عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

سوسک اهلی / 1



سلام سردی کرد و رفت توی اتاقش.

کسی حوصله نداشت بفهمه چه مرگش شده؟!
خودشم ترجیح می داد، فردا روزنامه ها تیتر بزنند:
" کسی در آتش خاطراتش، سوخت! "
.
.
.
از جاش که بلند شد، لرزش گرفت.
با خودش گفت: " اونقدرام که می گفتن،‌ خوفناک نبود. "
کفن رو از دور خودش آزاد کرد و این بار به پهلوی چپ خوابید. بی خیال قبله!
کمی طول کشید تا خوابش برد. صدای پای مورچه ها توی گوشش آزار دهنده بود و وول وولِ کرم ها تو حفره های بینی ش. 
به خودش گفت : " کاش مغزم سهم سوسک ها بشه! حال میده از خلاقیت م استفاده کنن واسه ترسوندن زنم. "
تو باغچه ی حیاط دفن شدن، این مزیت ها رو هم برای یک مرده داره!
>>>><<<<‌
از همون هفته ی اول با این سوسک زشتِ بد قواره مشکل داشتم!‌ از ملچ ملوچ کردنش موقع خوردن سلول های خاکستری مغزم، خوشم نمیومد. از این که آب دهنِ سوسک،‌ جمجمه م رو لوچ کرده بود،‌ چندشم می شد.
دو سه بار هم با فکر کردن به مارمولک و سمندر و اسپری تار و مار، ‌سعی کردم این بی ریخت رو بترسونم، بلکم گورش و گم کنه!‌ اما این سیاه سوخته ی بالدار، وحشی تر از این حرف ها بود.
زنم نیست اما خدا که هس! ته دلم راضی نیس خلاقیتم به همچین سوسک وحشتناکی ارث برسه تا بره سر وقت زنم! انصاف هم برای یک مرده خوب چیزیه!
از یک طرف هم خیلی مطمئن نیستم، این سوسک تمایلی به آشپزخونه ی ما داشته باشه! آخه با سالها گیاه خواری زنم،‌ دیگه چیز سوسک پسندی توی این خونه پیدا نمی شه، مگر اینکه!...
این جرقه ای که تو مغزم خورد، سوسک رو ترسوند:
" مرتیکه ی احمق! تا وقتی زنده بودی، یه ثانیه هم به گه خوری های کـِرمای کونت فکر نکردی که مبادا عقلت، وجدانت و بیدار کنه و هر شب رو یکی از زنای همسایه نخوابی! حالا که کپه مرگت و زیر این خروار خاک گذاشتی، یه ریز فکر می کنی که چی؟! با این جرقه های ذهن معیوبت! "
با من بود؟!
" نه با اون یک جنازه م که زیر پات مرگیده! " 
تخم چشمای ترکیده ام رو به زورِ مایع لزجی که هنوز توی حدقه هام نخشکیده بودند،‌به سمتی که سوسک اشاره کرد، چرخوندم! چرا باید یکی دیگه توی حیاط خونه ی من دفن شده باشه؟!‌
نگاهم از دیواره ی قبر که گذشت، خورد به دیوار باغچه! پس کو؟! کجاست؟!
" اون بالاس! واستاده! توو درز دیوار کاشتن ش! پنجاه سال قبل! ولی ول کن اون و! من با خود پوفیوزت بودم! " و بعد هم با شاخک بلند و تیزش مردمک پاره ی چشم من و به سمت خودش کشید!
زل زده بود توی چشمام و منتظر جواب بود! اما من درگیر اون اسکلت تو دیوار که بدونم زنه یا مرد؟! اگه فرصت می شد جمجمه یا لگن خاصره ش و می دیدم، ‌از روی اندازه ش می تونستم تشخیص بدم!
" زنه! چهل و دو ساله! با موهای بلند خاکستری! ارثی داشتن بیچاره ها! " ... و بعد هم اولین پاش و تا بند آخر فرو کرد توی دماغم که باعث شد عطسه کنم! 
تنِ من توی قبر لرزید، درخت انجیر، بالای قبر و صدای جیغ های بنفش زنم که قسم می خورد، ‌روح من و لا به لای شاخه های درخت گردوی حیاط دیده!
متلاشی شدم با یک عطسه! حالا که سوسک بیچاره، توی سیلی از مخاط بینی در حال دور شدن بود، راحت تر می شد سر از کارِ اون زن اسکلتی در بیارم ... فقط ...
زنم برای کی قسم می خورد که روح من و دیده؟!‌ ... ندیدم امشب کسی از در خونه بیاد توو! نکنه از در پشتی اومده؟!‌ کی می تونه باشه این وقت شب؟!!! ...
گور بابای سوسک و اسکلت کرده! باید یه فکری برای اون روح جاکشم می کردم که معلوم نبود بالای درخت گردو داشت چه غلطی می کرد؟!‌ این یکی دستم که از کتف کنده شده بود و اون یکی هم، وقتی خودم و آتیش زدم،‌ نابود شده بود! باید یه چی پیدا کنم تا خودم و برسونم به ریشه ی درخت گردو و بلرزونمش،‌ شاید بتونم توجه روحم و جلب کنم، اینجور وقتاست آدم پی می بره داشتن یک سوسک دست آموز خانگی از اوجب واجباته! مخصوصا برای مردی که روح بد چشمی داره و به جای اینکه دلواپس سرزده اومدن نکیر و منکر باشه! رفته دید زدن خونه ی اقدس کچله! 
یکی نیست بگه نونت نبود، آبت نبود، خودسوزی کردنت چی بود؟!‌ ... که یهو دهنم جر خورد!
" لاشی ! عطسه کردنت چی بود؟! من این دماغا رو به جفتم قول داده بودم! گفته بودم از بیرون شام میارم براش!‌ حالا مگه این مورچه های قرمز چیزی میزارن واسه من؟!‌ "
از بوی گند دهنش،‌ عق زدم! از باقی مونده ی غذا توی معده هم راضی نبود. گفت:
" همون سلول سوخته های مغزت از بی هیچی بهتره! فقط حواست باشه دفعه ی دیگه که خواستی جرقه بزنی، من اون دور و برا نباشم. پوستم حساسه! "
یه تیکه مغز برداشت و رفت!‌ ... فرداشب که برگرده با هاش مهربونتر خواهم بود. جای کالباس هایی که توی خونه قایم کردم و نشونش می دم تا به این بهونه از خونه برام خبر بیاره.
باید اهلی کنم این سوسک بدقواره رو!‌ ...


امیر معصومی/آمونیاک
هفتم خرداد نود و چهار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد