اومد نشست رو به
روم، محبوبه رو میگم، هنوز قهر بود، فقط برا خودش چایی ریخته بود!، تمام چند دقیقه
ای که سرش و به شبکه های تلویزیون گرم کرد تا چایی ش سرد شه، مجله ی توی دستم و
جوری با دقت می خوندم و اصواتِ حیرت و تعجب و خنده، از خودم ساطع می کردم که گاهی
کنجکاو می شد و زیر چشمی نگاه می کرد تا شاید جایی از صفحه رو ببینه و بعدا
بخوندش، منم به عمد یک صفحه از مجله رو کندم ، تا کردم و گذاشتم تو جیبم!... اگه
چیزی غیر من جلبش می کرد باید میومد سراغ خودم ! ...
مثلا یه جوری روش و برگردوند انگار که اصلا هم براش مهم نیست. استکان چایی ش و برداشت و دستش و درازکرد برای قندون... نیاورده بود! ... یک شکلات از میز کناری برداشت تا چایی ش و بخوره اما می دونستم که فقط قند به دلش می شینه... بلند شدم و رفتم براش یک قند آوردم...آره..فقط یکی ...نشستم کنارش و گرفتم جلو لباش... لج کرد...چایی رو یک نفس سر کشید و خواست که بره ... نزاشتم ... بس بود دیگه ... کاری نکرده بودم که مستحق این قهر بیست و چند ساعته باشم ... دستش و کشید تا بره ... گفتم:
" این درسته که تو محبوبه ی در آغوش خفته ی من باشی و من خوابت و ببینم؟! " ...
دست از تقلای فرار برداشت اما روش و برگردوند، گفتم: " خواب دیدم اومدی نشستی روبروم .
اخم کردم ..اصلن گمشو بیرون!
اخمات .. همون اخمای نازت که دیوونه ام کرد واسه یه عمر .. رفت تو هم .. پا شدی تا تو هم بری ..محبوبه نمی تونست ذوقش و پنهان کنه ولی گفت : " خواب دیدی خیره! " ... گفتم :
" بله...رویای صادقه بود ... تعبیرش می کنم ..." ... یک بوسه ی قدرت مندانه کافی بود برای تعبیر هر چه من می خواستم.
وای چقدر زیبا
حظ بردم امیر خان واقعا عالی بود (شکلک تشویق فراوان)
کاش عشق همسایه ی دیوار به دیوار تمام دل ها بود کاش ...
کاش ... کااااش ...