از تو به ما
رسیده است
پاداشِ سال ها
بردگی
بی آنکه ارباب
ما باشی!
- این تشویش
بشری –
جان به جان
آفریده ای و
مشعوف ام
از هبوط خدایی
که تو باشی
در حجم مظنونِ
آدمی!
- که ملبس
دیدمت –
حالا تو را
به سگالِ خویش
بِهِشتَن
نکوتر است/
یا در تزلزلِ
سُودایِ
عقوبت از
خلقتِ ناسوت؟!
خدا که تو
باشی
آن هم مجسم/
من هر روز
بر در خانه ات
می آیم
تا تو را
در آن جِلد
پنهان/ ببوسمت.
ای
از کرسی عرش
گریخته
و
در جان آدمی
آویخته !
تو را هر چه
از آدمیان هراس آید
به امنِ آغوش
من/
تَراس باید/
که ما هر دو
زاییده ی وهم ایم!
- برای جهانی
در صلح
که عشق را ذبح
کرده است
برای تصدُّق
معشوق!-
وارونه که
بخوابیم
در بهشتی
معکوس
محشور می شویم
اگر حجاب
خدایی ت را
از دیدگان بشر
برداری
و این جهنم را
بر ما مبارک
گردانی!
واژه یاب:
سگال : اندیشه
بهشتن: رها
کردن
سودا: خیال
ناسوت: جهان
مادی
تراس: با
یکدیگر راز گفتن
ده اسفندماه نود وچهار
تا کجا عاشقانه بنویسم و " آشقانه " بخوانی و به
روی خودت نیاوری، بوسه ای را که میان دست هایم، گل کرده بود برایت اما انتخاب تو،
جز پوچی غرورت نبود!
حالا تا دنیا دنیاست، سهم تو خالیِ دست های مردانه
ای است که نه برایت گل می آورد و نه بوسه ای، زیر زبانش پنهان دارد!
گل از من! پوچ از تو!
بی خیالِ هر چه تقلب که می توان در کار تو کرد، شاید
چشمانت دوباره بخندد!
***
آشق همان عاشق است در گویش محلی، کنایه از عدم درک
از یک زبان مشترک.
امیرمعصومی /امونیاک
کانال عورانی:
@amirmasouminh3
اینستاگرام :
http://instagram.com/amir_nh3
شبیه شکار نبودی
و من
نه آن تارزانِ حیات
وحش!
تمام صُلب من
با تو در صلح بود
تا ...
تا انهدامی در آن
شبی خون عاشقانه!
اولین اصابت
از گلوله ی آتشین
دهان تو بود؛
و من مجروحی
که زبانش لال شد!
دومین شورش از
بالایِ بلند تپه
هایی/
که نارستان شخصیِ تو
بود؛
و من اسیر ِ دره و
دریده یِ گریبانت!
آخرین حمله
چه کسی را شهید کرد؟!
غواصی که من بودم؛
غرق شد
میان شیرین ترین
دریاچه ی جهان
که در وَ/تَنِ تو
بود!
شبیه شکار نبودی
صیاد بی سلاح!
#امیر_معصومی_آمونیاک
نوزده دیماه نود و چهار
کاش
شهادت دهد/
کاجِ تنها/
به بوسه های ما /
در شلوغ ترین چهار
راه جهان!
_جایی که
چراغ های خطر
برای تو همیشه سبز
است!_
چراغ های راهنمایی
در سبزترین حالت خود/
چشمک خواهند زد
به تمام پل های
هوایی!
و تمام عابرها
به رقص خواهند آمد!
کاش /
ضبط کرده باشد/
تنها دوربین چهار
راه/
که اولین ترافیک
بوسه
جریمه ش با ما!
امیر معصومی /
امونیاک
بیست و یکم اذر ٩٤
فرق می کند/
مرد باشی و هر
دلتنگی/
معشوقه ات را
شبیه کنی به زنی/
بیاوری به ذهن/
یا
زن باشی و
هر شب /
در شعر مردی
به خواب روی!
اولی می شود شاعر؛
دومی
زنی بیمار/
با شعر زدگی مزمن!
که هیچ مردی را شاعر
نمی کند!
***
من از شاعرانگی، زنی
به غنیمت نمی برم؛
آغوش … تزلزل قلب و
قافیه است!
امیر معصومی /
امونیاک
پانزده آذر ماه نود و چهار