عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

خواب ارغوانی ( داستان کوتاه )


اومد نشست رو به روم، محبوبه رو میگم، هنوز قهر بود، فقط برا خودش چایی ریخته بود!، تمام چند دقیقه ای که سرش و به شبکه های تلویزیون گرم کرد تا چایی ش سرد شه، مجله ی توی دستم و جوری با دقت می خوندم و اصواتِ حیرت و تعجب و خنده، از خودم ساطع می کردم که گاهی کنجکاو می شد و زیر چشمی نگاه می کرد تا شاید جایی از صفحه رو ببینه و بعدا بخوندش، منم به عمد یک صفحه از مجله رو کندم ، تا کردم و گذاشتم تو جیبم!... اگه چیزی غیر من جلبش می کرد باید میومد سراغ خودم ! ... 

مثلا یه جوری روش و برگردوند انگار که اصلا هم براش مهم نیست. استکان چایی ش و برداشت و دستش و درازکرد برای قندون... نیاورده بود! ... یک شکلات از میز کناری برداشت تا چایی ش و بخوره اما می دونستم که فقط قند به دلش می شینه... بلند شدم و رفتم براش یک قند آوردم...آره..فقط یکی ...نشستم کنارش و گرفتم جلو لباش... لج کرد...چایی رو یک نفس سر کشید و خواست که بره ... نزاشتم ... بس بود دیگه  ... کاری نکرده بودم که مستحق این قهر بیست و چند ساعته باشم ... دستش و کشید تا بره ... گفتم:

 " این درسته که تو محبوبه ی در آغوش خفته ی من باشی و من خوابت و ببینم؟! " ...

دست از تقلای فرار برداشت اما روش و برگردوند، گفتم: " خواب دیدم اومدی نشستی روبروم

اخم کردم .. 
خُلقم تنگ بود از دستت .. 
گفتم .. گفتم یعنی چی همین جوری میزاری میری ؟ 
می بینی که وقتی تو ، همین تو یه نفر نباشی دنیام خالیه
گفتم .. گفتم وقتی تو نباشی حتی تلفن این خونه 
یه بار هم زنگ نمی خوره .. زنگ در خونه که دیگه رسمن 
بازنشسته است!
گفتم .. گفتم ( با اخم و تَخم )  تو که میدونی وقتی تو 
نیستی، میشم ساکت ترین و فراموش شده ترین آدم دنیا 
که این هوا خاک می شینه روش، وقتی نباشی که تازه ش کنی .. 
تو اما ... مثل همیشه خندیدی ... 
گفتی .. گفتی خوبه که! .. تازه میشی مثل عتیقه ها! .. 
عزیز! .. با ارزش! .. 
شاکی شدم زیاد ..کفرم در اومد .. پاشدم در رو باز کردم و با انگشت اشاره کردم : 

اصلن گمشو بیرون!

اخمات .. همون اخمای نازت که دیوونه ام کرد واسه یه عمر .. رفت تو هم .. پا شدی تا تو هم بری  ..  
اما .. اما یهو جلو پاهات زانو زدم .. 
گفتم .. گفتم حالا .. ببین فقط ، فقط قبل اینکه بری بزار یه بار دیگه .. و فقط همین یه بار دیگه ببوسمت .. 
بعدش برو ... برو اما! ... اما  دیگه تنهام نزار!‌ ...
خندیدی .. 
از خواب پریدم ... " ... 

محبوبه نمی تونست ذوقش و پنهان کنه ولی گفت : " خواب دیدی خیره! " ... گفتم :

 " بله...رویای صادقه بود ... تعبیرش می کنم  ..." ... یک بوسه ی قدرت مندانه کافی بود برای تعبیر هر چه من می خواستم.


ادامه ندارد...

نظرات 1 + ارسال نظر
رز سفید 1392/12/05 ساعت 12:15 ب.ظ




وای چقدر زیبا
حظ بردم امیر خان واقعا عالی بود (شکلک تشویق فراوان)

کاش عشق همسایه ی دیوار به دیوار تمام دل ها بود کاش ...

کاش ... کااااش ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد