-
دژ / واره -3
1393/02/26 11:23
این همه مرد نباش بگذار سجده ات کنم … خدا که از حسادت نخواهد مرد !
-
دژ / واره -4
1393/02/25 11:25
می خواهم بروم آنجا که عرب، نی انداخت ! برایم نامه ی " فدایت شوم! " نفرست؛ این ره که تو می روی به ترکستان است ! می دانی؟ ! آواز دهل شنیدن از دور خوش است ! خیلی خوش است وقتی آوای ننه من غریب ام هایت، لالایی خواب های خرگوشی من شود ! آنروز سرنا را از سر گشادش خواهی زد تا منی را که به خواب زده ام، از خواب خوش...
-
ترانه های منتخب سال 1392
1392/12/24 13:23
ترانه " دلی در آتش" با صدای علی رضا قربانی: http://s3.picofile.com/file/7718280000/04_Deli_Dar_Atash.mp3.html ترانه " نگو نه " با صدای سهراب پاکزاد: http://bia 2 music.org/single/ 670 -%D 8% B 3% D 9%87% D 8% B 1% D 8% A 7% D 8% A 8 -%D 9% BE%D 8% A 7% DA%A 9% D 8% B 2% D 8% A 7% D 8% AF-%D 9%88...
-
دژ/ واره -2
1392/12/15 11:20
نزیسته ای زندگی را، فقط کمی چشیده ای تلخی اش را چون فنجانی قهوه که نمی پسندیش ! بی آنکه بدانی، با آنچه در فنجان می ماند، فال تو ، اقبال تو می شود !
-
دژ/واره -1
1392/12/14 11:18
عمر زندگی کوتاهتر از قد توست؛ چرا که از ازل، بلند قامت تر از جهانی که به تو ارزانی شده است، خلق شده ای. ورای مرزهای تعریف شده ی جهان مادی ! تو بر جان و جهان خویش حاکمی؛مگر اینکه بنشینی تا عمر،به بلندای تو برسد و بر بودنت چیره شود؛ آرزوهایت را چنان پست مدار که چون حسرت، آفت عمرت شوند، آنها را به قد و قامت خویش ببر که...
-
" ثانیه های قهر ... "
1392/09/13 11:06
ثانیه های قهر ! بلند شو گمشو از دلم بیرون! برو بنشین آن گوشه ی ذهن - اگر بشود میخواهم کمی با چشمانت منطقی حرف بزنم! - نه!... آنجا نه!... آنجا تاریک است، فکر من روشن! برق نگاهت کور می کند عقلم را!... بیا جلو تر! کمی جلو تر خیلی روشن نباشد فضای اندیشه! - نمی خواهم ذهنم را بخوانی! - حالا، کمی برو راست، قدری سایه روشن از...
-
پر خوری و گرسنگی خیال ( داستان کوتاه )
1392/09/09 11:40
چهل و چهار... چهل و پنج... چهل و شش... کوچیکُ کوچیکتر می شدن حباب های نفسش زیر آب... پنجاه و هشت... پنجاه و نه... شصت... " وَه ه ه ه ه ه!.... "......با سرفه های ممتد، آبی که تو دوازده ثانیه ی آخر به ریه هاش کشیده شده بود رو از دماغاش بیرون زد ... لباش کبود بود و چشماش قرمز...شیر آب رو بست و پای سینک ظرفشویی...
-
جماع الوداع
1392/09/09 11:37
این داستان آشنا را به خاطر دارید؟! : " سالها پیش، استادی بزرگ در یک معبد همراه شاگردانش، مراسم مراقبه انجام می داد. در آنجا گربه ای وجود داشت که هنگام تمرین استاد و شاگردان، از روی پای آنها عبور می کرد و نظم و آرامش را بر هم می زد؛ برای همین استاد دستور می داد قبل از شروع مراسم، گربه را به درخت ببندند. استاد که...
-
خواب ارغوانی ( داستان کوتاه )
1392/09/09 11:34
اومد نشست رو به روم، محبوبه رو میگم، هنوز قهر بود، فقط برا خودش چایی ریخته بود!، تمام چند دقیقه ای که سرش و به شبکه های تلویزیون گرم کرد تا چایی ش سرد شه، مجله ی توی دستم و جوری با دقت می خوندم و اصواتِ حیرت و تعجب و خنده، از خودم ساطع می کردم که گاهی کنجکاو می شد و زیر چشمی نگاه می کرد تا شاید جایی از صفحه رو ببینه و...
