عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

"سرقت ادبی"

اینجا بازار مکاره است. از همان مدلش که هر چند ماه یکبار، هر کس از هر کجا می آید و هر چه دارد عرضه می کند و می زند به چاک! چاکِ جاده! کدام جاده؟ نمی دانم!‌... اصلا غرض نه چاک است و نه جاده!
صحبت،‌صحبت بازار مکاره ی سخن است! ... کلام ... واژه ...

اینجا بعضی کلمه ها بُنجل اند! مفت مفت!‌حکایت همان جنس های دست چندم!
آنقدر از این دهن به آن دهن چرخیده اند که آدم فقط می شنودشان که نگویند فلانی کر است!
مثل همین عجقم! عجیجم! خوجلم! ... از بس هر کس که رسیده،‌ به دهن کشیده است این واژه ها را از ریخت افتاده اند، بی قد و قواره!

بعضی از کلمات اما قابل جمله شدن اند هنوز ؛‌مانند: سلام عزیز دلم،‌خوبی عشقم؟! ...
اینها هنوز فرم دارند؛‌وقتی می شنوی شان جوابی هست که بدهی تا سر صحبت باز شود. در واقع این جملات قیمت پایه دارند؛‌روی شان باز است؛ صاحب سخن هر چقدر هم که بی اتیکت باشد،‌ارزش حرفش مشخص می شود همان ابتدای گفتگو... همه جا هستند،‌حتی اگر کسی نخردشان! متکلمی هم نمی تواند گران فروشی کند با این ها؛

بعضی واژه ها بازار مشترک اند،‌ کار راه اندازند،‌ اما نمی شود زیاد رویشان حساب باز کرد؛‌ ممکن است هر آن متکلم به جگر سوزی بیافتد و ارزش سخن از بین برود،‌ یا با اولین باران،‌ رنگ به روی جنس احساس واژه نماند! 
برای شروع رابطه خوبن اند. آدم را می رسانند به آنجا که بفهمد،‌آب ندیده است اما شناگر قابلی است،‌حالا گوینده هم که این میان از بین برود خیلی مهم نیست،‌ همین که ذهن شنونده به جهان تازه ای عادت کرده است کافی است!

امان از آن دسته جملات شیک، رسمی و اتو کشیده؛ وای وای که ویرایش شده و کروات زده هم باشند؛ آدمی اصلا نگاه نمی کند که این جمله مارک دار است یا تحت لیسانس ادبیات دیگری است! ‌می رود توی کف گوینده!‌ می گردد میان حباب های رنگارنگی که از دهانش بیرون می آید،
غرق می شود جایی میان گفتگو که تا بجنبی و بخواهی حالیش کنی که عزیزم،‌جانم، این استعاره ها کپی و جایگزین بوده اند از فلان کتاب،‌خطاب به فلانی و این متکلم فرخ لقا و خوش سخن، از تو شیرین عقل تر گیر نیاورده است، باید هزار دست و پا شکسته جمع کنی پایان مطلب!
این جملات هر چقدر هم گرانبها باشند،‌ اما تاریخ انقضا شان تا آنجاست که خرت را از پلی که می خواهی بگذرانی ... ولی ... ولی ...

یک چیزهایی هست! مثل حروف مقطعه!‌ حرفش حرف است!… قاف،‌راء،‌الف،‌نون ... سین، خاء، نون ... حاء‌،‌کاف، میم ... میم،‌ کاف،‌راء، الف ... هر جور بخوانی شان،‌جور دیگر هم خوانده می شوند! ...
تا متکلم نیاید اعراب گذاریش نکند،‌مشکل می شود غرضش را فهمید!
این حرف ها اصیل اند، رگ و ریشه دارند،‌ گفتنشان از هر کسی بر نمی آید،‌همان طور که خواندنشان قابل هر لب و دهانی نیست!
مارک دارند،‌معتبرند، برازنده ی مخاطب اند،‌آنقدر خاص برای هر کس خلق می شوند که به تن دیگری زار خواهد زد؛ 
هر کس که بیاید به عاریه بگیرد برای شکوه و شوکت بزمش،‌دهان باز نکرده،‌ خاطب و مخاطب،‌ به ذهن شنونده خطور می کنند. 
نمی شود حرف و لحن و عبارت را از قلب و جان متکلم جدا کرد،‌ویراستاری کرد،‌ برد تا برای مخاطب عام،‌ عشق را نشر داد!...

الغرض! ... عزیز جانم که تو باشی ...
نه خطم را بخوان... نه حرفم را !‌... هر جور که صلاح است!‌هر طور که راحتی ! ...
همان ادبیات کهن ت را بخوان و هر جا می نشینی و بر می خیزی بگو،‌ نوشته های امروز را نمی پسندی ! ... شعر سپید دوست نداری!‌دلت غزل می خواهد و قصیده !
باشد،‌ گله ای نیست، یکی بیاید این همه واژه ی سپید - که از چشم تو جوشید و به دست من موزون شد تا قامت عاشق کُش تو را،‌تندیس تاریخ معاصر،‌کند - را با حال تو ردیف کند تا قافیه بند روزگار در هم شکسته اش شوی اما ...
آن چه من برای تو در این بازار مکاره عرضه کردم، خریدش در تمکّن قلب و جان کسی نیست!

پس بازار کسادی نکن!‌ به حجره ی عاشقانه های من بیا،‌ کافی ست دل نوشته های مرا امضا کنی!
به برکت سر انگشتان نوازشگر تو،‌ عشق همه گیر می شود در این شهر ... ... ...
دیگر کسی هم مجبور نمی شود دست به سرقت ادبی بزند تا پیش چشم تو " فرهاد" شود و "خسرو" ی کند برایت ...

امیر آمونیاک/معصومی
1393/3/11
99
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد