عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

مُهره ی مار


بانوی پیراهنِ چهل پاره

از هر زن که دیده ام !
بر دشت سینه ات خیمه خواهم زد
با سیاه چادری که نذر آمدنم، کرده بودی !
به سانِ شحنه ای ، شهوت تو را

شهره خواهم کرد با تیغ زبانم!
از هم خواهم شکافت
عور و عریان!
شکافِ سرخی که
از ناز داغ سرانگشتانم
به هُرم می گزم
لَب و لُب ش را
در سپیدی صورت ت/م !
کافی است
دهانت را به هوس بگشایی
تا امن ترین قلاب جهان در دهانت
تو را به کام من
روا کند !
نزدیک تر از من به تو
زبان من است
در رگ به رگ شدن های لذت
از رقص زبانم بر حساس ترین جناق سینه
که تخت روان بوسه / لیسه های توست .
لَخت خواهی شد
و این
سست ترین وفای به تخت است 
که با انزال اشک های حسرت ما
تمام می شود اگر
آنقدر که زیبا هستی
یاغی باشی !
می شود وقت رفتن
در(ب) اتاق را به متمدن ترین شیوه ی جهان
از پاشنه در آوری
تا پشت سرت
کسی را جسارت بستن در(ب)
برای بوسیدنم نباشد؟!
می شود؟!
.
.
.

می خواهم مصون بمانم از مُهره ی مار گریبانت!
نیش ت را ببند!
زهر خندت مرا خواهد کشت
از بس پونه ی نگاهم را از چشمانت چیدی
و بر پنجره ی انتظار
تُنُک کردی که
"
مار از پونه بدش....! " ...
هرگز !
این زن کولی تر از آن است
که دیگری هوس آغوشت را کند!
به مکرِ بوسه ای! 

 

 

سحر نوشت:

مُهره ی مار ... افسانه ای که هر کس مهره ای از ستون فقرات مار همراهش باشد، دیگران مسحور و مجذوبش می شوند.در این شعر کنایه از گردن معشوق.



امیر معصومی / آمونیاک 

بیست و چهار فروردین نود و چهار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد