این شعر حد شرعی دارد اگر/
خواندنش دلت را بلرزاند!
من اسم مقاله ی امروز را می گذارم "حرف حساب" چون جواب ندارد! این یک نظرشخصی در باید و نباید های زندگی مجازی انسان های امروزی است.
بایدی که می گوید: شما موظف به آشنایی با این جهان موازی و آموختن آداب زندگی در آن هستید و
چه سکوت بدی! چه خفقانی! چرا امشب اینقدر خلوته؟! ... فکر کنم به خاطر بارندگی سر شبه! خاک باغچه گِل شده، حشره نمی پلکه این طرفا! واسه همینه که اینجام شرجی شده و نمیشه راحت نفس کشید!
وای وای! اینجا رو ببین! هیچی ازم نمونده! چار
پاره استخوون! حیف اون بر و بازو! حیف اون چشم و ابرو! حیف اون لبا و اون همه
بوسه دزدکی که دیگه نمیشه داشت! حیف من که از همه جام به قدر کافی لذت نبردم! حالا
خوب شد پوسید! خدایی اگه یه درصد فکر می کردم، کسی برای نجاتم پیش قدم نمیشه،
عمرا خودم و آتیش می زدم! ... گفتم نهایتش شلوار و پیرهنی، می سوزه! نمی دونستم
که کپسول آتش نشانی دفتر خالیه!
از همه بدتر، اون غلوم بیشعور و بگو که کاغذ سوخته
های روی میز و جمع کرد و وصیتنامه جور کرد برام! آخه نفهم! کی و توی حیاط خونه ش
دفن می کنن که من دومیش باشم! اون یک نامه ی تهدید آمیز بود واسه اینکه زنم بدونه
بعد مرگم از من خلاصی نداره! اگه می دونستم، می میرم که اون اراجیف و نمی نوشتم!
أه أه!چرا حیاط اینقدر کثیفه! پس چی هر روز صبح آب
و هدر می ده و خیر سرش حیاط می شوره؟! ...اشغالای روی آب حوض رو هم نگرفته!
...
به به! چه انجیرایی کوفتت بشه زن! ... به جای اینکه
اون گوشی وامونده رو بگیری دستت این وقته شب! بیا این لباسا رو جمع کن که باد و
بارون ولو کرده تو حیاط!هزار بار گفتم اون شورتا رو گیره بزن! از آخر یه روز از
خونه همسایه میارن شون دم در! ...
" اینجا
هم دست از سر زن بدبخت برنمی داری؟!بعد مرگتم خفه خون نمی گیری؟!تو خسته نمی شی
اینقدر غر می زنی؟! "
" وه! چه
بانوی برازنده و زیبایی! شما کجا؟! اینجا کجا؟! " ... یهو نگاهم به فاصله
سه، چهار متری م با زمین افتاد و از وحشت سقوط داد کشیدم و دو دستی بازوی زنی رو
که کنارم نشسته بود و چسبیدم.
" هیس!
چه خبره؟! " ... نفسم و نگه داشتم و شنیدم که زنم داره داد و هوار میکنه و
از قطع و وصل شدن برق شاکیه! از تاریکی می ترسید! و سایه ی مردی که اون و توی
بغل کشید تا آرومش کنه!
خودم و جمع و جور کرد. با نگاهی به اطراف،فهمیدم که
بالاترین شاخه ی گردو نشستیم. من و زن تقریبا جوانی که هیبت خاص و غریبی داشت.
چیزی شبیه یک هاله ی نور اما از جنس ابر و به شفافی مه که می شد اونور بدنشش رو هم
دید. گفت:
" مراقب
رفتارت باش!هر ارتعاش تو یک واکنش فیزیکی و ملموس برای آدما داره!"
نوز بازوش و چسبیده بودم،پرسیدم: " آدما؟!...
منم آدمم فقط مُردم! "
گفت: " بله! ولی دیشب سحر رسیدگی به پرونده ات
تموم شد و از اون جنازه چندش آور خلاص شدی. حالا دیگه هیچ نسبتی با اون آدمای
وحشتناک نداری ! خوشحالم که روح آزادی هستی و این شانس و دارم که ازت کمک بگیرم."