-
" سلاخ خانه ی هوس! "
1392/07/29 19:54
جانت را بر دار و برو اینجا سلاخ خانه ی غریبی است که چشم می کشد مردی عاشق شود اینجا روحت را چنان دباغی کنند که بالا پوش هزار تن عاشق شود آنگاه دلال زندگی جریب جریب پوستین را قرعه به نام هر گرگ و میشی می کشد که چشمانش پر فروغ تر باشد معشوق رام شده! اینجا عشق قربانی می گیرد به سلاخ خانه ی هوس زده ای ... 1392/07/24
-
لعنتِ خدا....!
1392/07/23 09:00
لعنتِ خدا....! ظهور تابستان، حکایت آمدن تو بود داغ و ملتهب ... حالا که می رود/ی باد تموز، دل انارهای منتظر را می ترکاند ... سال دیگر پاییز بیا ... زمستان که می روی می شود دهان جاده ها را بست با زنجیر! با زنجیر بست تا نگوید به کسی تقویم چشم تو، بهار ندارد ... اما فصل های من بی تو، باران دارد بی امان تا دلت بخواهد! تا...
-
" بلد خانه ات "
1392/07/06 14:28
گم شده است،بَلـَدِ خانه ات... چهار راه قرارِ من، همان آغوش بازی بود که حالا میدان بسته ای،خودت را. دورت بگردم! ... معماری تنت را بهم نزن... چهار راه نشین سینه ات سر در گم می شود. تمام جوانیت را هم که چنبره کنی در خودت، من دورت نمی زنم، دورت بگردم! ... از تمام جاده های آمده و بر نگشته، چراغ چشمت را سبز نگاه دار، راه یک...
-
اَجَلِ مُعَلَقّ ( داستان کوتاه )
1392/06/22 14:22
خوشحال بود، خیــــلی خیــــلی ... سر از پا نمی شناخت نغمه، توی پوست خودش نمی گنجید، حالا می فهمید اینکه میگن طرف از خوشحالی بال در آورده،یعنی چی؟! ؛ بارها مسیر بین کمد لباس ها و آیینه ی قدی کنار اتاق رو، روی سر انگشت پاهاش،رقص کنان چرخید، رفت و بر گشت و هر بار یک دست مانتو رو امتحان کرد،در نهایت هم به پانچو سبز...
-
اَسفل السافلین...! (داستان کوتاه)
1392/06/13 10:45
سیما، مات و متحیر وسط حیاط ایستاده بود و به همسرش نگاه می کرد. زبانش مثل یک تکه چوب خشک، به کامش چسبیده بود. قدرت تکلم نداشت اما مرد به چشمان از حدقه درآمده و متعجب زنش خیره شده بود. مرد از اینکه بی سر و صدا وارد خانه شده بود، قصد ترساندن زنش را نداشت؛ خواسته بود از حیاط رد شود و به پشت در سالن که رسید، سیما را صدا...
-
"جسدهای بی حصار اندیشه" ... قسمت آخر
1392/06/12 07:24
خدای من ... مهمون خاص سهیل...بهار بود...بهــــــــــــــار..... انجماد خون رو تو رگام حس میکردم... بازی خورده بودم؟؟!!...اونم از بهار؟؟؟!!! ... نگاه بهار، رو شیوا خیره موند و لبخندش ماسید... از گردش چشمای متحیر و پرسشگر شیوا به سمت من.... بهار تازه متوجه حضورم شد... بی تأنی، بی درنگ به طرف سهیل چرخید... صدای کشیده ای...
-
" جسد های بی حصار اندیشه " ... قسمت دوازدهم
1392/06/07 08:02
صبح همان روز: بهار با سردرد شدیدی از خواب بیدار شد. شنید که بابا می پرسه: " چرا اینجا خوابیده؟! " ... مادر جواب داد: " فکر کنم منتظر امیر بوده اما گفته بود که نمیاد! ... " بهار سرش و بلند کرد، بدنش پشت میز خشک شده بود، گردنش درد میکرد: " سلام... ساعت چنده؟.... نیومده؟.... تا چهار بیدار...
