مادر

روز گذشته برای انجام اسکن به مرکز پزشکی هسته ای مهر رفته بودم

این مرکز در نزدیکی بیمارستان مفید (کودکان ) واقع شده است

متاسفانه بیشتر مراجعه کنندها کودک بودند قبل از رفتن روحیه خود را باخته بودم اما

با دیدن آنهمه کودک بیمار که اکثر آنها سرطانی بودند از خود شرمنده شدم .

رفتار زشت و بدور از انسانیت پرستار آن مرکز قلبم را به درد اورد

بعد از تزریق رادیو اکتیو همه بیماران باید تا چند ساعت از مردم عادی به دور باشند

درک این مطلب برای کودکان بیمار خیلی سخت بود گوشه سالن انتظار چند صندلی گذاشته شده بود

برای نشستن بیماران بعد از تزریق من و چند کودک آنجا نشسته بودیم

کسی از این جمع اجازه نداشت به قسمت پرستارها نزدیک شود

پرستار با صدای بلند و بسیار زشت برخورد میکرد

قلب من از برخورد زشت این پرستار چندین بار شکست ما

دران کودکان بدون در نظر گرفتن هشدارهای پرستار کنار ما نشسته بودند

بدون ترس و نگرانی از عوارض اشعه تزریق شده ....

دیروز من یقین پیدا کردم مادر مهربانترین مخلوق خداست

از خدا خواستم ""هیچ کودکی بی مادر نباشد "".... ""هیچ کودکی بیمار نباشد""....

عزیزی میگفت

به مردی دل ببند که از علاقه اش به خودت مطمئنی...
قانون ِ رابطه ها این است:
مرد باید عاشق تر باشد...
مرد است که باید برای داشتنت تلاش کند...
مرد است که باید پر باشد از نیاز ِ به تو...
مرد است که باید بجنگد!!
تو چرا نشسته ای کنج اتاق و زانوهایت را بغل گرفته ای
و اشک میریزی و روزهایت را آتش میزنی!
چند سالت است مگر؟!؟
اینکه مینویسی خسته شده ای...
اینکه مینویسی دیگر کشش نداری...
این فاجعه است!!! فاجعه!
این روزهایت، بهترین روزهایت هستند...
حالاست که باید بخندی...
حالاست که باید رها باشی و آزاد...
حالاست که باید زنانه گی کنی!
نه که همه را خط بزنی و بنشینی کنج اتاق و دیوارهایش را خراش دهی و زار بزنی برای نداشتن مردی که حواسش هم به تو نیست ... !!

خسته ام

کفشهای تا به تا و وصله دار من کجاست؟
خاطرات خوب و شیرین بهار من کجاست؟

کوچه های خاکی و باهم دویدن هایمان
شور و شوق خندهء بی اختیار من کجاست؟

کاهگل ها عطر دفترهای کاهی داشتند
خاک باران خوردهء ایل و تبار من کجاست؟

کو دبستان؟ کو کلاس درس؟ کو آن نیمکت؟
همکلاسی همیشه در کنار من کجاست؟

باغ سرسبز الفبا را چرا گم کرده ام؟
سطر سطر سیبهای " آب" دار من کجاست؟

آتش پیراهنت مانده ست در من سالها
ریزعلی! تنهای تنهایم قطار من کجاست؟

مانده جای تَــرکه اش بر روی دستم، کو خودش؟
درس سارا، درس شیرینِ انار من کجاست؟

رفت آن روباهِ مکار و پنیرم را ربود
زاغ خوش آواز ِروی شاخسار من کجاست؟

پس چه کس خط میزند مشق شبم را بعد از این؟
پای تخته مهربان آموزگار من کجاست؟

ثلث اول آشنایی، ثلث دوم دوستی
ثلث سوم دستخط یادگار من کجاست؟

باز هم پاییز شد بابای پیر مدرسه!
خش خش برگ درختان چنار من کجاست؟

کــاش میشد باز هم برگشت تا آن روزها
خسته ام دلهای سنگی! روزگار من کجاست؟.
 
 

نباید به مردهای شاعر
دل باخت

مردهای سیاست
بهترند...

در جنگ عشق،
مغلوبِ انفجار و تیر و ترکش باشی،
بهتر است تا استعاره و سجع.

