عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

عورانی

وبلاگ رسمی امیر معصومی/آمونیاک

" شکنجه های یک زن سنتی / بند سوم "

این درخت توبه که در دلم پرورانده ای،
ثمر نمی دهد اگر به وقت تابستان،

سایه ی تنت نشود

که گُر گرفته ای به زیر آن چارقد و چادر.
توبه ام، توبه نمی شود اگر

تو بترسی سپیدی پایت در چارق، دل مرا بلرزاند.
این مرد، چون نخلی استوار از شرجیِ تن تو،
در تموز نفست،
رطب رطب چشم هم که شود،
جز به صیغه ی صیام،

افطار نمی کند این امساک از بوسیدنت را
که به قصد قربت تو، نیت کرده است.
خواهی برهنه شوی،

در شط هوس من شنا کنی
یا با همان حجاب،
دل به دریای نیاز من زنی
که خیس از عرق شرم،
لباس بر کوه و دشت تنت،
تصویری از معادن شهوت و شهرت شود! … بشو!
خواهی دید این بذر توبه

که در دلم کاشتی و نهال غیرت شد و درخت استغفار،
ستون می شود هر آنچه از زنانگی تو را

که ارضا نشد با آن کفش های پاشنه بلند، به زیر چادر مشکی.
من آن توبه گر ام که تو را به مسلک خویش مؤمن خواهد کرد.
حالا تو بیا و توبه کن
که مرا به عقد هر زن،

که بیش از یک نظر بر او حرام است، مقید کرده ای!
این حرمسرا
بی سوگلی می ماند اگر تو،

به رکنی از مذهب خویش مرتد شوی!
تا این بذر توبه ریشه ندوانده در حجله ی ما ... بیا.
تو چون زنی پایبند به سنت
- که یک نظر را حلال می داند-

در یک نگاه عاشق شوی، ما حلال هم خواهیم شد. 

ادامه ندارد.

بیست و سوم اذر ماه نود و سه

" شکنجه های یک زنِ سنتی / بندِ دوم "

این بذر توبه که در دلم کاشتی ،

بارور نمی شود اگرهر بعد از ظهر پاییزی

ازگرمی نمور نفست ، سیراب نگردد !
تو چون زنی زیبا پایبند به سنت
با روبند بیا، تا فریب چشمانت عهد جدایی مان را نشکند !
بیا و بنشین کنار دل !
حریر سیاه نقابت را تا دامنه ی تپه های سرخ لبانت، بالا ببر

چهار قُل را تلاوت کن، در چای عصرانه ی من بدم و برو !
این بذر توبه که در دلم کاشته ایی

بارور نمی شود اگر

هر شب سرد زمستانی به زیر حجابی، گرم نماند !
تو، چون زنی زیبا پایبند به سنت، با چادرت بیا،

تا غماز کمرت، عهد جدایی مان را نشکند !
بیا و بنشین کنار دل !
چهارکی از حریر اسود چادرت را بیانداز به روی من

که دست بسته به تخت، خفته ام،

سحر که شد ، برای نماز صبحت برو !

این درختچه از توبه که در دلم بزرگ کرده ای،

پا نمی گیرد اگر از بهار توبه شکن، غافل شوی.
تو، فصل شکوفه های گیلاس بیا،
مرا با خود به دالان های پیراهنت ببر،

تا پیِ هر پرستو، ریشه ی خویش نزنم و نروم.
من را خسته کن از شمردن نو بهارانه های تنت
که در حریر سبز پیچیده ای تا به هر نسیم،

تسبیح از دستم بیافتد و ذکر در شکنج تنت گم کنم.
گیج از این همه تو که در من چرخ می خورد،
مرا خواب کن، برای نماز شب، به خانه ات برو؛ فردا دوباره بیا.


ادامه دارد...


نهم آذر نود و سه 


" شکنجه های یک بانوی سنتی / بند اول "

"شکنجه های یک زن سنتی!" بندِ دوم

بانوی ایرانی
هربار صدایم کردی " آقا؟! "
گفتم : " جانم."
اخم در هم کردی که :
" استغفر الله و اتوب الیه ! "


باشد قبول !
حرف من نیز همین است :
أست / اغفَر / اتوبُ علیک " !!

 -این چادر(ها) تورا پوشانده است   -
کمی رخ بازتر گیر بر من !


نگو : 

" أستعیذ بالله من الشیطان رجیم"
آری
" است / عیاذ / این الشیطان / به رحیم "
- پناهنده است این شیطان به بخشاینده  -


روی برنگردان از تحریفِ منِ تحریک شده !
تجدد افکار من که سنت تو را
در هم نشکست
امان از
تعدد اذکار تو ، که صولت مرا خواهد شکست !
تو بگو : " آقا؟!‌"
من توبه می کنم ، بگویم "جانم"
اما
این بذر توبه که تو در دلم می کاری
بارور نمی شود مگر به صیانت تو و صلابت من !


ادامه دارد...



واژه یاب:

اغفَر : پوشاننده تر
اتوب : جمع اِتِب ، نوعی لباس زنانه و چادر
عیاذ : پناهنده


شانزده آذر نود و سه


دژ / واره -17

دوست داشتنی ها زیادی می شناسم، مثلا: بوسه، آغوش،‌ کنار ...


مثل هر خوشمزه ی دیگری، عطر خوبی هم دارند، فقط به یک شرط:


حسادت  یک  " تو"، بیمه ی عمرشان باشد؛ مانند غیرت " عزیزِ جان "




- الهام گرفته از دفتر خاطرات کودکی / امیر معصومی -