریخچه ی خود را پاک کنیم زیرا این کار ما را از افکار مزاحم و دست و پاگیر آدم های دیگر خلاص می کند. تو خودت را جدی می گیری، تو در خیال خودت وحشتناک مهمی، لااقل طبق نظری که از خودت داری، این طور است و باید...
-
سری ژن ها - فصل اول
1391/10/22 17:00
بارها کوشیده ام این احساس ترس را تجزیه تحلیل کنم،ولی فورا خسته و بی حوصله می شدم.بلافاصله میفهمیدم که بررسی من بی اساس ،زائد است و به این امر ختم میشد که آنها رو رها می کردم. او گفت: - " فقط ترسیده ایی،همش همین هست.دنبال دلایل اسرار آمیزی برای ترست نباش.دلیل اسرار آمیز درست همینجا،مقابل توست،در دسترس توست.!!!...
-
موسیقی های منتخب - پاییز 91
1391/10/22 16:53
27/09/91 – ترانه آشوب از بنیامین بهادری http://dl.topnaz.com/2012/07/Benyamin_Bahadori_-_Ashoob.mp3 *** 20/09/91 – ترانه خسته از امیر عظیمی http://www.ahangestan3.ir/3152_ دانلود-اهنگ-جدید-امیر-عظیمی-به-نام-خسته .html/ *** 29/08/91- ترانه اگر جای منم بودی از حمید عسکری http://www.asremusic.com/ 1245 /%D 8% A 2% D...
-
" دفتر خاطرات کودکی "
1390/07/06 12:20
عزیز جان بی سلام! بی علیک ! می روم سفر؛ آنقدر دور که طنین صدایت در گوش هایم گم شود و تصویر خنده هایت در برکه ی چشمانم، مواج گردد ! می روم غربت، آنجا که صدای دریا، خاطره ای را به یادم نیاورد و گنجشک کان، از خانه ی تو خبر نیاورده باشند ! می روم تنهاگردی؛ جوری که از سایه ی خویش هم بترسم، مبادا اجیر کرده ی تو باشد ! نه...