خودنوازی های یک روح مهربان"
صدای نفسهای یک مرد،
مستمر از کشیدن باری بر دوش،
در طول قرنها سکوت مرموزِ چشمانش؛
چه با خود پنهان داری
که خسته کرده ای مرا از صبرت؟
پایین بکش این بالا اندازِ براندازِ جان را!
این روح که تو بر گُرده ی روان می کشی
یوزی است که هزار کفتار گرسنه را می درد،
این زنده خورانِ مرده پرست،به شوکران قلم تو هارند!
از جنازه ی من بگذر!
چون یک زامبی
خود را به مثله های
روحی
در بستری زخم شکافته از عصیان،
دعوت کن،
روان نویس جانت، خونی گرم و تازه میخواهد!
امیر معصومی / امونیاک
1394.3.4