عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
عورانی

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

دفتر سوم خاطرات کودکی ... " صلاة عاشورا "


عزیز جان     

آمدنت به مانند خرامیدن جان بود بر خار مغیلان انتظار! ... کفش ها آمدند و رفتند و هیچ کدام غبار قدم تو را به جان خسته ی من، نسود!­­

افتادم از پای به معبر خیال، تا عزیز جان بیاید، بازو برگیرد مرا، بلند کند از سنگ لحد بر این دلِ شهید!

عزیز جان

چه سرها بر قدمت فرو افتاد و چه تازیانه های شماطت بر پیکر امیدم، فرود آوردند، اما ندانستند که مرا شرحه شرحه کنند به زیر سُم مادیان های رسوایی، از باور وعده ی تو جان می گیرم که آمدنت را به چشم خویش دیده ام در نینوای عشق!

عزیز جان

کجای ایوان مدائن این امپراطوری، بر غم خویش تکیه دادی بودی که قامت انتظار من خمید؟!

خارِ کدام خاطره به پای آمدنت خـَلید که قدم از قدمت، سرسرای این صحن حرم را به خون جگرم آغشت؟!

عزیز جان

غروب است، اذان می گویند، شمع ها در خرابه ی دلم روشن است در شام غریبان منزل جان!

می گویند، نآمده ای،‌ نمی دانند، هرگز نرفته بودی؛ تکیه و علَم و کفشداری بهانه بود تا صدای زنجیر های بافته ی دلم را به گوش افلاکیان بازخوانم که اسیر تو، هیچ نمی بیند جز زیبایی و ، هیچ سیرابش نمی کند جز قتیل عشق تو شدن.

عزیز جان

" نماز شام غریبان چو گریه آغازم ... ... ... به مویه های غریبانه قصه پردازم

به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار ... ... ... که از جهان، ره و رسم سفر بر اندازم "

تو هم نمازت که تمام شد،‌با همان هیات کرمانی ها تا پای سقاخانه ی آقاجان، برو، حمد و سوره ای بخوان، برای مادر جان، آیة الکرسی هم بخوان، اعتقاد داشت هر مسافری که بخواند، به روی بال ملائک می رود و سالم بر می گردد، بگذار ببیند، در سفر عشق ایم و هنوز هم عقد بسته ی ما در آسمان ها، بر قرار است.

دفتر خاطرات مان به زیر همان بقچه ی جقه دوزی شده ی مخملی است. خاطره ی امسال را تو تمامش کن. نگران هم نباش. من خودم راهی برای جواب کردن این حاج کربلایی بی چشم و رو پیدا می کنم که سن بابا بزرگ مرا دارد و راه به راه تحفه می آورد درِ خانه مان؛ به مادرم گفته ام اگر کوتاه بیاید و بخواهد مرا به آن حاجی بیوه بدهد، به همه می گویم که عصر هر غروب جمعه، پشت امامزاده، گلاب به دست، کجا می رود؟! فقط نمی فهمم او که می داند معشوق، سنگ مزارش هم دلگشاست، چرا مرا از عشق تو بر حذر می دارد؟! ...

عزیز جان

باید بروم،‌الان نماز تمام می شود و لا به لای جمعیت، عطر تنت را گم می کنم. یادت نرود شاگرد حجره ات را عوض کنی، بد چشم است.

بلا گردان لبانِ همیشه خندان تو شوم عزیزِ جان.

***

دل نوشت:

عزیز بی قرار من که قرارِ هر چه عاشق است، بر مدارِ وجود تو می گردد، قربان آن لطافت طبع و حریر احساست،

مگر چند زن به رسم تو عاشق می شود که من سر از آیین بت پرستیِ چشمانت بردارم؟!‌

لا مذهبم؟! باشم!

من از همان روزی که آقا جان، اذان در گوش راست تو خواند از/انِ تو شدم و اقامه ی حیات من، جز به تکبیرة الاحرام نام تو ممکن نشد.

قربان آن گل اندامِ رعنای تو؛

خسته نشوی از این همه نبود که اگر بودَت،‌ در لحظه لحظه ی نفسم جاری نباشد، جان به جان آفرین تو تسلیم می کنم...

خسته نشوی از این همه نبود که می دانم اگر وفای تو به تعظیم تمام قد من، بر انحنای ابرویت نبود،

تا کنون خواب تو را، هزار مرد می دید و سودای داشتنت را هر ناظر بی منظوری در سر می پرورانید...

جز خلوص عاشقانه ی آن طنین در خفا پیچیده ی " دوستت دارم"،‌ تو را چه در عقد خیال من درآورده است که از مرز واقعیت هیچ مردی عبور نکرده ای ؟!

وقتش رسیده است، می آیم تا عرش آغوش تو را به وصال، فرش کنم.

آری جانِ منزل!

صبرم سر آمده است، بس است این همه نجابت و سر بزیری، نمی شود به رسم آدم بزرگ ها،‌ عاشق شد، چمدانت را ببند، مداد شمعی هایت را هم بر دار، تیله های من فراموش نشود، بچه ی مان را جا نگذاری – دستش را هم که کنده شده بود بیاور، می دهیم درستش کنند! - ، چادرت را سرت کن، بهار امسال می آیم تا به زیر درخت هلو،‌ بنشینیم، شیر بهایت را بدهم مادرت، مهریه ات را جلوی همه می گذارم روی لبانت، می رویم خانه ی خودمان، فقط جان مادرت نگو که کلبه ی درختی می خواهی؟!‌ من هنوز هم از ارتفاع می ترسم هر چند ...

خدا نیاورد روزی را که مردانگی ام  از چشمت، نامم از دهانت بیافتد! ...

یادت می آید آن یک مرتبه ای را که با من قهر کرده بودی؟! ده سال داشتی فقط! ...

باشد بعدا می نویسمش، الان باید بروم حجره،‌ شاگرد جدید آورده ام کار بلد نیست، یادم بیانداز بعدا تعریف کنم چه مصیبت هایی برای آشتی کردن با تو کشیدم.

فدای چشمان همیشه درخشان تو منزل جان.



بیست و ششم آبانماه نود و دو



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد