کاش می شد انسان ها را قلمه زد به رسم گل.
خوبی ها
زیبایی ها
و
مهربانی ها را؛
تکثیرشان کرد
یا
لبخندشان را
به مانند یک ماهی زنده گرفت میان دست
دوان دوان ببرد تا اولین چهره ی ممکن؛
نشاند میان لب های کسی که
تُنگ صورتش خالی است
از هر جنبده ی قرمزی که قانون صلح با بشریت را بداند.
کاش می شد انسان ها را مانند درختان
پیوند زد؛
وقتی حال شان رو به مرگ است
اما جان شان باقی است؛
قلب شان را برد
چسباند به سینه کسی که حالش خوب است
اما جانی برایش نمانده است؛
آن وقت دو انسان زنده می شدند به عشق
به تعلق
به تعالی؛
خوب می شد اگر
زنی
مردی
سنگ تراش بود
و از کنار هر قلبی که سخت شده است
-در تراکم جمعیتِ بی
دل
یا در ازدحام غم های هرز-
تیشه با عشق داشت
کوه غرور و نخوت از تنهایی آدم را
می تراشید که تماشایی شود.
گل ها
درخت ها
سنگ ها
را می شود کنار هم داشت
چیزی شبیه
گلسنگ
اما انسان ها را…
کاش می شد از این همه لقاح مصنوعی
یک کودک درون را بارور کرد
تا هر زنی
در پارک تاب بازی کند و
هیچ مردی شبی درون تختش بی عروسک نخوابد.
کاش … … …
***
جهان من بی تو
منفجر از فرضیه هایی است
که تنها
تهدید انتحاری آغوش تو
سلامت روانیش را تضمین می کند!
#امیرمعصومی_آمونیاک
سیزدهم خرداد نود و پنج
@amirnh3