عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

دفتر نهم خاطرات کودکی " دامن کوتاه "


دق دق… دق دق 

دق الباب میکنم صاحب خانه!
مردی منزل هست؟!

علاقه ام ؟!
عمرم؟!
عشقم؟!

نیستی یا هستی و 
چون سلام نکردم، انگار که نیستی؟!
سلام کردم!؟ نکردم؟!
نه نکردم!
می شود من سلام کنم
و تو دلت بیاید علیک نگویی؟!

نه .. نه ..

نکردم!

به پیر ..به پیغمبر
به دین .. به مذهب
به آن هوچی لا مصب!
نکردم!

به غیرتت
که من در غیبتت
به غیر نگاه نکردم
بشکند گردن آن شاه سوند!
که حسدش شده بلای جان این ایوان
همینجا که دنج من است به کنج خیال تو

دروغ گفته است از هر چه که در ایوان دیده است!
اصلا یکی نیست به خود قرم ... قلم ... قلمبساق؟! ..چه بود؟!… حالا! … هرچه !!! …یکی بیاید به خودش بگوید، نیمه شب به تاریکی حیاط خانه چه می کرده که زاغ سیاه چاک سینه مرا چوب زده است ، خبرش را پرچم کرده میانه ی بازار، اورده به حجره ی تو!

بیاید دیگر ... روبرو می کنیم! … ان را که حساب پاک است… از محاسبه چه باک است؟!

الهی وابماند این گریبان هفت من که هیچ خیاطی دلش نمی اید تنگ بگیردش !

انوقت می شود همین که من شبی به هوس روی تو بیایم به ایوان به تماشای ماه و پنجه ی مهتاب فرو رود تا هم فیها خالدون این شکاف و من مست لب نقره فام این پیکره که خود بر گردنم اویختی را ببوسم و اه از نهادم براید که بگویم " مرا ببوس معشوق شب های مهتابی ام! "
و بعد از شانس مادر مرده ی من فالگوش ایستاده باشد گلدان شاه سوند که نمی دانستم قرار است فردایش، باغبان بیاید و ان را بکارد به باغچه ی خانه ی تو!

عزیز جان..به جان تو نباشد.. به جان خودم قسم که اگر قابل نباشد به جان این پیکره سوگند
که از هر شاهد زنده ای، حی و حاضر تر است به وقت معاشقه های من با خیال تو در اب و ابگینه، من در غیبت تو، به غیر تو عشق نورزیده ام. بشکند گردن ان شاهسوندی که اشک تو را از سر رشک خویش بر آن ته ریش جذاب عاشق کشت جاری می کند! … 
باز هم که نتراشیدی ش!
خوب است من هم سرمه کشیده بیایم سر قرار و بگویم وقت نکردم نقابم را بزنم؟! …
اصلا هم برایم مهم نباشد چند چشم نا محرم مرا پاییده باشد در کوچه، پس کوچه ها! …
خوب است؟! …
بله که خوب است .. 
خیلی هم خوب است که ادم بچزاند معشوقش را .... 
معشوقی که نیارزد حسادتش را تحریک کنی، به درد جرز لای دیوار می خورد! ... 
حالا بخند ... 
بخند تا من هم دوباره صدایت کنم .. 
این بار اول سلام .... 
سلام حبیبم ... 
سلام حلاوت جان ... 
به این شربت مرتضی علی اگر جواب ندهی پیراهن بعدی یقه اش را که شل.. هیچ! 

دامنش را هم کوتاه می دوزم! ……… 

دیگر خودت میدانی ... 

والسلام !



یازده اسفند ماه نود و دو



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد