بیا و کاری کن
منشین و کار خدا را تماشا کن.
این سر شانه ها تکاندن می خواهند
خیال زلف پریشانت،سنگینی می کند.
دستی به این آغوش بکش
خالی نبودنت را غبار گرفته؛
این بازوهای بی مصرف را نمی خواهم
بگذار باد بیاید و رویاهایشان را ببرد..!
دست بجنبان
تکانی به من بده
به عشقت امید جوانه ی دوباره دارم...
امیر آمونیاک
بهار نود و سه