-
دفتر اول خاطرات کودکی ... " منزل جان "
1393/06/10 12:41
آب؛ آن اولین سرمشق دفتر کودکی، یادش بخیر!.. یادت هست منزل جان؟! سرسرای خاطره بود خانه ی آجری آقا جان؛گنج قارون داشت، حوض فیروزه ای خانه؛ پر بود از شمش های طلایی پاییز که به رسم دزدان دریایی، به غارت می بردم برایت؛ به زیر آفتاب نیمروزی ایوان، خشک می شدند تا لا به لای دفتر چهل برگ کاهی، پنهان شان کنم.- گنج دزدان دریایی...
-
" جوهر وفاداری " ... قسمت دهم/پایانی
1393/06/08 13:53
هشت روز تمام، غبار مرگ بر رابطه ی هومن و توران نشسته بود. سکوت مطلق. حتی صدای نفس کشیدن گل های آپارتمان شمردنی بود. صبحانه و نهار و شام برقرار بود اما هومن هر روز صبح سر ساعت، گرسنه و تشنه، بیرون می زد و آخر شب از شرکت بر می گشت. به جای هر عصرانه ی شاد و پر قـِر و غمزه ی توران، سیگار پشت سیگار دود می شد و در عوض شام،...
-
"عریانی و عورانی "
1393/06/07 14:11
عریانی های یک زن زمانی جذاب است که مردی را روت و لوت، بر نوازش طنازی های خویش، به کام تخت کشاند؛ تخت سینه،تخت کاغذ،تخت شعر! باید غنیمت شمرد هر جا که می شود دمی از حجاب جان، رخت عافیت کـَند و در هوای نفْس، سینه را به سعه ی صدر کشاند؛ شاید در این هوای شیمیایی که از بوی فساد افکار و لاشه های هوس، مملو است، بشود عشقی...
-
" جوهر وفاداری " ... قسمت نهم
1393/06/07 13:38
سکانس پنجم: (ساعت دو یِ نیمه شب را نشان می دهد و چشمان توران هنوز باز است. طاق باز روی تخت دراز کشیده و با صدایی که فقط خودش می شنود، با پروانه ی نارنجی رنگ روی پرده ی اتاقش حرف می زند) : " یه روز می کُشمش پروانه! نمی تونم که برم به زنش بگم! بگم چی؟! بگم یک ساله همسایه تون شدم و از روز اول شوهرت، وقت و بی وقت...
-
دژ / واره -12
1393/06/07 11:56
خوب می دانی معشوق جان به بهار آغشته ی من هیچ تیر و کمانی بر تعلیق زنی در آیینه، اثر ندارد مگر آن تیر که رها کنی و بر خالی اندام یک زن،به جای گذاری و شکار، با خویش نبری! بریده ای از عریانی /7
-
" جوهر وفاداری " ... قسمت هشتم
1393/06/06 13:31
با اینکه از لحظه ی اومدن هومن به خونه تا الان که ساعت یازده شب بود، همه چیز بین اون و توران عادی به نظر میومد اما سکوتی که توران درباره ی ارسال داستان شهربانو، بر روی وبلاگ، پیش گرفته بود، به هومن حس پشیمونی می داد؛ مهم نبود که اون خاطره ی هومن، برادر، دوست یا یکی از مردهای این جهان هستی بود، مهم این بود که اون...
-
دژ / واره -11
1393/06/06 11:54
دیگر از مرگ نمی ترسم وقتی شکست جام مستانه های من، به تلنگر آغوش تو ممکن شد و بهشت بر من واجب است! بریده ای از عریانی /6
-
" جوهر وفادای "... قسمت هفتم
1393/06/05 20:00
صدای دعوای مادر و پسر همسایه، رشته ی کلام هومن و توران رو برید؛ توران هم، دلتنگ بالشت نرم همیشگی، روی تخت دراز کشید و خیلی زود خوابش برد و صبح هم دیر از معمول بیدار شد. اولین چیزی که به یاد آورد اعتراف های کودکانه ای بود که درد خاطرات خاکستری اون رو، التیام بخشیده بود. بلند شد و به آشپزخونه رفت. هومن رفته بود اما از...
-
" جوهر وفادای "... قسمت ششم
1393/06/05 19:59
توران برای دو هفته ی متوالی خونه ی مادرش موند. تمام رابطه ش با هومن به کامنت هایی که پای نوشته های مردش در وبلاگ می گذاشت، محدود شده بود. با خودش عهد کرده بود تا دلش برای هومن تنگ نشده به اون خونه بر نگرده اما الان درست سه روز و هشت ساعت و بیست و دو دقیقه بود که از اولین نشانه های دلتنگی می گذشت ولی هر روز صبح که...
-
"جوهر وفاداری " ... قسمت پنجم
1393/06/05 19:58
هومن بازوش و از دست توران بیرون کشید، در و بست و سیلی محکمی به صورت توران خوابوند! خشم از هر چه که در نهانِ زنانه ی توران می جوشید و به هزار و یک دلیل عاشقانه نمی خواست به زبون بیاره،همراه با نفرتی که از خودش و نوع رفتارش در این روزهای اخیر داشت – رفتاری از موضع ضعف که تنها دلیلش رو عشق افلاطونی خودش نسبت به هومن می...
