کسی که می خواهد هم نوعان خود را متوقف کند، باید خارج از محدوده ی کسانی باشد که آنان را استثمار می کند.
بهتر است تاریخچه ی خود را پاک کنیم زیرا این کار ما را از افکار مزاحم و دست و پاگیر آدم های دیگر خلاص می کند.
تو خودت را جدی می گیری، تو در خیال خودت وحشتناک مهمی، لااقل طبق نظری که از خودت داری، این طور است و باید عوض شود، تو آنقدر مهمی که به خودت اجازه می دهی وقتی اوضاع خلاف میل توست، بگذاری و بروی. تو آنقدر مهمی که به نظرت طبیعی است که از همه چیز احساس ملال کنی، شاید گمان می کنی که این نشانه ی یک شخصیت قوی است؛ نه، مسخره است ، تو ضعیفی، تو خود پرستی. خود را مهم شمردن یکی از چیز هایی است که باید رهایش کرد مثل تاریخچه ی شخصی.
تا زمانی که تومعتقد باشی که مهمترین چیز عالم هستی، نخواهی توانست دنیای اطراف خود را واقعا در یابی، مانند اسبی خواهی بود با چشم بند، فقط خودت را خواهی دید جدا از همه عالم.
مرگ همراه جاودانی ماست، ما همیشه با لرزشی در پشت خود، حضور او را احساس می کنیم.مرگ تنها مشاور با ارزشی است که ما داریم.هر بار فکر می کنی که هیچ چیز رو براه نیست و تو در خطر نابودی هستی، به طرف مرگ رو کن و از او بپرس که آیا حق با توست یا نه؟ مرگت به تو خواهد گفت که اشتباه می کنی و هیچ چیز مهمی نیست مگر تماس او با تو و مرگت خواهد افزود که او هنوز تو را لمس نکرده است.
به مرگت بیاندیش او به فاصله ی یک ذرعی تو است و هر لحظه ممکن است ترا لمس کند. بنابر ان تو برای این کج خلقی ها و اندیشه های تاریک وقت نداری.در دنیایی که مرگ شکارچی آن است فرصتی برای تاسف و شک نیست فقط برای تصمیم گرفتن وقت هست.
وقتی انسان تصمیم میگیرد کاری را انجام دهد باید با تمام وجود آنرا بپذیرد و مسوولیت تام و تمام آنچه را می کند بپذیرد.کاری که انسان می کند مهم نیست.اول باید بداند چرا آن کار را می کند و آن وقت باید هر چه را برای انجام آن لازم است، بدون کوچکترین تردید و کمترین پشیمانی بپذیرد. مسوولیت تصمیمی را پذیرفتن یعنی آماده بودن برای مردن در راه آن تصمیم.
تو باید بیاموزی که به اراده ی خودت در دسترس باش یا خارج از دسترس، در جریان فعلی زندگیت تو بدون اینکه بخواهی همواره در دسترسی. معنی در دسترس نبودن به هیچ عنوان خود را مخفی کردن یا مرموز بودن نیست، منظور دست نیافتنی بودن است. به عبارتی پنهان شدن وقتی همه می دانند تو پنهان شده ای اهمیتی ندارد.
جهان تو بر اساس گفته های دیگران بنا شده است؛می دانی از لحظه ی تولد ما،آدمها برای ما تعریف می کنند که، دنیا این طور است و آنطور نیست و مسلما راهی نداریم جز ان که، دنیا را همان طور که دیگران گفته اند ببینیم. بنا بر این عقیده ، واقعیت زندگی روز مره ی ما در تفسیرات دریافت شده ایست که همه ما فرا گرفته ایم.
مطلبی هست که گمان می کنم از آن اطلاع داشته باشی،من آن را یک سانتی متر مکعب ِ شانس نام می گزارم.هر یک از ما، خواه جنگجو باشد یا نباشد، یک سانتی متر مکعب شانس دارد که گهگاهی در برابر چشمش ظاهر می شود.
تفاوت یک فرد عادی و جنگجو در این است که یک جنگجو متوجه آن می شود و می کوشد آماده باشد.آگاهانه انتظار می کشد تا بتواند به موقع از سرعت انتقال لازم بر خوردار باشد.یعنی قادر باشد هنگامی که شانس به آن رو می کند، آن را به چنگ آورد و برای این کار جرات و شجاعت کافی هم داشته باشد.
شانس، اقبال، بخت، اقتدار شخصی یا هر اسم دیگری می خواهی بر آن بگذاری، مساله ی ویژه ای است.مثل گلی است که جلوی ما ظاهر می شود و ما را به چیدن خود دعوت می کند.در این مواقع اکثرا آدمها یا خیلی گرفتار و مشغول هستند یا خیلی احمق و تنبل و متوجه نمی شوند که این بخت آنهاست که سراغشان آمده است، یک جنگجو بر عکس، همواره هوشیار و آماده است و انگیزه و ابتکار لازم را برای گرفتن بخت دارد.
ایول
چه باحاله اینجا
همه چی باهم هست