انسان‌های موزون تا ابد
برای یارانشان نم اشک دارند.

بی قرارم!!، نه قراری که قرارم بشوی!!!
من مسافر شوم و سوتِ قطارم بشوی!!!

می شود ساده بیایی و فقط بگذری و...!!
عشقِ اسطوره ای ایل و تبارم بشوی؟!!!!

ساده تر، این که تو از دور به من زُل بزنی...
«دار» من را بِبَرى،، دار و ندارم بشوی!!!..

مرگ بر هر چه به جز اسم تو درزندگی ام..
این که اشکال ندارد تو «شُعارم..بشوی!!

مرگ خوب است به شرطی که تو فرمان بدهی..
من أنا الحق بزنم، چوبه ی دارم بشوی!!

عاشقت بودم و از درد به خود پیچیدم..!
ذوالفنونی که نشد سوز سه تارم بشوی!!

آخرش رفتی و من هم که زمین گیر شدم...
خواستی آنچه که من دوست ندارم بشوی
 
 

گاهی باید نبخشید کسی را

که بارها اورا بخشیدی و نفهمید

تا اینبار در آرزوی بخشش تو باشد!

گاهی نباید صبر کرد

باید رها کردو رفت

تا بداند؛که اگر مانده ای؛رفتن را بلدی!

گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام می دهی؛باید منت گذاشت

تا آن را کم اهمیت ندانند!

و گاهی باید به آدم ها از دست دادن را متذکر شد!

آدم ها همیشه نمی مانند 


یکجا در را باز می کنند و برای همیشه میروند!!
 

 

تنها

اگر دمی

کوتاه آیم از تکرارِ این پیشِ پا افتاده‌ترین سخن که 

«دوستت می‌دارم»

چون تندیسی بی‌ثبات بر پایه‌های ماسه

به خاک درمی‌غلتی

و پیش از آنکه لطمه‌ی درد درهم‌ات شکند

به سکوت

می‌پیوندی.

 پس، از تو چه خواهد ماند

چون من بگذرم؟

تعویذِ ناگزیرِ تداومِ تو

تنها

تکرارِ «دوستت می‌دارم» است؟

 با اینهمه

بغضم اگر بترکد... ــ

نه

پَرِّ کاهی حتی  بر آب نخواهد رفت

می‌دانم!

خواب


چراغها را خاموش کنید


می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم


غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی


نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛


بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو


میان رویاهای شیرینم دست و پا زنم

از من نگیر این لحظه های دلخوشی را


نگذار حتی خواب دیدن تو برایم عقده شود


یادت می آید حرفی را که زدی؛


گفتی می روم،


گه گداری شاید به خوابت بیایم


شاید در خواب،


تو را به آرزوی دیدنم نزدیک کنم


لااقل همین وعده را برایم بگذار


غریبه، به خاطر خدا در نگاهم صادق باش

همیشه میگفتی
دوستت دارم 
دوستت دارم 
تـــــــــــــا آخر دنیا
دوستتدارم 
تـــــــــــــــاوقتیکه زنده ام
دوستت دارم
تـــــــــــاوقتی که نفس میکشم
دوستتدارم دارم
تـــــــاقیامت 
اما من فقط میگفتم
دوستت دارم
دوست داشتن من 
تـــــــــا نداشت
اصلا دوستی که تــــانداره 
تــــــا جدایی میاره
دیدی
دوست داشتن تو تموم شد
ولی من هنوزم دوستت دارم
اصلا بزار قیامت بشه
بزار خدا بگه برو به جهنم 
جهنم هم که برم 
بازهم دوستتدارم

راستی چه زودقیامت شد!!!!
دوست داشتن تو تمام شد
paiz

پایان عشق

من از درون پوسیده ام


با تلنگری فرو خواهم ریخت


همچون کرمی که پروانه شده


پرواز خواهم کرد


تا خود خدا خواهم رفت


من از عشق خسته ام


آسوده باش معشوق من


عمر پروانه بسیار کوتاه است


و تو از این عشق دست و پاگیر


آزاد و رها خواهی شد رها چون باد


و مــــرا چه آسان خواهی بـــــرد از یاد


paiz