آیینه فرار می کند، می دوم به دنبال زنی از من که می خواهد در اولین حفره ی سیاه پشیمانی خودش را گم و گور کند؛
لباس خواب از کمرم باز می شود. آیینه می ایستد. تا به حال من را در خودم تنها تماشا نکرده است. تماشا گه راز!!!
بریده ای از عریانی / 3
سرم را دوست دارم، وقتی سنگینی می کند بر این گردن که انگشتان تو می تابد به دور بلندی ش!
بریده ای از عریانی /2
تنهایی
اعجاز تو بود
پیامبرِ
مکاّرِ عاشقی!
ور نه
این بانو در ازدحام خنده های گل بِهی
کی و
کجا
به شفای بوسه های تو مؤمن می شد ؟!
که حالا
هیچ روبندی گونه های سرخم را نمی پوشاند!
تنهایی اعجاز تو بود!
این تن
تو را می خواهد
چون
عرش که بیت المعمور
چون
حجاز که بیت العتیق
چون
اورشلیم که بیت الحم را ...
این ناز، تو را می خواهد
چون
تب، وجودت را
چون
داغی، تنت را
چون
عرق،شرمت را...
این زن تو را می خواهد!
چون
من، تویی را
چون
تو، منی را
چون
ما، همی را .....................