-
" جسدهای بی حصار اندیشه" ... قسمت یازدهم
1392/05/28 12:00
احساس ترسی نداشتم از اتفاقی که افتاده، به من چه! خودش ازم خواست بریم خونه. اون لحظه رو من بارها تجربه کرده بودم، میدونستم در هر حالتی میتونم خودم و با شرایط وفق بدم ولی یه چیز ذهنم ُ مشغول خودش کرده بود ...چرا بهار تا این وقت شب نه به من زنگ زده نه خبری ازش شده؟! ... احساس پشیمونی هم نداشتم چون از نظر من، تا جایی پیش...
-
" جسد های بی حصار اندیشه " ... قسمت دهم
1392/05/24 10:07
سهیل شیوا رو محکم به آغوش کشید و لباش و بوسید و بویید ...با خودش گفت: " لعنت به این بوی مشروب و سیگار.. باید پای این پرستو رو بــِبـُرَم از زندگیم..." شیوا رو بغل کرد و به طرف خونه رفت... خواست مدت بیشتری رو از گرمای شیوا آروم بگیره، از پله ها بالا رفتند و شیوا رو توی آپارتمان، از بغلش پایین گذاشت. هوای خونه...
-
" جسدهای بی حصار اندیشه" ... قسمت نهم
1392/05/17 13:17
امیر همچنان در فکر دیروز بود؛ قرار ملاقاتی نیمه تموم : " برام شبیه این بود که با تمام عطش و میل، بخوام به ارگاسم برسم و ناگاه طرف با اون حال و هوا، از تخت پرتت کنه بیرون! به رغم تلاشم برای جلب اعتماد شیوا و بر طرف کردن همون حسِ خواستنِ مفرط که قبلا گفتم - همونی که پای هر مردی رو تو این وادی میکشونه - همون افکار...
-
" از طعم باروت تا سهم کرکسان! "
1392/05/15 16:11
(1) دوباره زنت می شوم؛ دگر بار خطر می کنم صعود را، تا از بلند بالای نگاهت، پرچم التماسی را به اهتزار در آورم که قلبت بلرزد؛ بریزد تمامِ آوارِ راه های رفتنت، بر سر دلواپسی های من؛ همان سری که سوده ام به غرور ماندنت، آنقدر که تاول زده افکارم، از بس دلم تنگ است و آرزویم بزرگ !، جا نمی شود تصور نبودنت در تجسم عشق... حال و...
-
" جسدهای بی حصار اندیشه" ... قسمت هشتم
1392/05/11 14:03
سهیل هنوزم مطمئن نبود که بهار سر حرفش بمونه و بیاد، وقتش آزاد بود، ماشین و دو تا خیابون پایین تر پارک کرد و قدم زنون رفت طرف رستوران؛ با شناختی که از خودش داشت یه گوشه ی دنج رو انتخاب کرد تا اگه در برابر حرفای بهار از کوره در رفت، تو دید سایرین نباشه. رأس ساعت، زنی قد بلند با کت شلوار مشکی، دکمه های نقره ای و حاشیه...
-
" جسد های بی حصار اندیشه " ... قسمت هفتم
1392/04/25 22:35
توی چشماش طالع گنگی میدید که نمی دونست سرنوشت خودشه یا بهار....؟!!! به نظرش اومد صدایی می شنوه، توی وان نشست... صدای سهیل بود: - " شیوا....شیــــــــــــوا...هزاری داری؟! می خوام بدم به پیک...." خودش و از وان بیرون کشید : " آره تو کیفم هست." ...از هدیه ی امیر یادش!....دوید طرف حوله و داد زد: -...
-
" جسد های بی حصار اندیشه " ... قسمت ششم
1392/04/11 16:37
شیوا غافل از اونچه که در ذهنیت امیر گذشته بود، در عالم خودش غرق بود، به همون اندازه معلق که در وان، صبح امروز رو به خاطر میاورد، درست از لحظه ای که چشماش و باز کرد: با پشت انگشتاش گرمای لیوان رو تست کرد، سرد شده بود شیر عسلی که سهیل، صبح قبل از رفتنش برای شیوا کنار تخت گذاشته بود؛ ملافه رو دور خودش پیچید و به پهلوی...
-
کلیدی بر جهان اسرار ... قسمت پنجم( هنر خواب بینی )
1392/04/08 11:28
قسمت پنجم (هنر خواب بینی) " هنر خواب بینی یکی از راه های حصول به جهان های موازی است " شاید از خود بپرسید چرا چند باره بر وجود چنین جهان هایی تاکید می کنم؟! باید بگویم، گذشته از ارتباط مستقیم خواب دیدن با وجود این جهان ها، دلیل عمده ی تکرار این مطلب، حضور خودِ شما در پای همین مقاله است! فکر کرده اید چرا وقت...
-
کلیدی بر جهان اسرار ... قسمت چهارم ( رویابینی )
1392/04/04 11:25
قسمت چهارم ( رویابینی ) دوستان خردمندی که با عقل فرزانه و اندیشه ی بی حصارشان این مباحث را دنبال می کنند به خاطر دارند که عرض کردم: ضمیر ناهشیار، تحت تاثیر ضمیر خودآگاهی است که فارغ از چهار چوب های مدوّنِ احساس های پنجگانه و شعورِ هنجار اجتماعی!، نگاهی فراتر از یک عالم خاکی، به این جهان کیهانی دارد، دارنده ی چنین...
-
" جسد های بیحصار اندیشه " ... قسمت پنجم
1392/04/02 14:08
بهار رو خیلی راحت می شد از شال سفید و مانتوی قرمزی که پوشیده بود شناخت، توی کافی شاپ مرکز خرید نشسته بود و مدام ساعتش و چک می کرد، دلواپس تاخیر شیوا شده بود که آروم و بی صدا به طرفش می رفت؛ شیوا مانتوش و کمی بالا کشید و نشست: " سلام. " ... بهار حس خوبی نداشت اما : " سلام خانم! خوبی؟! " ... اگه به...
-
کلیدی بر جهان اسرار...قسمت سوم (جهان های موازی)
1392/04/01 11:23
قسمت سوم (جهان های موازی) هنر خواب دیدن مقولۀ جذابی است که کمتر کسی می تواند از خواندن یک مقالۀ مختصر دو صفحه ای دربارۀ آن چشم پوشی کند. خواب دیدن که گاه به شیرینی رویا و گاهی به سیاهی یک کابوس است، از عمده دلایل موجهی است که به وجود جهان متافیزیک شهادت می دهد. این مجال فرصتی برای اثبات نظریه های دمنیای مابعد الطبیعه...
-
کلیدی بر جهان اسرار ... قسمت دوم ( ضمیر هشیار و ناهوشیار )
1392/03/28 11:22
" ذهن هشیار و ناهوشیار " در تعریف ذهن هوشیار می خوانیم: اعمال و شعور خودآگاه ما از مغز سر چشمه می گیرند؛ اندیشه، توسط مغز، یعنی همان عضوی که خودآگاهی از آن متجلی می شود، آشکار می گردد. ضمیر خودآگاه با شناسایی جهان پیرامون سرو کار دارد، بدین معنا که، مغز هر آنچه از تحلیل داده ها، توسط حواس پنجگانه، دریافت...
-
" جسد های بیحصار اندیشه " ... قسمت چهارم
1392/03/18 10:47
" جسدهای بی حصار اندیشه " ... قسمت چهارم تک تک لباساش و توی مسیر حمام روی زمین انداخت، قبل از این که شیر آب و باز کنه صدای گوشی رو شنید، حوله رو برداشت و برگشت بیرون...: " کو کیفم؟..اه ه ه... تو جیبم بود؟!...لعنتی...نه...تو آشپز خونه است..." پیداش کرد: " الو...بفرمایین..." سهیل پشت خط...
-
" کلیدی بر جهان اسرار " .... قسمت اول
1392/02/28 14:36
کلیدی بر جهان اسرار ... قسمت اول ( عقل یا خرد! ) دوستان مهربان و همیشه همراه، سلام؛ " کلیدی بر جهان اسرار "، بنا به درخواست شما همدلانِ همیشه آگاه، در ادامۀ " سری ژن ها " و " دردهای آشنا "، به محضرتان تقدیم می شود؛ قبل از هر سخنی، عارضم، آنچه در این مجـ(ق)ال مطالعه می کنید، گزیدۀ مختصری...