عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

صلح ابدی

رها می کنم تو را
میان هجمه ی ده سرباز پیل تن!
برای دفاع از
هر یاخته ی تنت
که قصد شورش
کند روزی!
می آیند 
برای بافت کمند گیسویت؛
تا زنجیر کنند
ستون فقرات تو را
به دنده های من؛

ده سرباز دلیر
که نترسند
از حلقه ی پاهای تو
در شکست دوّارِشان
به دور کمر(م)؛

ده سرباز
- ده انگشت-
ده شماره ی معکوس
تا قاب گرفتن صورتت
برای بوسه ای
به رسم صلح ابدی
در تقویمِ
عاشق ترین شاعر جهان.


امیر معصومی/امونیاک

بیست و سه آبان ماه نودو چهار

عشق هورمونی




الف: دوستم داری؟!
ب: هربار این سوال و می پرسی، نگران میشم.

الف: چرا؟!
ب: شک می کنم شاید چیزی بین ما تغییر کرده؟!

الف: نه!هر بار می پرسم جواب جدید و زیباتری می شنوم. حالا دوستم داری؟!
ب: ( لبخند می زند )

الف: سر حال نیستی امروز.
ب: هستم، فقط...دوستی با تو، حرف نداره!

الف:دوستی؟!… عاشقی با من چطور؟!
ب: میشه هفته دیگه بپرسی؟! الان دلم درد می کنه.

الف: به این می گن "عشق هورمونی"!
ب: به مسکّنی هم که باید برام بگیری، می گن"مفنامیک اسید"!

الف: هاهاها...دوست ت دارم.
ب: عاشقتم.

امیر معصومی / آمونیاک

شانزده آبان ماه نود و چهار

دیالوگ نانوشته

شده ایم
یک دیالوگ ماندگار؛
عکس مان 
کنار هم پوستر؛
در ردیف
فیلم های کلاسیک/
درام/
عاشقانه؛
در سیاه و سفید ترین
اثر صامت سی/نِمایی؛
اکران می شدیم
اگر
برای وصال من
در یک سکانس
به امامزاده می آمدی!
توقیف شدیم؛
هیأت ژوری
"عاشقت هستم "را
از چشمانت شنید!
در پلانِ آینه ای
به دیوار اتاق خوابی
که من برایت مرده بودم!
بازیِ احساسیِ ما
احساس ها را به بازی گرفت!
شده ایم
یک دیالوگ ماندگار نانوشته !

امیر معصومی / آمونیاک

یازده آبان ماه نود و چهار