ارغنون من...
چه آرام و قرار سنگینی!
خدا می داند که دیگر نمی شود برای تو نوشت!
ساز دلبرانه ی کلامت که نباشد،
دیگر نمی توان مزامیر نفست را دیکته کرد،
گم می کنم سر خط زندگیم را...
کاش هنوز درس زندگی، بر پایه ی نظامِ قدیم بود...
نقاشی و طرح سیاه قلم سایه ی تو، که کاش هنوز بر سرم بماند...
خطاطی و خوشنویسی عاشقانه های تو،
با سر انگشتان من که در دوات چشمان ت رنگ می گرفت!
درس حساب و ضرب لبخندهای من به توان بوسه های تو !...
بوسه های تو... بوس های تو .... بوی تو ... تو ... ... ...
چه می گفتم؟!!! ... آه، سخت بود...
چقدر لگاریتم بوسه های تو
در محاسبه ی درست سازه های هم آغوشی، سخت بود!
نشد که یکبار معماری تنت به روی نیاز من آوار نشود!
" شجاعِ ارغوان تن، زیر تو عروس ارغنون زن! "* ...
ادبیات جهان، تنها درسی بود که در تقلب از آفرینش تو، آموختم
و گر نه از مکتب خانه ی نگاه تو ،
تا فراغت تحصیل من از رفتارشناسی یک معشوقه!
تنها یک مدرک برایم مانده است:
- من مشروط شده ام به دوست داشتن تو... - ...
***
تبصره:
تنها در یک واحد درسی، می توان از تک مادّه برای فارغ التحصیلی استفاده کرد:
- خوانش قلبت - ...