وا! خواب نما شدم؟! یه فندک کشیدم،جنازه شدم! یه
شب خوابیدم! روح شدم! این چه وضعیه؟! حیف اون همه وقتی که واسه سوسکه گذاشتم و
اون چیزایی که ازم خورد!... نامرد اینکاره بودا!
زنِمورد نظر، بازوش و از توی دستم بیرون کشید و گفت:
" یادم
بنداز، بارون که بند اومد و سوکس جون که برگشت، یه تشکر ویژه ازش بکنم."
" کی؟!"...
بی اونکه جواب بده! غیبش زد! یه بار دیگه از فضای
خالیه زیر پام، دلم هری ریخت پایین. محکم به تنه ی درخت چسبیدم و نگاهم و به اطراف
پرت کردم. أه أه! خاک بر سر این اقدس کچل! از آخر خام این ممد اگزوز شد! لرزم گرفت
و با شتابی ده برابر وزنی که قبلنا داشتم به سر به زمین خوردم. این بار فقط برق
نرفت. صدای مردی از توی خونه می اومد که تلفنی با اورژانس صحبت می کرد. انگار قلب
زنم از کار افتاده بود! ... تلفن و که قطع کرد به زنم دلداری می داد که :
"آروم باش، الان دکتر میاد؛ نترس عزیزم. قول میدم همین فردا خونه رو خالی
کنیم. فقط آروم باش. حرفی از روح و این چیزا به دکتر و پرستار و بقیه نگیا! می
خوره تو سر خونه! قیمتش و میگما ..."
مرتیکه لندهور! به جا اینکه بره آب قندی چیزی بیاره!
نگران قیمت خونه ست. به تو چه اصلا!چیش به تو می ماسه؟!...
" همه
چیش! همه ی پول خونه درسته میره تو جیبش، نه فقط اون، که اون عتیقه های توی
زیرزمین هم صاحاب میشه! ولی کور خونده! ... تو هم دفعه ی آخرت باشه چشم چرونی می
کنی! این دنیا حساب کتابش فرق می کنه! دست از پا خطا کنی با هر ترسی که از اون
دنیا با خودت آوردی مجازات می شی در لحظه! حواست باشه! سه بار بیشتر فورجه نداری!
یکی ش که از دست رفت! دوبار دیگه اشتباه کنی، روحت اسیر ابدی میشه! الانم پاشو که
گند زدی و دیگه نمی تونی اوج بگیری! پاشو بریم زیر زمین، هم یه سر به سوکس جون
بزنیم، هم اصل ماجرا رو برات بگم." ... به شکل غریبی روح آروم و مهربونی بود.
قبل از اینکه از پله های زیر زمین برم پایین، نگاهی
به اسکلت توی دیوار انداخت. حالا واضح می دیدم که یک شکستگی توی جمجمه داشت و چند
تا از دنده هاش هم همین طور...
" به به!
جناب چسفسور! با اون سلول گندیده های خاکستریت! جاکش می گفتی مدرک پی اچ دی ت
قلابیه! من اون سلول های مزخرف و نمی دادم زنم بخوره! حالا خوبه مسموم شد!
"
و بعد هم جناب سوسک، نگاه مظلومانه ای به روح بانو
انداخت و شاخکهاش و به نشانه ی ستمدیدگی در هم پیچید و گفت: " اگه تخمامون لق
شن، چکار کنم؟! با کلی آرزو این چند تا بچه رو کاشتم. "
" إ ...
! مگه سوسکا تخم میزارن؟!... چه جالب ! " و قهقه م و سر دارم. صدای آمبولانس
از توی کوچه میومد و داد و شیون زنای همسایه که " از وقتی علی چپق رو توی
خونه ش دفن کردن، اینجا شده محله ارواح و ... "
یک سکندری از روح بانو خوردم و خنده م بند اومد:
" چرا می زنی؟! "
با ناراحتی جواب داد: " اینقدر که این سوکس جون
توی پیشبرد نقشه م به من کمک کرد، تو نکردی! ببینم می تونی کاری کنی خونه رو خالی
کنن!"
