خودم را می برم هواخوری
اما
دشت سینه ات یاغی گری میکند!
مادیان هوس را تا بلندای سرخینه ی لبت می راند/
پایم که به چشمه سار چشمانت میپیچد
خیس هق هق عاشقانه ی نگاه شبگردم میشود.
من تو را با تمام موصوف و صفت ها
تا بلندای تمام مضاف و مضاف الیه ها
فرای هر نهاد و گزاره ای
دور از قافیه،
ردیف میخواهم
در خطوط مواج نفست!
فارغ از دو دو تا چهار تای هر جاذبه و دافعه ی شرعی!
من تو را به بی شرم ازحضور
انکحت و متعتُ،
خارج از زوجتُ میخواهم!
من تو را
تنها
دور از خودت میخواهم!
با من برهنه از هر
حصری
در محشر جانت بخواب!
پ . ن :
گاهی از دستِ دل به در شود این جنون ادواری! / این درد را درمان نباید / که / نشاید!