وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک
وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

تلخم
چون زقّوم *
همان هوس گنهکاران که چون بر سر زبان افتد، بند از بندشان بگسلد!
تلخم ...
ثمره ی دشت لم یزرع خیال که از بذرِ وهم، جز به قدر فهمِ ک/آه حاصلم نگشته است!
گناهم چه بود
خدای کافری که مشرکی به هر چه بُت است از غیرِ تبار عشق!
تو که در مذهب ت
مهدور الدم است هر جان که به غیر از آغوش تو قیام کند!
و
مرتد است هر چشم که پنهان از تو بر نگاهی سجده کند!
گناهم چه بود
رب النوع وفا!... قدّیس باور! ... تندیس ایمان!
تو
اریکه ات جنّت!
کامت انا و به و انگور! ... صفتت می و مستی، ساقی!
من اما جانم تلخ!
که گناهم را کسوف خورشید عشق نوشتی در بستر لا ابالی ذهن!
سهمم از فریبِ عشق
نه گندم! ... که برکت نان سفره دلدار شوم
نه... همان ک/آه !!!
آه ...
خدای کافری که مشرکی به هر چه بت است از غیر تبار عشق!
من زقوم ...
همان در حسرتِ عسل و انگبین بهشت لبخندت!
قسم به عین ... شین ... قاف
قسم به الف ... میم ... یاء ... راء
جهنمی را به زمهریر غرور خود بر اندازم اگر
در اقامه ی این نماز آیات، دگر باره به نام من وضو نسازی
که خود
وسوسه ی ماه بودی در این خسوف دلدادگی!
***
ک / آه نوشت:
دوستت دارم خالق زقّوم!
* درخت زقوم درختی است که از ریشه جهنم می روید و غذای تنفرآمیز دوزخیان است.!