می خواهم
بروم
آنجا
که عرب، نی انداخت!
برایم
نامه ی " فدایت شوم! " نفرست؛
این ره
که تو می روی به ترکستان است!
می
دانی؟!
آواز
دهل شنیدن از دور خوش است!
خیلی
خوش است
وقتی
آوای
ننه من غریب ام هایت،
لالایی
خواب های خرگوشی من شود!
آنروز
سرنا را از سر گشادش خواهی زد
تا
منی را
که به خواب زده ام،
از
خواب خوش مستی بیدار کنی
اما
آب که
از سر گذشت، چه یک وجب! چه صد وجب!
تو را
به خیر و ما را به سلامت!
نزیسته ای زندگی را،
عمر
زندگی کوتاهتر از قد توست؛ چرا که از ازل، بلند قامت تر از جهانی که به تو ارزانی
شده است، خلق شده ای. ورای مرزهای تعریف شده ی جهان مادی!
تو بر
جان و جهان خویش حاکمی؛مگر اینکه بنشینی تا عمر،به بلندای تو برسد و بر بودنت چیره
شود؛
آرزوهایت
را چنان پست مدار که چون حسرت، آفت عمرت شوند، آنها را به قد و قامت خویش ببر که
هر چه از حد تو بیرون زند، کلاهی است که برای سرت گشاد خواهد بود و دید امروز تو
را خواهد گرفت.
خودم را می برم هواخوری
پ . ن :
گاهی از دستِ دل به در شود این جنون ادواری! / این درد را درمان نباید / که / نشاید!