عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

کلیدی بر جهان اسرار ... قسمت پنجم( هنر خواب بینی )

 قسمت پنجم (هنر خواب بینی)

 

" هنر خواب بینی یکی از راه های حصول به جهان های موازی است "

شاید از خود بپرسید چرا چند باره بر وجود چنین جهان هایی تاکید می کنم؟!

باید بگویم، گذشته از ارتباط مستقیم خواب دیدن با وجود این جهان ها، دلیل عمده ی تکرار این مطلب، حضور خودِ شما در پای همین مقاله است!

فکر کرده اید چرا وقت ارزشمندتان را برای خواندن این مختصر صرف می کنید؟ قطعا به دنبال چیزی می گردید! جوابی برای سوالی !

پس از من بپذیرید که باید این باور در ضمیر ناخودآگاه شما تثبیت شود:

" دنیایی که ما آن را بی همتا و مطلق می دانیم در حقیقت دنیایی است از میان دنیاهای دیگر" که می توان تصور کرد " مانند لایه های پیاز روی هم قرار گرفته اند" یا شاید هم مانند گوی هایی پراکنده در کیهان، به نظم خاص خود چیده شده اند!

* ( تفاوت این دو فرضیه مد نظر نیست، تداخل مدار های مربوط به هر جهان را در نظر مجسم کنید کافی است! همان تداخل هایی که عرض کردم گاهی بی دلیل شما را خوشحال یا غمگین می کنند! )

" با آنکه ما از لحاظ انرژی در شرایطی قرار داریم که فقط می توانیم دنیای خودمان را درک کنیم، ولی امکان ورود به دنیاهای دیگر که مانند دنیای ما واقعی، کامل و منحصر به فرد هستند را نیز داریم.

برای درک این دنیاهای دیگر نه تنها باید مشتاقانه طالب آنها باشیم بلکه باید انرژی کافی را برای به چنگ درآوردن آنها نیز داشته باشیم. وجود این انرژی ها پایدار و مستقل از شناخت ماست و نداشتن آنها از شرایط نیرویی ما ناشی می شود.

* { قطعا شنیده ای که همه ی انسانها هاله ای از انرژی در اطراف خود دارند، تحقیقات در مهندسی بیو شیمی نشان می دهد که مغز انسان ماده ای را ترشح می کند به نام اندروفین . (مورفین طبیعی بدن).

کسانی که بر ذهن آنها تفکرات منفی حاکم است اندروفینی که از مغزشان ترشح می شود بیماری زاست و کسانی که ذهن مثبت دارند، اندروفین آنها شفا بخش است : یک ماده با دو خاصیت!
امروزه از نظر علمی ثابت شده که هیچ چیزی نیست که از خودش هاله انرژی ساطع نکند . 
قانون "دوبروی " می گوید: "هر ذره ای از خود انرژی به همراه دارد" .

هاله های انرژی با فرکانس مغز و تفکر انسان مرتبط هستند.}

به پیوست همین مطلب گفتنی است که استفاده از هر گونه مسکر و مخدر، باعث ایجاد حفره هایی در هاله ی انرژی افراد می شود. لذا نیروی لازم برای جابه جایی در جهان های مذکور تضعیف می شود و دقیقا به همین دلیل هنر خواب بینی، از هر کسی بر نمی آید.

خواب بینی فقط می تواند یک تجربه باشد و فقط به این معنا نیست که ما رویاهایی داشته باشیم و خیال پردازی کنیم، ما می توانیم از این راه آنچه را که این دنیاها برای ما قابل رویت می کنند را، توصیف کنیم. بهتر است بگویم که خواب بینی یک

احساس و جریانی در بدنِ ما

و

معرفتی در اندیشه مان می باشد!

از آنجا که همه ی ما به دنبال آزادی هستیم، آن بُعدش که " آزادی مشاهده"  است در این مبحث حایز اهمیت می باشد و این آزادی محقق نمی شود مگر به دور از هر گونه لجاجت و همه ی آنچه که از لحاظ نیت، امکان پذیر است.

*( در قسمت سوم و جهان های موازی عرض کردم که نیت های شما، افکار و ظن های شما، درست یا غلط، مثبت یا منفی، جهانی موازی در لحظه خلق میکند، آزادی مشاهده باید فارغ از آنچه باشد که نیت های شما را می سازد، لازمه ی آن تمرین بر آن است که یاد بگیریم قضاوت نکنیم. این مبحث جای مناسب خود را می طلب که فعلا از آن می گذرم.)

آزادی مشاهده به این معناست که تو بتوانی مستقیما نیرو را درک کنی، با کنار گذاشتن بخش اجتماعی ادراک، تو خواهی توانست جوهر و اساس اشیاء را درک کنی. از آنجا که همه ی آنچه ما دریافت میکنیم انرژی است، و از طرفی نمی توانیم آن را مستقیما درک کنیم، ادراکمان را وادار میکنیم که در قالب قرار گیرد؛ که همان بخش اجتماعی ادراک ماست. همان چیزی که من سعی در شکستن آن دارم.

*( حلقه ی دور چشمتان را به خاطر دارید؟! نامتعارف های من در بیان تابو شکنی ها، تلنگر های ضعیفی است در ساختار شکنی و حذفِ قالب های اجتماعیِ عرف و شرع و قانون، در ذهنیت شما؛ هر چند برخی از دوستان این شکست ذهنیت را با لجام گسیختگی های رفتاری مشتبه می گیرند اما شما در این سلسله مقالات خواهید دانست که ارتقاء آگاهی و دانش شما لزوما به معنای تضاد شما با هنجار ها نیست.)

بگذریم..کجا بودیم؟! بله... عرض می کردم:

همه ی آنچه ما دریافت میکنیم انرژی است و این یعنی شما خود نیز یک واحد منسجم از ذرات نورانی انرژی هستید که در قالب ادراک اجتماعی  به نام"  جسمیت انسانی " قرار گرفته و تعریف شده اید.

این گفتمان در هنر خواب بینی میخواهد شما را از پوسته ی تان خارج کند، این باور، تصویر و تجسم را در ذهن شما پر رنگ کند که خودتان را در قالب فرا انسانی ببینید.

وقتی شما رویا می بینید، گاهی خودتان را در همین شمایل انسانی درک میکنید و این نشان می دهد،  علیرغم خارج شدن از کالبدتان، هنوز درگیر قالب تعریف شده ی انسانی خود هستید. اما

آن خواب هایی که خودتان را، از درون حلقه ی چشمی خود می بینید، همان هایی که خودتان را نمی ینید اما حضورتان را در مکان و تعلیقتان را در فضای رویا حس میکنی،( بهتر از این نمی توانم توصیفش کنم! ) همان ها مرحله ی بالاتری از رهایی ذهن شماست، آن گونه از رویا، خودِ خودِ شما به عنوان یک " هست" ..." بود" و " واحدی از انرژی " هستید!

و این مثال معروف که " خواب، برادر مرگ است" در اینجا گفتن دارد!

شما هر شب که می خوابید، تجربه ی کوچکی از سفر در عالم معنا را تجربه میکنید؛

روزی که هر انسان بر خلاف همه ی تلاشش، جسمش  به عنوان یک قالب انسانی به قدری آسیب می بیندکه دیگر قادر نیست واحد های انرژی را نگه داری کند، زمان آن است که این جنازه به حال خود رها شود و شمای " آگاهی" سفرتان را ادامه دهید و دقیقا به همین دلیل است که هیچ جنازه ای تشعشع انرژی ندارد!

از طرفی دیگر،

تفکر و ادراک هم ندارد، به معنای عام هیچ جنازه ای شعور هم ندارد. می خواهم بگویم:

 شما به عنوان یک واحد از انرژی دارای شعور و تفکر هستید و به همین جهت می توانید عالم رویا را به تسخیر خود درآورید. شما می توانید این ذرات نورانی انرژی را در کنترل شعور و آگاهی خود در آورید و در هنر خواب بینی به هر کجا که میخواهید بروید و به هر چه که می خواهید برسید! آماده ی این سفر هستید؟! رویای امشب تان را رنگی ببینید! 


