معلولیت جرم بزرگی است! مرا وارونه در آغوشت می خواباند! دیدنِ تو، زبانی می خواهد به محرم بودنِ یک گوش، که رازِ بیدار خوابی هایت را، فاش نکند!
معلول ام و این ناقص الخلقه را تو زاییدی!
.
.
.
معلول ام !
تا چشم کار می کند،چشم!
هر روز که بر می خیزم،
به زیر هر قدم،
جای پای ثانیه هایی را می بینم
که از روی فراق تو می گذرند و
همچنان زمان نفس می کشند!
گام های من زمینی را می بیند
که قحطی زده از دامن کشان تو،
طی طریق می کند مدار بی کسی هایش را !
می نشینم و نشیمن گاهی نمی بینم
جز به روی زانوان تو،
که مرکب زندگی ناهموار است و کج رو.
اریکه ی امنی است آغوشت!
دست به کار که می شوم،
دستانم کاتبان وحی می شوند،
فقط حجم خالی تو را می بینند و
آیه آیه ی نبودنت را، سوره ی هجر می بندند.
با احتساب فشاری
که بر سطح جناق سینه وارد نمی شود،
تماشا می کند و آه می کشد.
حنجره ام آواز تو را می بیند
که موسیقی قلب مرا در ریتم خنده هایت فالش می خوانی.
دهان م عناب لب های تو رابر بلندای زنخدان چانه ی تو، دور از دسترس می بیند.
وچشم هایم تو را نمی بیند
که آغوش باز کرده باشی برای این پاییز
که من در چمدانم م برایت سوغات آورده باشم.
در نگاه مست خویش، مرا بارور ساختی!
.
.
.
معلول ام !
گوش تا گوشمعلول ام
این گوش در است آن یکی دروازهمعلول ام
از صوتِ هزار بشنوم غم دلتنگی ت رااین دیوار که بین ماست گوش دارد
این گوش که بستر من است*، غرور دارد!معلول ام و
علت من تویی
.
.
.
معلول ام!
دهان در دهان زبان ام!ششم بهمن ماه نود و سه
معلول ام و علت من تویی
که سیر نمی شوم از خواندن/ت