-
" جوهر وفادای "... قسمت چهارم
1393/06/05 19:56
پری مثل همیشه مودبانه در زد و بعد از اجازه ی توران وارد اتاق شد. یک سینی کریستال و دو تا لیوان آب پرتقال با بشقابی از کیک خونگی که خودش پخته بود. کیک پزی و شیرینی پزی در خونه ی پدری تنها آرام بخش دلتنگی های پری بود.بعد از فوت پدر، توران و خواهرش پری،کمتر از زندگی مشترک و همسرداری گله می کردند،مادر به قدر کافی دل...
-
" جوهرِ وفاداری" ... قسمت سوم
1393/06/05 19:20
تا جوش اومدن کتری و دم کشیدن چای، توران خودش و توی آشپزخونه سرگرم کرد. به چشمهای سرخ از خشمِ هومن فکر می کرد و ملاطفتی که در گرفتن بازوی توران و بلند کردنش از زمین به خرج داده بود! براش مهم بود که هومن رعایت حالش و کرده ولی از اینکه این مرد می خواست زنهایی رو که باهاشون خوابیده رو برای توران بشمره حس نفرت داشت! از...
-
" جوهرِ وفاداری" قسمت دوم
1393/06/05 19:10
شام خوشمزه بود. حداقل توران که نظرش این بود اما سکوت ِ پر همهمه ی هومن، اجازه نداد که غذا به جونش بشینه! اقرار توران بر تنوع طلبی ش اعتماد و اطمینانِ خاطر هومن رو بعد از سالها آشنایی،متزلزل کرده بود. تا به امشب گمان می کرد، وفاداری یک زن، تنها دلیلش عشق و محبت به تنها مرد زندگیش هست اما حالا می شنید که یک زن هم می...
-
" جوهرِ وفاداری" ... قسمت اول
1393/06/05 19:00
خاطره ی شب قبل از جلوی چشمانِ توران محو نمی شد. تصویر زن ِ محجبه و متینِ همسایه، که با یک پیراهن کوتاه و نیمه آستین، با سر برهنه، زیر دست و پای شوهرش به زمین می خورد و هر بار بر می خواست تا چنگ دوباره ای به صورت و گردن مرد بیندازد و به قول خودش چشمهای هیز مرد را در آورد، صحنه ای نبود که به این زودی از حافظه ی کوچه پاک...
-
دژ / واره -10
1393/06/05 11:46
گاهی گمان می کنم اسب بالدار مسخ شده ای هستم مبتلا به نفرینی که هنوز غبار دیرینه سنگی در ریه هایم، تنگی می آورد. حنجره ام درد می کند سوار کار بی پروا . آنقدر مهربان بودی که نخواستی این مادینه اسب را به شلاق هوس خویش، رام کنی؛ حالا کمی از غریزه ام پیاده شو. این همه ناز که بر شرم من نشاندی تا صدای ناله ام را درمان...
-
دژ / واره -9
1393/06/04 11:43
در من مچاله گشته زنی که ویار آغوش تو را دارد و بازو های خویش را گاز می زند که شاید فرو ریزد این دیوار تن و تو آزاد شوی از حصار آیینه . بیایی و شبی مهمان سلول انفرادی من باشی که ببینی چقدر تنگ است سینه ی زنی که اسیر عشق است . بریده ای از عریانی /4
-
دژ / واره -8
1393/06/03 11:40
آیینه فرار می کند، می دوم به دنبال زنی از من که می خواهد در اولین حفره ی سیاه پشیمانی خودش را گم و گور کند؛ لباس خواب از کمرم باز می شود. آیینه می ایستد. تا به حال من را در خودم تنها تماشا نکرده است. تماشا گه راز!!! بریده ای از عریانی / 3
-
دژ / واره -7
1393/06/02 11:37
سرم را دوست دارم، وقتی سنگینی می کند بر این گردن که انگشتان تو می تابد به دور بلندی ش! بریده ای از عریانی /2
-
دژ / واره -6
1393/06/01 11:35
چه غریزه ها که به هوس نشاندم و هوای عشق تو از سرم نیفتاد! بریده ای از عریانی / 1
-
" مرا بس است "
1393/05/29 21:00
لبت را ببند بی هیچ حرفی که از واژه لبریز باشد! چشمانت را نیز بی هیچ نگاهی که از عشق جاری باشد! و آغوشت را بی هیچ آرامشی که مرا غرق کند! مرا بس است عشقت را از من بگیری تا بخوانم سالهای غریب تنهاییت را که در کنارم آرمیدی! مرا بس است نباشی، تا نگران نبودنم شوم.... امیر آمونیاک / معصومی پاییز نود و دو
-
" تناسخ بهاری "
1393/05/29 20:59
علاقه ام ... هرگاه جسم فراق دیده ی من از تناسخ بهاری در دامنه های بیستون یاد میکند! قلبم میلرزد احساسم ترانه میخواند لبانم شعر می گوید آنجایش که با تو هم قافیه میشود نفسم تب میکند از من مرنج اگر زیاد بیمار میشوم روحم سرکش است.. امیر آمونیاک / معصومی پاییز نود و دو
-
" زقوم "
1393/05/29 20:57
تلخم چون زقّوم * همان هوس گنهکاران که چون بر سر زبان افتد، بند از بندشان بگسلد! تلخم ... ثمره ی دشت لم یزرع خیال که از بذرِ وهم، جز به قدر فهمِ ک/آه حاصلم نگشته است! گناهم چه بود خدای کافری که مشرکی به هر چه بُت است از غیرِ تبار عشق! تو که در مذهب ت مهدور الدم است هر جان که به غیر از آغوش تو قیام کند! و مرتد است هر...