 

کلیدی بر جهان اسرار ... قسمت چهارم ( رویابینی )

قسمت چهارم ( رویابینی )

 

دوستان خردمندی که با عقل فرزانه و اندیشه ی بی حصارشان این مباحث را دنبال می کنند به خاطر دارند که عرض کردم:

ضمیر ناهشیار، تحت تاثیر ضمیر خودآگاهی است که فارغ از چهار چوب های مدوّنِ احساس های پنجگانه و شعورِ هنجار اجتماعی!، نگاهی فراتر از یک عالم خاکی، به این جهان کیهانی دارد، دارنده ی چنین نگرشی، وجود جهان های موازی را هم زمان با زندگی مادّی اش بر روی کره ی زمین پذیرفته است، و می داند که گذشته از تقدیر الهی که بر خلقتش "باید" شده است، سایر امور زندگی، در دست اختیار خود اوست و این قبولِ هیچ انسانی نمی افتد مگر اینکه بپذیرد، تبر از دوش بت بزرگ بردارد و به رسم انسان های بزرگ، به جان باورهای تعریف شده از جانب دیگران، بیافتد!

بله، تا صاحب آرزو های بزرگ نباشید، رویاهای زیبا نمی بینید و پیش پایتان روشن نخواهد شد.

تمام آنچه می خواهم امروز در مقوله ی رویابینی برایتان بگویم ایجاد مرز بینِ رویا بینی و هنر خواب دیدن است!

برای مثال در قالبِ نویسنده، با یک سوال ساده از خودم شروع می کنم...

نویسنده : " شما که هستید؟!"

من: "  امیر آمونیاک،  سی و اند ساله،  متولد ایران،  مسلمان زاده، تحصیلات آکادمیک و شغل، عمله!"

نویسنده: " خب، اگر شما یک زن بودید به نامِ هوگو شی سارو، هفتاد و پنج ساله، متولد یکی از قبایل آدمخوار، بی هیچ آیین مذهبی، بی سواد و شغل شکارچی!، اگر شما در چنین شرایطی متولد می شدید، چه تفاوت هایی با امیر فعلی داشتید؟! "

من: " خیلی که فکر کنم فقط به این جواب می رسم که داشته هام متفاوت بودند! "

نویسنده: " این یعنی  تصور و ذهنیت ت از  اونچه که هستی، زیر سوال نمیره! "

من: " نه، نمیره، من هر کجای این عالم هستی و در هر زمان و هر جنسیتی که متولد می شدم باز هم نگاهم به جهان متفاوت بود و به دنبال تغییر و رشد و شناخت در چون و چرای شعور کیهانی بودم، من باز هم فکر می کردم، می نوشتم، و اندیشه های نو می ساختم! "

نویسنده: " حالا با این نگاه تازه، این سوال رو چطور جواب میدین؟! شما که هستین؟! "

من: " یک وجود، یک هست، یک بودن، فوق این جسم."

نویسنده: " تا حالا این " هست " رو دیدی؟! این " بودن " رو لمس کردی؟! "

من: " حس کردمش! در عالم رویا . "

***

و این تمام فلسفه ی پیچیده ی کیستی ِ شماست ، به همین سادگی؛

تمام اویی که شما در عالم رویا می بینید، خویشتن اصیلی است که با بسته شدن چشم ها،  و فارغ شدن ذهن از معادله های زمینی، فرصتی برای اکتشاف عالم هستی، به معنای واقعی، پیدا می کند، این زمانی است که پرده ای از دانسته های شما - در تمام طول عمر زمینی تان -فرو می ریزد، از قالب جسم خارج می شوید و به هر جا که جوابی برای سوال هایتان وجود داشته باشد، سرک می کشید!

به هر " جا " که " جوابی " برای " سوال هایتان " وجود " دارد" !

جهان موازی را به خاطر دارید؟! شما هر گاه می ترسید، مضطرب می شوید، دل تان شور می افتد، ذهن تان تصورات موهومی خلق می کند که جهان های موازیِ تیره و ترسناکی می سازد، همان جهان هایی که وقتی ذهن تان از حصار تن خارج می شود، با آنها دچار چالش شدید می شود زیرا او به دنبال اهداف والاتر و دریافت های بیشتری است اما شما راهش را مسدود کرده اید!

در رویا و کابوس تفاوتی نیست که ندانید!

کابوس، رویای گنگ و سردر گمی است که از ذهن آشفته ی شما جان می گیرد و هیچ کداممان، تا کنون نشنیده ایم که کتابی در تعبیر کابوس ها نوشته شده باشد زیرا ذهن هوشیارِ شما هیچ دلیل عقلانی و موجهی در اندیشیدن به آن ندارد!

کابوس ها فرضیه های پوچی هستند که شما در طی روز بدون هیچ پشتوانه ی منطقی، صرفا بر اساس عدم کنترل ذهن بر اتفاقات جاریِ زندگی، به آنها پرو بال می دهید، بدین جهت است که کابوس های متعدد یکی از راههای شناخت بیماری های روحی و روانی است.

این موضوع حسابش از رویابینی جداست! تنها نقطه ی اشتراک این دو، ذهن آدمی است با این تفاوت فاحش که رویا، پردازشی از افکار درست و منطقی شماست؛

بله ما خواب های بد و ترسناکی هم داریم که در سلسله مباحث تعبیر خواب قرار می گیرند و همگی پیام هایی نا خوشایند از عالم متافیزیک هستند، همانگونه که رویاهای صادقانه، در یک حد فاصل از زمان بیست و چهار ساعته ی زمینی، در طی یک روز یا روزها و سال های متمادی، بالاخره تعبیر می شوند!

این مختصر درباره ی تعبیر خواب نیست، پلی است میان افکار روزانه ی شما است با خواب هایی که می بینید. می خواهم بگویم، هر چقدر هم به نظرتان رویایی که می بینید با زندگی روزمره تان بی ربط باشد، اما پیامی است که " وجودِ آگاه تان" برای شما آورده است. وجودِ آگاه، مرتبه ای برتر از ضمیر خود آگاه است، این همان تفسیر روشنی است از اینکه عده ای " چشم بصیرت " دارند؛ وجودِ آگاه چشم سومی دارد که حواس پنجگانه را به سیطره ی خود در می آورد، به همین دلیل ضمیر ناهشیارِ قدرتمند تری برای فرد تربیت می کند که در چند راهه های چه کنم؟! بهترین انتخاب ها را در لحظه های آنی برای فرد، نمایان می کند.(یک ویژگی افراد موفق)

این وجودِ آگاه ارثی نیست،  تنها تفاوت چنین اشخاصی با شما، در قدرت کنترل ذهن و  شناخت عالم خواب است، آنها رویاهایشان را در مشت دارند، چگونه؟!

آنها خودشان را باور دارند! فردِ با بصیرت، در هر جایگاه انسانی( جنسیت و نژاد و فرهنگ و تحصیلات و ... ) که باشد، در هر وضعیت جسمانی که هست( زشت یا زیبا، معلول یا ... )،

" بودنش"، " هستی" و " وجودش"  را فراتر از چهار چوب های زمینی می بیند، او در ذهن خود به هر زبان و لهجه و گویشی به این باور روحی رسیده است  که :

" تن آدمی شریف است، به جان آدمیت ... نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت

خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت ... حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت".

 

کافی است باور هایتان را از نگارش من درباره ی کلید جهان اسرار، گرد هم آورید تا هفته ی آینده با موضوع " هنر خواب بینی" این بحث را کنار هم ادامه دهیم.

 

 

***

پی نوشت:

بی گمان در جمع دوستان کسانی هستند که کتاب های " کارلوس کاستاندا " را مطالعه کرده باشند و این بخش از گفتار برایشان آشنا باشد؛ هم چنان که در قسمت های قبلی، کامنت های مرتبطی با نظریه های وی از طرف خوانندگان، مطرح شد؛

 من برای گروه دیگری از دوستان که با نگاهی نو یا برای اولین بار با این مبحث ( هنر خواب دیدن) مواجه شده اند، گزیده ای از مطالب کارلوس را که در راستای این سلسله مقالات موثر باشد، با برداشتی مفید و عاری از حاشیه های عقیدتی و فرهنگیِ این نویسنده، که مستلزم مطالعه ی تمام نوشتار های اوست،در مقاله ی بعدی بیان می کنم. امیدوارم بتوانم در رسیدن شما به  آرامش قلبی، گامی فراتر از چند نوشت پاره ی نظری ارائه دهم. اگر شما بخواهید...


 

کلیدی بر جهان اسرار...قسمت سوم (جهان های موازی)


 قسمت سوم (جهان های موازی)


هنر خواب دیدن مقولۀ جذابی است که کمتر کسی می تواند از خواندن یک مقالۀ مختصر دو صفحه ای دربارۀ آن چشم پوشی کند. خواب دیدن که گاه به شیرینی رویا و گاهی به سیاهی یک کابوس است، از عمده دلایل موجهی است که به وجود جهان متافیزیک شهادت می دهد.

این مجال فرصتی برای اثبات نظریه های دمنیای مابعد الطبیعه (متافیزیک ) ندارد، لذا با با این فرضیه که خواننده یک پشتوانۀ فکری در این زمینه دارد، قبل از ورود به عالم رویابینی، از موضوع شناخته شده ای به نام " جهان های موازی " به عنوان مقدمۀ بحث شروع میکنم؛ از تمام آنچه خوانده و شنیده و دریافته ام، جهان موازی را در این مثال برایتان ، توضیح می دهم.

تصور کنید یک جعبه دارید موش زنده ای را درونش قرار می دهید و درش را می بندید به گونه ای که درونش قابل مشاهده نیست، ؛ به جعبه محرکی متصل می کنید با تحریک کردنش، سبب مرگ موش می شود.( مثل جریان برق که اگر به جعبه برسد موش بر اثر برق گرفتگی می میرد.) ... حالا از شما می پرسم: " چند درصد مطمئن هستید که موش در اثر این تحریک مرده است؟! " ... صد در صد؟! من می توانم دلایلی برای شما بیاورم که احتمال مرگ موش را پایین بیاورد، همانطور که خیلی از انسان ها بعد از یک حادثۀ مرگبار، از فاجعه بیرون آمده و تنها صدمات مختصری دیده اند! با این آگاهی از قانون احتمال، چقدر مطمئن هستید که موش بعد از تحریک، بمیرد؟! ... یک منطق درست احتمال پنجاه درصدی می دهد؛ پس قبل از اینکه من در جعبه را باز کنم، شما 50% احتمال داده اید که موش مرده است، درست؟! ... در را باز میکنم... موش... زنده است! و این یعنی:

انتخاب شما مبنی بر مرگ موش، جهانی موازی در راستای جهانی که واقعیت در آن رخ داده و موش زنده است، خلق می شود! در واقع، نه تنها در این مثال کوچک، بلکه در هر دو راه از زندگی، با انتخابی شما، مسیر دیگری در راستای جهانی مجزا و موازی به راه خودش ادامه می دهد و  آن بـُعد از ذهنیت شما در عالم موج و فرکانس و ذره و انرژی جهانی به وسعت نامحدود خلق میکند. حالا تصور کنید در طول روز بر سر چند دو راهی انتخاب قرار میگیرید؟! در طول هفته؟! در طول ماه؟! در طول سال؟! در طول ... ؟!

شمارِ جهان های موازیِ زاییده از ذهنیت شما، هر کدام به تنهایی دارای فضایی با مدارهای خاص خود هستند که گاهی در یک دیگر و گاه با جهان واقعی شما دچار تداخل می شوند، این نقطه های عطف، همان دلایل نامعلومِ مبهمی است که باعث می شوند، شما برخی از روزها، بی هیچ دلیل عقلانی و موجهی دلتان بگیرد، انرژیتان اُفت کند، حس و حال گریه داشته باشید و یا دقیقا بر عکس، در اوج گرفتاری های و خستگیِ روزمرگی ها، به ناگه بمبی از انرژی مثبت و خنده و شادی شوید. آیا این حس و حال آشنا برای کسی بیگانه است؟!

از این دیدگاه، به بلندای قدرت ذهن آدمی می اندیشم، که کنترل افکار، در برخورد با هر پدیدۀ زندگی، چه بازتاب مستقیم و تاثیر گذاری می تواند بر، همین آن یا لحظۀ بعدی بگذارد. به این نتیجه می رسم که چرا اعمال ما، بر مبنای نیت های ما پاداش و بازگشت دارند؟!!!

مغز من، جزیی کوچک از جسمی است که روزانه با انسان های بی شمار، کردارها، گفتار ها، افکار و در نهایت شعورشان روبرو می شود، داده های ذهن تحلیل گر من باید به کدامین چشمۀ شعور متصل باشد که در لحظۀ انتخاب در هر دیدار، جهانی موازی مملو از حسن نیت و شادی و آرامش بیافریند؟!

گسترۀ دید من به جهان آفرینش، همان ضمیر هشیاری است که باید عاری از ملاک های قضاوت و پیش داوری های نسنجیده باشد؛ امروز، اینجا، در برابر آیینۀ وجودی خویش، ضمیر ناخودآگاهِ من تا چه حد بی غل و غش است؟!

باید به عقب برگردم، به نو جوانی و کودکی و خردسالی، نه... به نوپایی و نوباوگی که قدرت شنیداری و دیداری داشتم؛ و البته کمی عقب تر، به دوران جنینی که شنیداریم فعال بود!

اما براستی، قبل از بروز جنسیت، در لحظۀ شروع طپش قلب جنین، سرآغاز وجودی یک " من " است؟! بدون شک قابلیتی بر " بودن " در ساختاری از ژنتیک و دی.ان.ای ِ یک گامت باید باشد که به هیبت انسانی مجسم شود، این خواستن بر وجود در کجا ریشه دارد؟!

این دلیل کاملا منطقی است که باید میدانی برای حضور ببینی تا اراده ای بر انتخابِ بودن داشته باشی، آیا این روندِ برگشت، حقیقت جهان های ماوراءُ الطبیعه را اثبات میکند؟!

آیا ورای این یاخته و استخوان و ماهیچه، بُعدی روحانی، منسجم از ذره و انرژی وجود داشته است؟! اگر خیر...

 تکلیف این همه صحنه های تکراری، برخوردهای آشنا، مکالمه هایی که می توانیم آخرش را پیش بینی کنیم، گویی که قبلا در همان لحظه و در همان مکان بوده ایم، چیست؟!

اگر آری...

پس چرا تمام شانس ما از داشتن رویاهایی صادقانه، به شکست های احساسی می انجامد و شب و روزهای مان، خواب و بیداری هایی سراسر کابوس و ترس و وحشت است؟!

ما در گذر از جهانی سراسر شعور و آگاهی با خویشتنِ اصیلمان چه کرده ایم؟!

در این اتفاق مبارک از بودن تان در کنار من، شادباش های پایداری آرزومندم که بی شک مرا در روشن نگه داشتن این شعلۀ مختصر در کوره راههای چه کنم؟!، مدد میکند.

تا گفتار بعدی، منتظر نظرات روشن و آگاهانه تان هستم.

ادامه دارد/


 

کلیدی بر جهان اسرار ... قسمت دوم ( ضمیر هشیار و ناهوشیار )

" ذهن هشیار و ناهوشیار "

 

در تعریف ذهن هوشیار می خوانیم:

اعمال و شعور خودآگاه ما از مغز سر چشمه می گیرند؛ اندیشه، توسط مغز، یعنی همان عضوی که خودآگاهی از آن متجلی می شود، آشکار می گردد.

ضمیر خودآگاه با شناسایی جهان پیرامون سرو کار دارد، بدین معنا که، مغز هر آنچه از تحلیل داده ها، توسط حواس پنجگانه، دریافت کرده باشد، در کمال امانت داری در اختیارِ ذهن ناهوشیار یا همان ضمیر ناخودآگاه قرار می دهد.

ذهن ناهوشیار همان گونه که از نامش پیداست، بدون هیچ قدرتی بر دخل و تصرفِ پیام های دریافتی، آنها را در بطن خویش نگه می دارد؛ این ذهن تفاوتی میان داده های فاسد و مخرب یا پویا و سازنده قائل نیست لذا، آنچه در پس زمینۀ ذهنِ یک انسان، از شناخت جهان آفرینش ذخیره می شود، ارتباط کاملا مستقیمی دارد با آنچه از جهان هستی دریافت می کند.

لختی درنگ کنید؛ بنشینید و به صندلی خود تکیه کنید؛ دست راست تان را بالا بیاورید، شصت و انگشت سبابه تان را به شکل حلقه در آورده، جلوی چشمتان بگیرید. چشم چپ تان را ببندید. دایره ی دیدتان مد نظر من است. کوچک است، نه؟!...

حال، چشم چپ تان را باز کنید؛ بهتر شد؟! قطعا، چون وسعت دید بهتری دارید. این بار

دست تان را هم بیاندازید، عالی شد، چون دیگر مانعی برای دیدن سمت راست تان ندارید، حالا...

 فرض کنید در قبیله ای متولد شده باشید که باز کردن چشم چپ، بر همۀ ساکنانش ممنوع شده باشد و هر کس سرپیچی کند، محکوم به اعدام باشد؛ از طرفی، اگر کسی، به هر بهانه، برای دید و کنترل بهتر خود، گردنش را بچرخاند، حدّ بخورد!... چه حسی دارید؟! حماقت محض است، مگر نه؟! اما ...

خوب یا بد، شما هم اکنون نیز عضوی از این جامعه هستید! جامعه ای که حس بینایی آن به قوانین عرف و شرع، محدود شده است! حس بویایی آن استعمال عطر را بر زنانش حرام کرده است، حس شنوایی مردان را بر ...! حس لامسه را ... 

خود به محدودیت در سایر حواس بیاندیشید،در ارائۀ مطلب، من به درست یا غلط، باید یا نباید حصار ها نظری ندارم، حرف من، درد عمیقی است که " اندیشه ی معقولِ" آدمی!!! در شناخت ناقص از هستی خویش می کشد!

 این گسترۀ دید و میزانِ ژرفای ضمیرناخودآگاه، یکی از همان تفاوت های بارزِ انسان خردمند و عاقل است، که از وی شخصیتی آگاه می سازد!

چقدر از دریافت های شما از جهان پیرامون به قالب ها، هنجار ها و باید های انسانی محدود شده است؟ چه قدر کودکی را تجربه نکرده اید و تا چه اندازه نوجوانی تان از عقده لبریز است،

چه جوانی ها نکرده اید و با چه حسرت ها به میانسالی می روید؟! ...

حرف حساب این مقاله همین هست، جدولی تهیه کنیدبا سه ردیف، حصار هایی که بر اندیشه تان بسته شده است را در ردیف اول و در ردیف دیگر نتایج حاصل از قانون مداری حصارها را بنویسید، در ردیف آخر صادقانه بگویید چه حسی مانع شما شد که از این حصار ها بگذرید و جهان تازه ای را تجربه کنید؟!

ضمیر ناخودآگاه شما، از اندیشه و افکار شما تغذیه می شود، این گنجینۀ ارزشمند شما بسیار کوچک است، شمایی که تا به امروز در شعاع مختصری از پیرامون خود کسب آگاهی کرده اید، شما که ضمیر ناخودآگاه تان آرشیو کوچکی از همۀ آنچه که باید، نیست، منبعی است از همۀ آنچه که به شما آموخته اند و یا خودتان خواسته اید با حواس خود درک کنید!، از ریتم طبیعی تنفس و ضربان قلب گرفته، تا اعتماد به نفس و قوۀ خلاقه ای که در درون شماست. این توانمندی های بنیادین از تربیت درست در کودکی، در کنار تمام نقاط ضعف شما، همۀ آن چیزی است که دارید، اما بیشتر خواهید داشت اگر در ذهن ناهوشیار خویش به چالش و جستجو بپردازید، زیرا ضمیر ناخودآگاه شما قدرت اعجازی دارد که کلید دستیابی به آن، در سیاهچالی عمیق پنهان است، کدام سیاه چال؟! همان جا که ریشۀ تمام دردهایتان هر روز تقویت می شود! نشان دادنِ کانون درد با من، درمانش با شما.

در اولین قدم به خواب های تان گریز میزنم؛ از دل سیاه کابوس ها، راه روشنی به ضمیر ناخودآگاه تان باز می کنم، گاهی لازم است که مسیر رفته را ایستاد و راه بهتری را انتخاب کرد ولو از نظر شما، بیراهه ای باشد پر از سنگلاخ، کافی است آن حلقه را از دور چشمتان بر دارید و تا قسمت بعدی آنچه میخواهید بدانید را، بی پروا بپرسید.

 

ادامه دارد...


 

" کلیدی بر جهان اسرار " .... قسمت اول

کلیدی بر جهان اسرار ... قسمت اول 


( عقل یا خرد! )


دوستان مهربان و همیشه همراه، سلام؛

" کلیدی بر جهان اسرار "، بنا به درخواست شما همدلانِ همیشه آگاه، در ادامۀ " سری ژن ها " و " دردهای آشنا "، به محضرتان تقدیم می شود؛

قبل از هر سخنی، عارضم، آنچه در این مجـ(ق)ال مطالعه می کنید، گزیدۀ مختصری از مطالعات شخصی بنده است، پیرامون موضوعات نظری، که در ده سال اخیر به شکل چشمگیری مورد توجه و علاقه ی نسل جدید قرار گرفته است؛ این دریچه، تریبون آزادی است بر اندیشه و گفتار شما عزیزان، تا حضور مجازی ما در این چند صباح از هستی، راه روشنی شود برای مسیر پر فراز و نشیب زندگی؛ راهی که دل خستگی هایش کمتر و دل خوشی هایش، مزید شادی مان شود.

بودن تان را سپاس.

امیر آمونیاک.

 

***

 " کلیدی بر جهان اسرار " ... ( عقل و خرد!  )

انسان موجودی است دارای یک ساختار فیزیکی شناخته شده، که تمام اعمال حیات وی، از طریق " مغز " سازماندهی می شود.

 

مغز به عنوان یکی از حساس ترین و پیچیده ترین اعضای حیاتی یک انسان...

از یک سو دارای قوۀ تشخیصی است به نام " عقل "، که کنترل ما را در جهان فیزیکی به دست دارد و از دیگر سو، مادرِ جهان عظیم و خارق العاده ای است به نام " ذهن " .

 

ذهن آدمی در مقام مدیریت هر انسان، از توانایی " هوش " بهره می برد و قابلیت هایی چون تفکر، استدلال، برنامه ریزی، یادگیری و  ... را نمود می دهد و این فرایند ذهنی ( هوش ) اگر در چهار چوب تعاریف عرفی یک جامعه رشد کند، شخص عاقلی را به منثۀ ظهور می رساند؛

اما اگر عملکرد ِهوش آدمی در خلاف عرف یا ورای درک یک جامعه، باشد، می توان نتیجه گرفت که یک آدم باهوش لزوما عاقل نیست! ...

به طور مثال، نمونه های بارزی از هنرمندان و دانشمندان باهوش را در سطح جهان سراغ داریم که از اختلالات روانی رنج می بردند، " ونسان ون گوگ " نقاش سر شناس هلندی یا " جک کرواک " نویسنده کانادایی از جمله افراد نابغه با رفتار های خود مخرب، محسوب می شوند!

از افرادی در زمرۀ نبوغ و جنون  آدلف هیتلر هم به قدر کافی شنیده ایم!

هم چنین هر شخص عاقلی باهوش نیست، اما اگر باشد، زمانی این هوش او را به سوی رشد و تعالی سوق می دهد که دارای خرد و اندیشه باشد!

" خرد "، همان وجه ممیز است بین انسان های عاقل، که عده ای را مشهور و محبوب می کند؛

همان قدرت برتری که برخی از انسان های متفکر را در میانۀ جهان های موجود، به سفر روح می برد؛

همان گوش و چشم غیبی، به نام حس ششم، که انسان های معمولی را از مرز روزمرگی ها، به قدرت تشخیص و شکار فرصت های بی بدیل کیهانی، می رساند؛

حال سوال ها اینجاست:

 - اگر ساختار و قدرت مغز در حیطه ی موضوع ارث، محدود می شود، این وجه تمایز بین افراد کم هوش و نابغه، در کجا ریشه دارد؟!

- خردی که یک فرد باهوش را، در نمایی از یک انسان عاقل، به مقام دانش و کمال و معرفت، سوق می دهد، از کجا نشأت می گیرد؟! ...

ما در تعریف ذهن می خوانیم:  " ذهن  آدمی، نمودی از هوش، اندیشه( تفکر ) و آگاهی است. "

 

- این آگاهی چیست؟! که به برخی داده شده تا در فرایند تفکر،خرد و اندیشۀ آدمی را از  حصار عقل رها کند، و لب کلام آفرینش را درک کند؟! ...

- ...

- ...

 

***

با دانسته های شما همراه می شوم تا قسمت بعدی ...

***

ادامه دارد ...