عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

ترافیک بوسه!

کاش
شهادت دهد/
کاجِ تنها/
به بوسه های ما /
در شلوغ ترین چهار راه جهان!
_جایی که چراغ های خطر
برای تو همیشه سبز است!_

چراغ های راهنمایی
در سبزترین حالت خود/
چشمک خواهند زد
به تمام پل های هوایی!
و تمام عابرها
به رقص خواهند آمد!

کاش /
ضبط کرده باشد/
تنها دوربین چهار راه/
که اولین ترافیک بوسه
جریمه ش با ما!

امیر معصومی / امونیاک
بیست و یکم اذر ٩٤ 

شعر زدگی مزمن!

فرق می کند/
مرد باشی و هر دلتنگی/
معشوقه ات را
شبیه کنی به زنی/ بیاوری به ذهن/
یا
زن باشی و
هر شب /
در شعر مردی
به خواب روی!
اولی می شود شاعر؛
دومی
زنی بیمار/
با شعر زدگی مزمن!
که هیچ مردی را شاعر نمی کند!
***
من از شاعرانگی، زنی به غنیمت نمی برم؛
آغوش … تزلزل قلب و قافیه است!

امیر معصومی / امونیاک

پانزده آذر ماه نود و چهار

معشوقی آخته!


دوستت دارم
یاخته به یاخته؛
چون معشوقی آخته از
عصر غار نشینی؛
او که سالهای سبز حیات خویش را
به ترسِ تجدد از بوسه های تو باخته؛

دوستت دارم
به وفاداریِ تنها گامِتْ باقی مانده در عصر یخبندان/
که به عشق گونه های رز وشِ تو
زنده ماند/
تا فصل پروانه ها
دوباره به گرده افشانی خنده های تو
مهربانی را احیا کند؛

دوستم بدار
به جسارت تک اُوول جهش یافته در عصر تکنولوژی/
که بی ترس از تعللِ عقل و عنادِ جاذبه/
مدالِ عشق بازی را 
با تولد دوباره ی آدمی 
به گردن ماه
آویخت؛

دوست دار هم باشیم؛
جهانِ بعد از ما
امیدش به سیبی است 
که تو برایم از وسوسه ی این بهشت بچینی؛

کسی چه می داند؟!
چند بار شیطان شدم؟!
چند بار حوا شدی؟!
تا آدم بمانم!!!

***
واژه یاب
یاخته: سلول
آخته: بیرون کشیده
گامِت: سلول جنسی نر یا ماده، در گیاهان و جانوران.
أُوول: تخمک

امیر معصومی/ آمونیاک

چهار آذر ماه نود و چهار

تنهایی، مرد است؛


تنهایی، مرد است؛

فکرش را کسی نمی خواند/
دردش را پنهان می دارد/
اشکش به چشم نمی آید/
تنهایی، مرد است؛
هر چه مرد تر/
تنهایی ت بزرگ تر/
دردت بیشتر/
اما
تنهایی بایدِ آدمی است/
شکوفایی عشق/
تعالی روح/
زیبایی و شکوه/
اعجاز تنهایی است؛
تنهایی، مرد است؛

تقدیم به باور های مردانه ای که جهان را پیش اندیشه های خویش،‌به زانو در آوردند. - فارغ از بر چسبی به نام جنسیت -

امیر معصومی / امونیاک

سی آبان ماه نود و چهار

چالش عقیده و باور


ازم پرسید: "چرا دهه اول محرم سیاه می پوشی؟!"
گفتم: " به احترام پدرم. به احترام عقایدش."
گفت: " همین توقع و از پسرت هم داری؟!"

برای جواب دادن به این سؤال باید به عقایدم فکر می کردم که چی هستند؟!
هر چند سال های اول دبیرستان بودم که یک سخنران در مراسم عاشورا گفته بود
" اجازه ندهید در برابر عقاید شما علامت سؤال قرار دهند؛ما خیلی از باورهایمان قلبی است؛به کسی اجازه ندهید، با احساس لذت شما از یک باور، علمی بر خورد کند!"
.
.
.
الان تنها چیزی که برام از احترام گذاشتن پسرم به عقاید من مهمتر هست، اینه که باورها و عقایدم رو در مرز قریب به چهل سالگی، حلاجی کنم.
بعضی سوال ها جواب ندارند، تفکر دارند!

امیر معصومی/آمونیاک

بیست و هفت آبان ماه نود و چهار