-
" ساحره ی طوبی "
1393/05/29 20:55
من ابلیس! از دوزخ گریخته! تنم اصالت آتش، قهرم شرافت غضب! رعد کلام مرا، برق نگاه چه کس در هم شکند؟! اگر بخواهم، از دریای طوفانی دلم،هفت آسمان باران می بارم تا بشوویم چهره ی زمین را از دودمان این تدلیس های گِلین! من همان ملک بال و پر ریخته ! همان رجیم رحیم ! که قلب هر چه زن را ... از طاعت جانگداز بندگی رست ... به طاقت...
-
" شبه شبح ! "
1393/05/29 20:51
شبیه تمام بی قراری های تکراری بی شباهت به تمام الفبای د...و..س..ت..ت..د..ا..ر..م نه مشابه عاشقی ... نه مشبهٌ به یک معشوق تشابه ات را به هر چه مانند کنم.... شبه ناک می شود این رابطه! شبیه ... شُبهِ ... شبَه ... شَبَح ... شَب ... بیا تمامش کنیم ... این شب سحر ندارد ! *** سر/نوشت: باید از سر نوشت! امیر آمونیاک / معصومی...
-
" مشروط "
1393/05/29 20:50
ارغنون من... چه آرام و قرار سنگینی! خدا می داند که دیگر نمی شود برای تو نوشت! ساز دلبرانه ی کلامت که نباشد، دیگر نمی توان مزامیر نفست را دیکته کرد، گم می کنم سر خط زندگیم را... کاش هنوز درس زندگی، بر پایه ی نظامِ قدیم بود... نقاشی و طرح سیاه قلم سایه ی تو، که کاش هنوز بر سرم بماند... خطاطی و خوشنویسی عاشقانه های تو،...
-
" ولنتاین "
1393/05/29 20:45
برای من مهم نیست در کدام سده ی تاریخی عاشقت شدم که هنوز در تقویم جهانی اطلاع رسانی می شود برای من مهم است که تو را عاشق کرده ام این هنر فقط از معشوق تو بر می آید … راست گفته اند.. " از ماست که بر ماست " امیر آمونیاک / معصومی بهمن ماه نود و دو
-
" باب بیت المال "
1393/05/29 20:44
بیرون آمد قدم زد حوالی آمدن؛ می ترسید دختر ! از ماری که داروغه در آستین داشت ... اگر عصایی که قورت داده بود سِحر نمی کرد، به مهره ی ماری دچار می شد که هیچ اژدهای سخنی نمی توانست عدالتِ داروغه را ببلعد ! آنوقت مردم می آمدند می نشستند؛ می گفتند : " فلان شد و بهمان شد دختری که از داروغه ی شهر طلب خون پدرش را داشت !...
-
" عشق استعاره ای "
1393/05/29 20:39
دیگر خودت/م را نمی شناسی/م میان این همه آرایه که بافتی/م و بر قامت عاشقت /م راست نیامد! دل اعتماد نلرزد؟! بیا به آتش کش-یم - این خرمن بافته را ! یا برهنه شو - یم- از ایهام های شاعرانه! عشق استعاره ای برای سلامت قلب مهلک است! به وقت با هم بودن عریان نویسی جذاب تر است: دوستت دارم ... همین! امیر آمونیاک/ معصومی هفتم بهمن...
-
" بانوی بد دل "
1393/05/29 20:38
بد دل نباش بانو ! پای کسی در میان نیست ! پیراهنی که عطر بر آن نشسته است در خوابی که برایت دیدم ، تنم بود ! . . . برده بودمت هلند ، برایت رُزِ دیگری بچینم ! امیر آمونیاک/ معصومی دی ماه نود و دو
-
" صبحانه / نهار/ شام "
1393/05/29 20:35
می خواهم کدبانویم باشی روزم را دل انگیز کنی با یک صبحانه ی مختصر یک فنجان داغ، لب بیاوری برایم یک لقمه ی دلخواه از هر کجای آغوش ... عسل بریزم هر کجای خامه ی تنت یا برای رژیم م، دمنوش گذاری به روی نفس ... دمش از تو نوشش با من ... یا برای چاشت نان و پنیر را به غمزه بپیچی در کنار سبزی خاطرت و سلامتم را تضمین کنی ... یا...