" نترس،
نمی کنن. تا انحصار وراثت نکنن، به لج مادر منم که شده، نمیره! "
" خبر
نداری آفا! اون تخم جنی که من زاییدم،قبل از مرگ تو وکالت بلاعزل گرفته از زنت! "
روحم آزرده شد! یعنی چی؟!فشار خون که نداشتم اما یه
چیزی مور مورم می داد. یک تونل سیاه می دیدم که تهش یه نور قرمز چشمم رو می زد. با
نیروی عجیبی به سمت نور کشیده می شدم که بوی بدی من و به حالت عادی برگردوند...
چشمام و که باز کردم، داد زدم:
"خاک بر
سرت سوسک بی تربیت! جایی بهتر از دماغ من پیدا نکردی واسه تخلیه باد معده ت."
" ببین
بانو! ببین این یارو لیاقت نداره! باید می زاشتی ببرنش عوضی رو! " و رفت توی
سوراخش!
" ببین
جناب روح! زیاد پیش میاد که اعمال شنیعت روح تو رو تسخیر کنند و ببرن! باد معده
های این سوسک تنها راه حلیه که ما واسه دور کردن نیروهای اهریمنی، کشف کردیم. پس
یا به خودت بیا، با ما همکاری کن تا روح هردو مون به آرامش برسه! یا برو گمشو بزار
من یه فکر دیگه ای برای نجات روحم بکنم! "
امیر معصومی / آمونیاک
بیست و هشتم خرداد نود و چهار
دیر کرده ... نکنه نیاد ... خدا کنه وقتی میاد، جفتش رو با خودش بیاره! ... مرد حسابی! آخه تو با جفت یک سوسک سیاه سوخته ی بدترکیب چکار داری؟! ...خب یک فکر شیطنت آمیز،مغز نیم خورده ام را مشغول کرده است ... میگم!جفت گیری دو تا سوسک چطوری می تونه باشه؟ تا وقتی زنده بودم،هیچ وقت به این حشره ی منفور، توجه نکرده بودم، جز زمان جیغ زدن های زنم،
تازه اون موقع هم باید با دمپایی دنبالش می کردم تا در اسرع وقت،لهش کنم! ... اما حالا که دستم از دنیا کوتاه ست و همدمی جز این جوونور ندارم، رفاقت باهاش همه ی کاریه که دارم!بیست و سوم خرداد ماه
سلام سردی کرد و رفت توی اتاقش.
کسی حوصله نداشت بفهمه چه مرگش شده؟!
خودشم ترجیح می داد، فردا روزنامه ها تیتر بزنند:
" کسی در
آتش خاطراتش، سوخت! "
.
.
.
از جاش که بلند شد، لرزش گرفت.
با خودش گفت: " اونقدرام که می گفتن، خوفناک
نبود. "
کفن رو از دور خودش آزاد کرد و این بار به پهلوی چپ
خوابید. بی خیال قبله!
کمی طول کشید تا خوابش برد. صدای پای مورچه ها توی
گوشش آزار دهنده بود و وول وولِ کرم ها تو حفره های بینی ش.
به خودش گفت : " کاش مغزم سهم سوسک ها بشه! حال
میده از خلاقیت م استفاده کنن واسه ترسوندن زنم. "
تو باغچه ی حیاط دفن شدن، این مزیت ها رو هم برای یک
مرده داره!
>>>><<<<
از همون هفته ی اول با این سوسک زشتِ بد قواره مشکل
داشتم! از ملچ ملوچ کردنش موقع خوردن سلول های خاکستری مغزم، خوشم نمیومد. از این
که آب دهنِ سوسک، جمجمه م رو لوچ کرده بود، چندشم می شد.
دو سه بار هم با فکر کردن به مارمولک و سمندر و
اسپری تار و مار، سعی کردم این بی ریخت رو بترسونم، بلکم گورش و گم کنه! اما این
سیاه سوخته ی بالدار، وحشی تر از این حرف ها بود.
زنم نیست اما خدا که هس! ته دلم راضی نیس خلاقیتم به
همچین سوسک وحشتناکی ارث برسه تا بره سر وقت زنم! انصاف هم برای یک مرده خوب چیزیه!
از یک طرف هم خیلی مطمئن نیستم، این سوسک تمایلی به
آشپزخونه ی ما داشته باشه! آخه با سالها گیاه خواری زنم، دیگه چیز سوسک پسندی توی
این خونه پیدا نمی شه، مگر اینکه!...
این جرقه ای که تو مغزم خورد، سوسک رو ترسوند:
" مرتیکه
ی احمق! تا وقتی زنده بودی، یه ثانیه هم به گه خوری های کـِرمای کونت فکر نکردی که
مبادا عقلت، وجدانت و بیدار کنه و هر شب رو یکی از زنای همسایه نخوابی! حالا که
کپه مرگت و زیر این خروار خاک گذاشتی، یه ریز فکر می کنی که چی؟! با این جرقه های
ذهن معیوبت! "
با من بود؟!
" نه با
اون یک جنازه م که زیر پات مرگیده! "
تخم چشمای ترکیده ام رو به زورِ مایع لزجی که هنوز
توی حدقه هام نخشکیده بودند،به سمتی که سوسک اشاره کرد، چرخوندم! چرا باید یکی
دیگه توی حیاط خونه ی من دفن شده باشه؟!
نگاهم از دیواره ی قبر که گذشت، خورد به دیوار
باغچه! پس کو؟! کجاست؟!
" اون
بالاس! واستاده! توو درز دیوار کاشتن ش! پنجاه سال قبل! ولی ول کن اون و! من با
خود پوفیوزت بودم! " و بعد هم با شاخک بلند و تیزش مردمک پاره ی چشم من و به
سمت خودش کشید!
زل زده بود توی چشمام و منتظر جواب بود! اما من
درگیر اون اسکلت تو دیوار که بدونم زنه یا مرد؟! اگه فرصت می شد جمجمه یا لگن
خاصره ش و می دیدم، از روی اندازه ش می تونستم تشخیص بدم!
" زنه!
چهل و دو ساله! با موهای بلند خاکستری! ارثی داشتن بیچاره ها! " ... و بعد هم
اولین پاش و تا بند آخر فرو کرد توی دماغم که باعث شد عطسه کنم!
تنِ من توی قبر لرزید، درخت انجیر، بالای قبر و صدای
جیغ های بنفش زنم که قسم می خورد، روح من و لا به لای شاخه های درخت گردوی حیاط
دیده!
متلاشی شدم با یک عطسه! حالا که سوسک بیچاره، توی
سیلی از مخاط بینی در حال دور شدن بود، راحت تر می شد سر از کارِ اون زن اسکلتی در
بیارم ... فقط ...
زنم برای کی قسم می خورد که روح من و دیده؟! ...
ندیدم امشب کسی از در خونه بیاد توو! نکنه از در پشتی اومده؟! کی می تونه باشه
این وقت شب؟!!! ...
گور بابای سوسک و اسکلت کرده! باید یه فکری برای اون
روح جاکشم می کردم که معلوم نبود بالای درخت گردو داشت چه غلطی می کرد؟! این یکی
دستم که از کتف کنده شده بود و اون یکی هم، وقتی خودم و آتیش زدم، نابود شده بود!
باید یه چی پیدا کنم تا خودم و برسونم به ریشه ی درخت گردو و بلرزونمش، شاید
بتونم توجه روحم و جلب کنم، اینجور وقتاست آدم پی می بره داشتن یک سوسک دست آموز
خانگی از اوجب واجباته! مخصوصا برای مردی که روح بد چشمی داره و به جای اینکه
دلواپس سرزده اومدن نکیر و منکر باشه! رفته دید زدن خونه ی اقدس کچله!
یکی نیست بگه نونت نبود، آبت نبود، خودسوزی کردنت چی
بود؟! ... که یهو دهنم جر خورد!
" لاشی !
عطسه کردنت چی بود؟! من این دماغا رو به جفتم قول داده بودم! گفته بودم از بیرون
شام میارم براش! حالا مگه این مورچه های قرمز چیزی میزارن واسه من؟!
"
از بوی گند دهنش، عق زدم! از باقی مونده ی غذا توی
معده هم راضی نبود. گفت:
" همون
سلول سوخته های مغزت از بی هیچی بهتره! فقط حواست باشه دفعه ی دیگه که خواستی جرقه
بزنی، من اون دور و برا نباشم. پوستم حساسه! "
یه تیکه مغز برداشت و رفت! ... فرداشب که برگرده با
هاش مهربونتر خواهم بود. جای کالباس هایی که توی خونه قایم کردم و نشونش می دم تا
به این بهونه از خونه برام خبر بیاره.
باید اهلی کنم این سوسک بدقواره رو!
...