عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

عشق کارما ندارد / قسمت دوم




آن داستان معروف را شنیده ای که روزی دو اعرابی، ‌مبلغ برابری را هدیه گرفتند تا هر چه نیاز دارند،‌ با آن بخرند. روز بعد، هر دوی آنها را احضار کردند تا با پای برهنه،‌ به نوبت روی سنگ داغی بایستند و بگویند با پول چه کردند؟

اولی بالای کوزه ایستاد و گفت : " صدقه دادم. " و پایین آمد!
دومی گفت: "‌ مرا طاقت نیست که بر روی آن کوزه بایستم و بگویم با آن پول چه مقدار غذا و البسه برای خود و اهل و عیالم خریده ام."
این تعبیر روشنی از کارمای مثبت و کارمای عشق است! 
زمانی که شما کاری را بدون هیچ دلبستگی و وابستگی به پاداش آن انجام دهید،‌ زمانی که بی هیچ چشم داشتی به پاداش،‌ خیری را جاری کنید!
زمانی که بی چشم داشت به بُرد مادی و معنوی، نیک اندیش و نیک گفتار و نیک کردار باشید.
زمانی که بی توقع،‌ عشق بورزید، اعمال شما کارما ندارد!‌ زیرا به وظیفه ی الهی خویش به نحو احسنت،‌ عمل کرده اید!
شما در آن لحظه بی واسطه به کانون رحمت و برکت لا یزال الهی متصل شده اید.
شما در آنْ! در لحظه! در بودِشِ چند بعدی و منحصر به فرد خود،‌ در جهان آفرینش قرار می گیرید.
هیچ چیز وجود ندارد که بتواند بازتاب عمل عاشقانه ی شما باشد! چیزی در جهان قابل این وجه خدایی شما نیست! 
این است که " عشق کارما ندارد". عملی و عکس العمل در هم تنیده است. کن فیکون است! نه قدرت اعجاز، که خودش اعجاز است.
انقلاب است. عمل عاشقانه همان آتشی است که ابراهیم را نمی سوزاند،‌ که ایوب را جوان می کند،‌ که دم مسیحاییِ عیسی است، که اژدهای کلام موسی است.
عمل عاشقانه است که شما را پیامبر می سازد. همنشین بی حجاب و پرده ی ملکوت می شوید. هم کلام خداوند هستید.چشم و گوش تان به بصیرت روشن و زبان تان همه حکمت است. 
عمل عاشقانه است که آن امیِّ درونتان را " به غمزه مساله آموز صد مدرس " می کند!
شما نه جام جهان بین که جانِ جهان اید! نه بنده ی محتاج که خدای بی نیاز اید!
می گویند سلیمان نبی پانصد سال دیرتر از سایر پیامبران وارد بهشت می شود. زیرا بر خلاف سایر پیامبران که طالب عقبی بودند، دنیا را هم از خداوند خواست و قبل از این که بخواهد به ملاقات خداوند نایل شود باید کارماهای مثبت او شمرده شود!
این است که حتی انسان های برگزیده ی خداوند نیز از روز دیدار با خدای خویش در خوف و رجا به سر می برند!
از امیر عرب،‌ علی بن ابی طالب جمله ای با این مضمون می خوانیم که: 
" عبادت کنندگان سه دسته اند، گروهی که از ترس عقوبت، خداوند؛ گروهی به طمع پاداش، و گروهی عاشقانه عبادت می کنند که این برترین عبادت است."

و در معنای عام : " عبادت بجز خدمت خلق نیست ... به تسبیح و سجاده و دلق نیست."
به راستی چند نفر از ما‌ چنین عاشقی کرده ایم؟! کی توانسته ایم تک تک انسان های حاضر در صحنه ی زندگی مان را چنین دوست داشته باشیم؟! ...
" عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست! "

کیست که نداند خلقت پیچیده ی آدمی در حجابی است نمدین از جنس حریر!‌ نرمی ِ فریبنده ای که گاه زمختی اش به وقت قربت و نزدیکی، روح و روانت را زخم می زند!
کدامیک از ما به وقت لمس این درشتی، لبخند زده ایم و معشوق در بر کشیده ایم؟!
اگر کرده ایم چرا؟! چرا می بخشیم؟ گذشت می کنیم؟! ایثارگر ایم؟!
- زیرا ما مستحق آرامش هستیم؟ می بخشیم تا روح خویش را جلا بدهیم؟!‌می بخشیم تا به معشوق درس زندگی بدهیم؟!‌ می بخشیم تا بزرگ منشی خویش را نشان دهیم؟! می بخشیم تا مورد بخشش خداوند قرار بگیریم؟! می بخشیم به امید اجر اخروی؟!-

چرا صبور و مهربان و منعطفیم؟!
- زیرا توان مقابله نداریم؟!‌مهربانیم تا مورد هجمه و خشم و برخورد قرار نگیریم؟! مدارا می کنیم تا تنها نمانیم؟! منعطفیم چون به نتیجه امید داریم؟! -

چند نفر از ما، وقتی متوجه دروغگویی عزیز مان می شویم، وقتی از خیانت ش به احساس مان آگاه می شویم،‌ وقتی از ظلم ش به تنگ می آییم! در درون خویش لبخند می زنیم و می اندیشیم که چرا چنین کرد؟!‌ بی آنکه به او برچسب دروغگویی و خائن بودن و بی رحم بودن بزنیم!
چند نفر از ما، به درون خویش نظر می کند که این رنج برگشته به من،‌ کی و کجا به جهان هستی وارد کرده بودم؟!
آیا با خود بیاندیشیم که شاید این رویداد، بازخورد ادعایی ای است که من همیشه داشته ام؟!
مثلا در یک درد دل دوستانه، کسی یکی از رازهای زندگی اش را چنین واگو کند که :
" همسرم را دیدم که با آقا یا خانم فلانی، پنهانی قرار ملاقات گذاشته بودند. بعدا متوجه شدم این قرار عاشقانه بوده است اما به خاطر حفظ حرمت زناشویی هیچ وقت به رویش نیاوردم! اما فراموش هم نمی توانم بکنم. دلم از این کدورت صاف نمی شود. هر چند فکر می کنم این رابطه تمام شده است اما فکر نمی کنم دیگر رابطه با همسرم مثل سابق شود! "

جواب های احتمالی شما:
" خب تو احمقی! من جای تو بودم همان لحظه ی ملاقات خودم را نشان می دادم و مچ شان را می گرفتم! تا دیگر از این غلط های اضافه نکند! یک بار آبرویش بریزد حساب کار دستش می آید! "

" اشتباه کردی! صحبت آبرو داری هم که باشد، باید در یک خلوت دو نفره گیرش می آوردی و آرام و منطقی با او صحبت می کردی. هنوز هم دیر نشده است!"

" از بس بی عرضه ای! من که با دیدن این صحنه معطل نمی کردم،‌ می رفتم کسی را برای خودم دست و پا می کردم! اگر او دل دارد، من هم دارم! "

حالا جواب قانون طبیعت یا همان کارمای اندیشه های شما،‌یک کلام!
- شما را در آن موقعیت مشابه قرار می دهد تا واکنش خودتان را ببینید!!! به همین سادگی!!!-

بله! ادعا کرده اید! این قانون زمانی که دیگران را برای انتخاب های شان سرزنش می کنید یا وقتی زندگی دیگران را به قضاوت می نشینید نیز جاری است! 
اینکه به هر دلیلی در زندگی دیگری پدری بی مسوولیت، مادری نادان، فرزندی نا خلف، همسری معتاد، ازدواجی نا موفق، دوست یا خویشاوندی ناباب و خجالت آور یا ... یا ... یا .... وجود دارد، به بنده و شما هیچ ربطی ندارد! ... دقت فرمودید؟!‌ اشکالات و کم و کاستی های رفتاری عزیزان و دوستان و آشنایان مان، به ما ربطی ندارد مگر اینکه از ما طلب کمک و همیاری کنند که در آن صورت هم، شخص شما تنها موظف به راهنمایی است. این که به نظر شما آن مشکل از چه راهی حل می شود و آن ها را به کارشناسان مجرب و متخصصان امر راهنمایی کنید!
دوستانه عرض می کنم: " خودتان را درگیر کارمای اعمال دیگران نکنید!" شما به دنیا نیامده اید غمخوار عزیزانی باشید که نمی خواهند برای اصلاح راه و روش زندگی خود، هزینه ی مادی و معنوی متحمل شوند و فقط شما را دستگاه بازیافت مناسبی دیده اند برای تخلیه ی احساس های منفی شان!
عاشقانه رفتار کنید!‌ کسی از خداوند بر انسان ها مهربان تر نیست! اما بارها به وضوح شنیده ایم که برخی از دعاهای ما از نوک بینی مان بالاتر هم نمی رود! چه برسد به اینکه خداوند بشنود! و چه بسیار شنیده ها که اجابت می کند و ما به نتیجه آگاه نیستیم ! در مقیاس کوچکتر می شود مصداق همین گله و شکایت های روزانه ی اطرافیان که صد من ش به یک غاز هم نمی ارزد!
عاشقانه رفتار کنید! گاهی مهربانی و دلسوزی های نا به جا، صرفا رفتارهای مخربی است که خودتان را آسیب می زند.شما تنها چیزی که در قبال مشکلات دیگران می توانید به آنها بدهید، " اطلاعات" است. زیرا شرایط کنونی مخاطب شما، زاییده ی رفتارهای وی در گذشته است. اگر شما می توانید گذشته ی او را تغییر دهید، بی شک خواهید توانست در رفع مشکل فعلی او، مستقیم تاثیر گزار و مشکل گشا باشید.
بروز یک رفتار عاشقانه مبتنی بر یک عملکرد آگاهانه است. حالا که می دانید هر کس مسوول رفتار خویش است لذا " خودتان را درگیر کارمای دیگران نکنید". 
در مقابل گفتار مخاطب عزیز خود – این مخاطب هر انسانی است غیر از شما در هر رابطه ای که با او دارید از والدین و همسر و فرزند گرفته تا رهگذران- ، به جای هر عیب جویی، تنها گوش بسپارید. تا زمانی که اطلاعات کافی برای دادن راهنمایی،‌به دست بیاورید. بعد از آن که مبحث غیر مفید می شود، به مودبانه و زیرکانه ترین راه ممکن، گفتگو را تمام کرده و فضا را تغییر دهید.
هرگر مخاطب تان را سرزنش نکنید.( همان اصلاح منع کردن دیگران در گفتار عامیانه!) اگر به نظر شما او در مقابل پدر، مادر یا هر کس که از او گله می کند،‌رفتار مناسبی نداشته است،‌ یا به دلیل عملکرد نادرست حالا همسر بد یا فرزند ناخلف یا ... دارد؛ به جای اینکه با سرزنش کردن، برای خود کارمای منفی ذخیره کنید،‌ عاشقانه حمایتش کنید تا در مواجهه ی بعدی با مشکل، اعتماد به نفس کافی داشته باشد یا بتواند راه اصلاح را برگزیند.
از نق نق کردن و غر غر زدن به بی کفایتی مخاطب تان دست بردارید. کافی است او را تشویق کنید و به جای تهدید که اگر یه بار دیگر رفتار نامناسبی از خودش نشان دهد، دیگر به او گوش نمی دهید و حمایتش نمی کنید، کافی است عاشقانه به او و نظرش احترام بگذارید و کمی بیاندیشید که چگونه می شود این فرد را به مراتب بالای آگاهی کشید!‌ نه برای اینکه عمل خدا پسندانه ای انجام داده باشید و در انتظار پاداش باشید؛‌ عاشقانه رفتار کنید و دست دیگران را بگیرید فقط برای اینکه پیشرفت و ترقی دیگران، آرامش و آسایش جمعی را برای همه به دنبال می آورد. در جامعه ای که همه برنده باشند، دلیلی بر این همه رنج وجود ندارد.
این باج دهی برای رتق و فتق امور خودتان نیست. گفتگویی روشن است که دره های عمیق اختلاف را پر می کند تا مبادا شما،‌ با داشتن این آگاهی که کارما عشق ندارد،‌باز هم ناخواسته به این دره سقوط نکنید!
دل نسوزانید. دلسوزی یک گناه معنوی است که برایتان کارمای منفی به همراه دارد. دست از این همه سوال وارد کردن به قانون جهان بردارید.
" خدایا چرا خواهر من؟! او که پاک و نجیب بود. چرا او باید به این تهمت و آبروریزی مبتلا شود؟! "

" خدایا چرا دوست من؟! او که خیلی مظلوم و محجوب بود. چرا باید مورد تعرض جنسی قرار می گرفت؟! "

" خدایا چرا فلانی؟‌او که لقمه ی حرام در کارش نبود. چرا باید دارایی او آتش بگیرد و بسوزد؟! "

" خدایا چرا فلانی؟!‌ چرا در این سن کم و این بیماری لا علاج! این همه آدم که یا خودشان آرزوی مرگ دارند یا دیگران از بودنشان خسته اند. چرا فلان؟‌جوان و زیبا و ... "

می دانید نتیجه ی این دلسوزی ها چیست؟!
خود شما در موقعیت غافلگیرانه ای،‌محصور خواهید شد تا در طی گذر از آن ماجرا، به جواب چرایی هایی در درون تان پی ببرید. همان گونه که شما از رازهای مگوی دیگران و ضمیر پنهان آنها بی خبرید! ‌همان طور که نمی دانید این یک آزمون برای ارتقا و رشد روحی فرد مذکور است یا ‌کارمای ذخیره یا تقدیری اوست! به همان نسبت دلسوزی تان را کمرنگ کنید.
آدمیان این زمین، به دلسوزی و ترحم شما نیاز ندارند، آنها عشق می طلبند و محبت آرامِ دل آنهاست.
اگر هنوز ذهنتان درگیر این است که چرا فلانی صاحب کودکی شده است که معلول مادر زاد است!
اگر هنوز گوشه ی ذهنتان این سوال می لولد که چرا افراد به نظر ناصالح،‌ مشمول نعمتهای بی بدیل می شوند!
در قسمت بعدی این مقاله، با توضیح کارمای تقدیری، بحث را ادامه خواهیم داد.


...ادامه دارد


بیست و پنجم آبان ماه نود و سه

نظرات 1 + ارسال نظر
نیما 1393/10/08 ساعت 08:35 ق.ظ http://n-poems.blogsky.com/

چهار راه قرارِ من، همان آغوش بازی بود که حالا میدان بسته ای، خودت را ...

با اجازتون پستش کردم در وبلاگم

قلمتان ماندگار آقای معصومی عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد