جانت را بر دار و برو
که چشم می کشد مردی عاشق شود
اینجا روحت را چنان دباغی کنند که
بالا پوش هزار تن عاشق شود
آنگاه دلال زندگی
جریب جریب پوستین را
قرعه به نام هر گرگ و میشی می کشد که
چشمانش پر فروغ تر باشد
معشوق رام شده!
اینجا عشق قربانی می گیرد
به سلاخ خانه ی هوس زده ای ...
سلام امیر جان. برای همه ی داستان هاتون و همینطور نظر دادن رمز گذاشتین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
معصومه جان داستان ها بله .. برشون می دارم اما نظرات نه!