عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

چت های یکنفره ! (داستان کوتاه)



نبودنت بهانه ی خوبی است؛ چون تنهایی لازم است برای نوشتن، هر چند کافی نیست!
تو نباش، چشمانت هم نباشد، صدایت را هم نشنوم؛ آنوقت می شود نشست و یک دل سیر نوشت ... هر چه که نویسش بر آن اطلاق شود! از اس ام اس و پی ام و کامنت گرفته تاااااااا
شعر و شِرّ و وِررررر ...
بعد هم پسورد همه چیز را عوض کرد، موبایل و ایمیل و فیس بوک را ! ... و رفت پیِ چند نخ سیگار و تماشای یک فیلم رمانتیک!
تمام که شد، حال خوبی می دهد بروم رو تختی را کنار بزنم و ملافه اش را بهم بکشم و هر دو بالشت را، انگار تو که نبودی، باز هم دو نفر بوده اند روی این تخت خالی! ...
بعد هم برگردم و روی همان کاناپه ی هرشبی بخوابم و آخرین اس ام اس را که به یک شماره ی ناشناس نوشته ام : " شبت آروم نازنین من ... " ... عمدا پاک نکنم و بخوابم!
تنهایی لازم است اما کافی نیست که نبودنت من را بترساند!!! ...
فرداهای صبحی که برگردی و من هنوز خودم را به خواب زده باشم و تو پاورچین، بروی توی اتاق خواب تا لباس عوض کنی و چشمت بیافتد به تختی که مثل قبل از رفتنت، مرتب نیست!؛ آنوقت ترسیده و ناشیانه بیایی تا یواشکی موبایلم را چک کنی و ببینی پسوردش همان قبلی نیست و آن فحش ناموسی که از زیر دندان های بهم فشرده ات نثار می کنی، نه که مرا نمی ترساند، بَلکَم که جراتم را بیشتر هم می کند! ...
و من مثلا از خواب بیدار می شوم و هول می کنم از سرزده آمدنت ! می خواهم موبایلم را از دستت بقاپم و تو نمی دهی اش ! به جایِ " سلام عزیزم. کی اومدی؟! " ... هوار می کشم که " بده به من اون لعنتی رو! " و بقیه ش را توی دلم می گویم که : " کور خوندی! فکر کردی دو روز بزاری بری میام منت کشی؟! عمرا ... حالا حالیت می کنم که تنها گذاشتن من خوبت می شه یا نه! " ...
نمی دانی چقدر تلاش ملتمسانه ی تو برای کشف این رمز جدید، حال خوشی می دهد به من!
بعد یک دفعه یادت می آید از مسنجر! می روی توی اتاق و در را می بندی که انگار من نمی فهمم داری آن را هم چک می کنی!
تنهایی بهانه ی خوبی است که از بانوی آرام اما خوش خط و خالی مثل تو، یک کوه آتش فشان بسازد که از اتاق بزنی بیرون و گدازه هایت مشت شود، بخورد به سینه ی من که " باز کن این گوشی کوفتی رو! معلومه چه غلطی می کردی؟! دو روز نبودماااا ... مسنجرت چرا باز نمیشه؟! "
و من حق به جانب گوشی را از دستت بگیرم که " به! دیگه چی خانم؟! دیگه کی و کجا بنده رو چک فرمودین؟! " ...
سرخ می شوی! هلووو! خوشم می آید که خودت را لو می دهی از حسادت! و من جوری که فکر کنی دارم اس ام اسی را پاک می کنم، می روم کنجی گیر می آورم که مجبور شوی خودت را به من برسانی و آخرین لحظه موبایل را از میان دست و بال من که حالا حسابی خودت را از دلتنگی بهم می چسبانی، به تصرف خودت در بیاوری و آخرین اس ام اس دیشب مرا، به همان شماره ی ناشناس بخوانی و بغضت بگیرد و گوشی را پرت کنی طرف م و همان کنج کز کنی و از خشم صدایت در نیاید که فحش بدهی" نامرد ... خائن ... نمک نشناس ... " ...
تنهایی لازم است اما کافی نیست برای من ! نه آنقدر که از خودم سر بروم و بخواهم جای خالیت را با زنی که نمی دانم چقدر از دلش با من است، پر کنم! ...
موبایل را می آورم، می گیرم کنار گوش ت و شماره ی ناشناس را بلند بلند می خوانم و شماره می گیرم... خانمی جواب می دهد :
" شماره ی مورد نظر شما در شبکه موجود نمی باشد. لطفا مجددا شماره گیری نفرمایید... ... " ...
سرت را از روی زانو بالا می آوری؛ دزدکی به صفحه ی موبایل نگاه می کنی؛ زیر لب شماره را می خوانی و تازه می فهمی که ده رقمی است! موبایل را می گیری و دوباره برانداز میکنی، می بینی که ارسال اس ام اس در شب قبل نا موفق بوده است و باز هم به آغوش خودم می خروشی که " تو آدم بشو نیستی! چی می شد می اومدی دنبالم؟! " ...
و من باز هم می گویم که تنهایی لازم است اما کافی نیست که از یک مرد سرکش اما عاشق ، همسری رام اما خائن بسازد!!!
از من گفتن بود و از تو نشنیدن! حالا راه به راه مرا تنها بگذار و برو تا بالاخره هوو دست خودت بدهی!!! ... ... ... مرد است دیگر ... همیشه هم حریف تنهایی نمی شود!!! ..

امیر آمونیاک/معصومی
1393/3/7
99
نظرات 1 + ارسال نظر
marzie.jalil 1393/11/18 ساعت 06:00 ب.ظ


دوسش داشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد