عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

فصل خریف!

 

 

حریف بهار / إی 
و من … أنیس خریف

من / أم به طِیش!
تورا 
به عِیش داده اند فریب!

تو صَدر دل إی
و مرا 
سَدر است/نصیب!

.
.
.
خدا کند سر مهر
نیایدت رقیب!

واژه یاب
خریف:پائیز
طیش: رنج
صدر:بالای مجلس
سدر: فرو هشتن موی کنایه از سرگشتگی

امیرمعصومی / آمونیاک

 

روز/ نامه (1)

به محبوب بودنِ شخصیت "جناب خان" فکر می کنم. به اینکه چرا؟!
کم این برنامه رو تماشا می کنم اما از شخصیت بی نقاب و جسورانه ی این عروسک خوشم میاد و اینکه سانسورهای صدا و سیما، نتونسته در رفتار و گفتارش و محبوبیت ش محدودیتی ایجاد کنه. از خودم می پرسم:
" اگر بازیگردان این شخصیت، در مسابقه ی خنداننده ی برتر شرکت می کرد، باز هم می تونست به همین اندازه قوی عمل کنه یا او هم مانند خیلی از شرکت کننده ها، ‌جذابیت حضورش رو مدیون فکر نویسنده و کارگردانی ست که بهش موجودیت بخشیده؟! " .
و بعد به خودم فکر می کنم که اگر جای یکی از شرکت کننده ها بودم،‌ این امکان که خنداننده ی برتر باشم، وجود داشت یا نه؟!
تصمیم می گیرم نقش کوتاه اما بداهه ای برای تنها تماشاچی خونه ام، ‌رهام، پسرم ایفا کنم. چون همون اندازه که راحت تر میشه یک کودک رو خندوند، به همون اندازه هم فیدبک واقعی و صادقانه دریافت خواهی کرد.
- فیدبک نه امیر جان! بازخورد!
- بله حق با شماست!
اول خواستم برم در قالب یکی شخصیت کارتونی که دوست داره؛ بعد ترجیح دادم، یک کار خلاقانه و بداهه انجام بدم ولی سوژه می خواستم؛ یه چیزی که برای رهام خیلی ملموس باشه، یه چیزی از روزمرگی های یک پسر بچه ی نه ساله.
یه ربع ساعت طول کشید تا در زمان سفر کردم و نه ساله شدم اما به محض ورود به دنیای بچگی، فهمیدم که کودکی من و رهام،‌هیچ نقطه اشتراکی نداره! حتی از نظر تشابه مکانی! خونه ی ویلایی و حیاط دار ما کجا و این آپارتمان چند در چند متری!؟!
برگشتم؛‌ باید از بین تفریحات مورد علاقه ی رهام، یه سوژه پیدا می کردم اما به طرز وحشتناکی همه چیز،‌الکترونیکی بود!‌ ... این یعنی من هیچ کجای این بچگی نبودم؟! ...
صدای قهقه ی رهام،‌ مانع افسردگیم شد. واستاده بود رو بروم،‌دلش و گرفته بود و از خنده ریسه می رفت؛‌پرسیدم: " به چی می خندی؟! "
با اشاره ی دستش به سمت خودم،‌حواسم جمع تی شرت تنم شد که از ده جا جر خورده بود؛ از چرت نیم بند پای تلویزیون و دلواپسی هایی که توی خواب هم دست از سرم بر نمی داشتند، پریدم و دویدم دنبالش!
کارش همین بود!‌هر تی شرتی که پر آتیش سیگار بهش می گرفت و سر سوزنی سوراخ می شد،‌ اسباب تفریح رهام بود که در یک مبارزه ی تن به تن،‌جر واجرش کنه!
دویدم دنبالش اما به جای این که فرار کنه،‌ خنده کنان به سر و کولم بالا رفت!‌ حالا بهترین فرصت بود تا در نقش یک پدر بی دفاع،‌ خنده های رهام و کش داد و برای چند دقیقه بیشتر، به معنای واقعی زندگی کرد.
شما خنداننده ی برتر قلب چه کسی هستین؟!

امیر معصومی/ آمونیاک

دامان طوفان خیز


کاش کسی بیاید مرا بگیرد/
از آغوش این همه دلتنگی؛
تبعید کند به دامان تو /
که
طوفان خیز است!
مرا پاره پاره جمع کردن/
از
آشوب تن ت/
خوش تر است /
تا احتضار در بستر انتظار؛

امیر معصومی/آمونیاک
سیزدهم شهری/ور نود و چهار


اینستاگرام:
#amir_nh3

می شود تو را ...


می شود تو را آویخت

مثل قامت زنی/ پشت انتظارِ پنجره؛
یا که نه!
کوبه ی چشمِ دلواپس تو را
بر جناق و سینه ی جاده زد؛
می شود از جنازه ات گذشت
مثل یک شهیده/روی مین عشق؛
یا زنی که در مزرعه
با مخدِّر بوسه ی کسی/ خودکشی کرده است؛
می شود تو را بُرید
مثل دست سارقی / به جیب معشوقِ دیگری!
یا که بست
چون دری به روی مجرمی
که بیوه گی/جرم اوست؛
می شود تو را دَرید
چون حیای دختری/در شب زفاف جبریَ ش؛
یا که دوخت
مثل وصله ی نچسب فاحشه
بر تن زنی که شغل او/ روسپی گری ست؛
می شود تو را زدن
مثل بوسه ای به گونه ات
یا که ضربه ای روی تخت؛
می شود تو را رها کنم
چون زنی در شب عروسیَ ش
یا که معشوقه ای میان یک خوشبختی محال؛
می شود تو را پرسه زد
برای گذر از زمان
یا تمام کردن یک رمان ؛



ثبت تو هر کجای زندگی ممکن است
تا که نقش تو در خیال خودت/ کنار من چگونه است؟




امیر معصومی/آمونیاک

اینستاگرام:

#amir_nh3

کانال عور/انی ( تلگرام )


" عور/انی"  قلم پروازی های یک روح نویسنده است در کالبدی زمینی، که نامش را امیر نهادند و نسب ش را معصومی می شناسند.
تخلصم امیر آمونیاک است؛ اگر شمه ای که از نویسش های من، ذائقه ی تنوع طلب شما را، تحریک کند، دلیل انتخاب این نام را به خوبی، درک خواهید کرد.
هر آنچه از نوشته های من، در قالب
داستان
شعر
مقاله
و
فتوتاپیک ها

تا کنون در تمام شبکه های اجتماعی، خوانده اید، را از شروع فعاایت رسمی خود که بر می گردد به مهر ماه سال نود، به انضمام کارهای جدید، در این کانال برایتان ارسال خواهم کرد.

امیدوارم عورانی های این روح نویسنده، رفیق شفیقی برای خلوت های عاشقانه و عارفانه تان باشد.


amirmasouminh3@

سپاس از بودن همه تان.
امیر معصومی/آمونیاک

مهرماه نود و چهار